امروز زماني كه از اسلام صحبت ميكنيم، كساني كه با اين سرچشمهي آگاهي آشنايي نزديك دارند، ابراز تاسف ميكنند.
يكي از دلايل اين تاسف، بدفهمي رسالت و شأن پيامبري است؛ زيرا كاركرد سياسي پيامبر(ص) در ميان امت خود در زمان حياتشان به روشني مشخص نيست. اين وجه سياسي پس از ايشان، وسيلهاي براي صاحبان قدرت شد تا با انتصاب خود به شأن پيامبري، به جانشيني و ادامهي رسالت ايشان در عرصهي سياست مشروع بپردازند.
در طول تاريخ اسلام و قبل از آن خلفايي به عنوان ظلالله بودند كه خود را برخوردار از رسالت و فره خداوند ميدانستند و بر مردم حكومت ميكردند و در اصل، فرمان خود را مساوي حكم خداوند ميشمردند و در پوشش چنين توجيهي، استبداد راي ايجاد ميكردند؛ زيرا كسي كه خود را اينگونه به نمايش ميگذارد، اطاعت خود و خداوند را يكسان ميشمارد و عصيان از فرمان خود را عصيان در برابر خداوند ميداند.
بزرگترين رسالت پيامبر(ص)، زنده كردن شعور و خرد در ميان مردم بود. پيامبر اسلام، پيامش را در پرتو واقعيتهاي زندگي به ذهن مردم القا ميكرد و به اين ترتيب ميتوانست با گفتوگو در شرايطي آزاد، بدون ترس و تهديد و اجبار، آنها را به خودآگاهي برساند.
امامت با عمارت و نبوت متفاوت است. امامت، رهبري است؛ و آنچه كه از قرآن برميآيد، منظور رهبري فكري، علمي و اخلاقي در جامعه است. اگر در ميان جامعه عدهاي به دليل صلاحيت خود توانستند مردم را از گمراهي به هدايت جلب كنند، امام محسوب ميشوند و ميبايست در ميان آنها اعتماد وجود داشته باشد. اين افراد به دليل خودآگاهيشان نوري در وجود دارند كه خود و ديگران را روشن ميكنند و اين نور علم و بصيرت است و پرچم تقليد نيست.
ميراثدار پيامبران در اصل، صاحبان شعور و عالمان باتقوا هستند و امامت پيامبر بر عهدهي هر انسان شايستهاي در جامعه است كه احساس مسووليت، صداقت و امانتداري در عمل خود ميكند و در هر زمان اين پيشوايان بسيارند .
رياست به گفتهي قرآن نيازمند شورا و رضايت مردم جامعه است؛ در حالي كه امامت، امري اجتماعي است، پيامبري امري الهي و رياست امري غير الهي است.