درودي دگربار و هميشه!
حتما نامه جديد دکتر سروش را خوانده اي و اين يک قسمت کوتاه و کوچک ازين دردنامه است که حتي اگر قائل به وجود اغراق درين مصيبت نامه باشيم باز هم نشان از دردي بزرگ تر از آني است که تو درد به منصب و مقام نرسيدن سروش مي داني و مي خواني.
ترديدي ندارم که تو هم تفاوت لحن اين نامه را به نامه قبلي او به خوبي درک مي کني و مي فهمي.
فکر مي کني چرا اين ادبيات تغيير کرده؟!
انگار باز هم افراط ها تفريط را در پي داشته است!
مي داني آشنا!اگر گلوي کسي را سخت بفشاري و حتي مجال آهي هم به او ندهي بايد منتظر شنيدن دشنام در نخستين فرصتي که به آن مي رسد باشي و بماني.
بايد راه ميانه اي هم باشد؛زود باشد که اين ديگ بخار به انفجاري مهيب بيانجامد چرا که منفذي و سوپاپي برايش تعبيه نشده است!