• وبلاگ : نوشته هاي حامد عبداللهي
  • يادداشت : وحدت هابيل و قابيل !
  • نظرات : 7 خصوصي ، 25 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مختار 

    وقتي شريعتي با آن همه نبوغ و پشتكار و مطالعه چند صفحه اسلام شناسي نوشت استاد مطهري با آن همه بلند نظري( چون بلاخره تربيت شده ي حوزه بود ) بعد از آنكه دچار اختلاف شدند برگشت به دكتر شريعتي با لحني تمسخر آميز گفت « تو برو آمپولت رو بزن دكتر تو را چه كار با اسلام شناسي ؟»

    واويلا به زماني كه يك نفر خارج از خلعت عبا و عمامه بخواهد فتواي ديني بدهد ! معمم ها خشتكش را در مي آورند !

    برادر من درست فكر كن !

    تا به حال يك نفر جواب اين جمله ي ساده ي سروش رو نداده كه

    بابا ... !!! فهم ديني با خود دين فرق داره و ... درسته كه دين يك امر مطلق و لا يتغير و مقدسه ولي فهم ديني در زمانها و مكانها ي مختلف توسط افراد مختلف ، متفاوته و... فهم ديني متناسب با آگاهي بشر از علوم ديگه رو به تكامله و ... علم كلام نمي تونه همه جا شبهات رو پاسخ بده و ... و اينكه به دليل ساختار پوسيده ي حوزه هاي علميه دين وسيله اي شده براي نان و نام عده اي

    حوزه رفته كه ديگر هيچ كس حق ندارد سر اين سفره بشيند و اينجور شد كه دين به دكاني تنزل پيدا كرد در جهت منافع آقايان !

    و همينطور شعار دين از سياست جدا نيست وسيله اي كه ان هدف را توجيه كند !

    بعله خبر داريم !!! با جمع آوري علوم انساني از دانشگاه ها

    بعد از چند سال چشممان به روان شناس آخوند ! جامعه شناس آخوند ! هم روشن مي شود .

    بعد از چند سال ديگر لابد مي گويند دين از صنايع و تكنولوژي هم جدا نيست ! بعد هم مهندس آخوند و الي آخر ...

    مثلث تيغ و تسبيح و طلا ( زور و زر و تزوير ) كه ترسيم هندسي

    جامعه شناسي شريعتي در جوامع عقب افتاده ي جهان سوم هست ، هنوز كارايي خودش را دارد . آن تيغ تيز تر و آن زر انباشته تر و آن تزوير كارامد تر ، استبداد مي آورد استثمار مي كند و استحمار مي كند . تيغ و تسبيح و طلا در يك دگر ديسي و به صورتي جهشي ، به شكل مدرن ِ : سپاه و بورس و سيما

    در آمده كه در ولايت مطلقه ي فقيه ذوب مي شوند

    و بار ديگر : پدر و پسر روح القدس / آشتو بخور هيچي نپرس !!!

    پاسخ

    براي من دشوار نيست که تشخيص دهم يک نفر خودش را در پشت چند اسم پنهان کند و از اين شاخ به آن شاخ بپرد بلکه افتخار پاسخ‌گويي بيابد اما حرجي نيست ...مرحوم شريعتي شايد اسلام شناس قدري نبود اما درد دين داشت و بر روحانيت خفته و اسير کوتاه‌بيني‌ها مي‌تازيد که چرا عليه طاغوت نمي‌شورند و خطر امربه معروف و نهي از منکر را همچون امام حسين به جان نمي‌خرند و البته به دلايلي در تشخيص مباني ديني و معرفتي اشکالاتي داشت اما نقش ادبيات شريعتي در زمينه‌سازي انقلاب، بي‌بديل بود زماني که چپ‌ها از جامعه کمونيستي و غرب‌گراها از جامعه سرمايه داري قلمفرسايي مي‌کردند شيريني و شيوايي قلم او بود که مي‌تاخت و مي‌برد. او سرانجام به اشتباهات و تناقضات خود نيز پي برد و وصيت کرد که اصلاح شود ... دين هم يک مجموعه بسيط و قالب گيري شده نيست که در يک تابلو بنويسند و از جايي آويزانش کنند . دين برنامه زندگي سعادتمندانه است و براي همين است که قرآن در جزيرة العرب از انسان دعوت مي‌کند که به کرات ديگر و کهکشان‌ها قدم بگذارد. آن چه که در هر زمان و مکان اين امکان را فراهم مي‌کند که انسان برنامه روز خود را از دين برگيرد توجه به عنصر عقل و استدلال است که در قالب يک رشته علمي و پر بها صورت مي‌گيرد که اجتهاد نام دارد. البته اجتهاد يک روش علمي است و ضوابط خود را دارد و هيچ نسبتي با نسبي گرايي و از روي شکم و هوا حرف زدن ندارد. اين که باجملات عوام‌‌فريبانه فهم دين را به تعداد افراد گسترش دهيم و کارآمدي قانون‌گذاري ديني را از بين ببريم تا هر کس هر چه خواست از خداي شخصي و دين انفرادي‌اش که مانند يک بت يا مجسمه مريم در کليساي ذهنش اسير کرده حرفي در بياورد و سپس دين را در مسايل صوفي گرايانه و اخلاق آن هم از نوع نسبي محدود کنيم و دانش و سياست را از ساحت دين دور کنيم و بعد زيرآب وحي را بزنيم و آن را تجربه شاعرانه پيامبر بدانيم و احکام سياسي و اجتماعي و حقوقي قرآن را ناظر به جامعه عربي حجاز و برداشت شخصي محمد بخوانيم و لابد کم کم خودمان به شهود برسيم و وحي صادر کنيم و دين دربياوريم و . و . و . و هيچ ربطي به دين خدا ندارد و اگر مردم عاقل باشند و اهل بينش و دانش، کسي نمي‌تواند با نام دين يا نان ثروت يا بار دانش بر گرده‌شان سوار شود. در ضمن ، کسي هم نگفته سياست از ديانت جدا نيست؛ جمله شهيد مدرس اين است :‌سياست ما عين ديانت ما است.خوب است به جاي پرستيدن مکتب عقده‌افزاي سروش،‌ به دلايل عقب ماندگي جهان سوم بيانديشي و بداني روزگاري از مکتب امام صادق عليه السلام مفسر و متکلم و فقيه و منجم و شيمي‌دان و رياضي‌دان فارغ‌التحصيل مي‌شد . مکتبي که به اوج تمدن اسلامي رسيد و ابوعلي سينا و ابوريحان و رازي و ... تربيت کرد و از آن روز، سياه بختي آمد که دانش را به تاراج بردند و روزي تفاله آن را به ما دادند. به ما ياد دادند که اگر دانش مي‌خواهيد دانشگاه برويد و اگر دين مي‌خواهيد حوزه! اين شد که به جاي ابو علي سينا پزشک بي‌نماز تربيت کرديم و آخوند بي‌درد! حالا پس از اين همه قرن سلطنت و طاغوت ، نوري درخشيد و ولايت فقيه از دل مردم و رجال دين برخاست تا به استعمار و دست نشاندهاي آن نه بگويد، يک مشت عقده‌اي جمع شده‌اند و اراجيف شاه را تکرار مي‌کنند که روحانيت را ارتجاع سياه مي‌خواند. او که گور خودش را کند اين بي‌ريشه‌ها هم جلبکي بيش نيستند.