انتخابات قبل از انقلاب را بخوبي بهياد ندارم که چگونه بود و چگونه برگزار ميشد. اما شنيده بودم که اصولا بدون موافقت دربار? کسي را به مجلس راه نميدادند. بعدها از طريق کتاب خاطرات اسدالله علم (وزير دربار شاه) فهميدم که شخص اعليحضرت در مورد کانديداهاي نقاط مختلف کشور اعمال نظر ميکرد و مثلا دستور ميداده عباسقلي خان از فلان شهرستان حتما بايد راي بياورد!
اين طريقه انتخابات در قبل از انقلاب بود.
اصولا انتخابات به معني امکان برگزيدن آزادنه يک گزينه از چندين گزينه مختلف و مخالف است. زماني که خردسال بودم يکروز پدرم در حالي که به شاه فحش ميداد شناسنامهاش را از خانه برداشت تا برود راي بدهد. ظاهرا شاه يک حزب راه انداخته بود بهنام حزب رستاخيز و گفته بود: همه ملت ايران بايد عضو اين حزب بشوند. هرکس مخالف است بيايد پاسپورت بگيرد و از کشور خارج شود!
بهرحال? من تاريخ نگار نيستم ولي شک ندارم که آنچه که در قبل از انقلاب انجام ميشد اصلا معناي «انتخابات» را نداشت. بيشتر تمايل به انتصابات را داشت. مردم هم از ترس و يا از روي ناداني و يا از روي ناچاري ميرفتند پاي صندوقها تا مهري به شناسنامههايشان بخورد.
انقلاب که پيروز شد? قرار بود «ميزان راي ملت باشد». همه فکر ميکرديم که مملکت مال خودمان شده و از اين پس خودمان سرنوشت کشورمان را رقم خواهيم زد. اين بود که شور و هيجان بي سابقهاي در بين مردم و مخصوصا جوانان بوجود آمده بود. همه به فکر پيشرفت و بهبود اوضاع کشور بودند. هرکس به ميزان توانايي خودش براي سازندگي و سر و سامان دادن به اوضاع تلاش ميکرد غافل از اينکه سکانداران نااهل? کشتي انقلاب را به ورطه گمراهي و نابودي ميراندند.
عدهاي داوطلبانه در چهارراهها? مي ايستادند و کار عبور و مرور وسايط نقليه را پيگيري ميکردند(چون پليس راهنمايي و رانندگي منحل شده بود و مردم خودشان به برقراري نظم کمک ميکردند).
يادم هست من به همراه تعداي از جوانان محل اعم از دختر و پسر براي کمک به روستاها به مناطق دور افتاده کشور ميرفتيم. در بين ما همه نوع گرايش سياسي بود ولي نقطه مشترک همه? اميد به بهبودي و سعادت ميهن انقلاب زدهمان بود. ما در روستاها مستقر ميشديم و هر گروه کاري را انجام ميداد. عدهاي چاههاي آب را با ريختن کلر ضد عفوني ميکردند. عدهاي دامها و احشام روستائيان را مجاني واکسن ميزدند. حتي بادم هست چند بار به همراه يکي دو نفر به خانه روستائيان مراجعه ميکرديم و در حاليکه پمپ سم روي دوشمان بود? داخل طويله آنها ميشديم و آنجا را سم پاشي ميکرديم. وقتي از داخل طويله بيرون ميآمديم? لبخند زن روستايي يا پير مرد عصا بدست دهاتي? بهترين دستمزد ما بود. شايد براي بسياري از شما تعجب آور باشد که چندين ماه در روستاهاي مختلف همين کارها را ميکرديم. شب و روز کار ميکرديم بدون اينکه يک ريال از جايي حقوق بگيريم. امکانات را از فرمانداريها و بخشداريها و ادارات بهداري و کشاورزي ميگرفتيم. آن صحنهها در زندگي فقط يکبار اتفاق ميافتد. هرگز فراموش نميکنم عدهاي از دختران دبيرستاني را به روستايي برده بوديم تا در چيدن گندمهاي يک پيرمرد بي بضاعت دهاتي کمک کنند. داس به اندازه کافي نبود.مجبور شدند با دست خالي گندم بچينند.
همين زناني که امروز به جرم بدحجابي دستگير ميشوند? آن روزها دخترکاني بودند که در زير تابش سوزان آفتاب در حاليکه عرق از سر و صورتشان ميرخت با دست ساقههاي گندم را ميگرفتند و به اميد استقلال و خودکفايي و هزاران اميد ديگر آنها را ميچيدند.
منظورم از نوشتن اين سطور يادآوري همبستگي عمومي بينظير مردم بود که در اوايل انقلاب در اوج خود قرار داشت ولي کم کم آنقدر دايره خوديها تنگ و تنگتر شد تا امروز علي ماندّه است و حوضش.
اولين انتخابات مجلس از آزادي نسبياي برخوردار بود. حتي انتخابات اولين رئيس جمهور هم نسبتا آزاد بود. تا آنجا که يادم هست خيلي چهرههاي مختلف اعم از سکولار و مذهبي و ليبرال وتندرو و غيره در بين کانديداها بودند.
خوب به ياد دارم که بعضي از گروههاي افراطي چپي که فاقد پايگاه مردمي بودند? از کانديدا شدن در انتخابات خودداري و انتخابات را تحريم کردند. درصورتيکه راه براي مشارکت در انتخابات براي آنها باز بود.
فضاي سياسي کشور آنقدر ملتهب شد که در انتخابات بعدي? عدهاي را به نام وابسته به طاغوت و گروههاي ضد انقلاب رد کردند. متاسفانه کمتر کسي به اين روند اعتراض کرد. کم کم دايره حذف به گروههاي ليبرال هم رسيد. باز هم جناحهاي سياسي ذينفع اعتراضي نکردند و حذف شدن غير خودي را به نفع خود ميپنداشتند.
هرچه قدرت دافعه انقلاب بيشتر ميشد? آن شور و همبستگي ملي در بين مردم کمتر و کمرنگتر گرديد. همه را از صحنه راندند. عدهاي را کشتند? عدهاي را فراري دادند? عدهاي را زنداني و شکنجه کردند? زنان را تحقير کردند و مردان را اسير درآوردن يک لقمه نان. حس ميهن دوستي و مليگرايي را در ملت کشتند و از بين بردند.
امروزه جز عدهاي فرصت طلب و تملقگو ديگر کسي با آنها نيست.