وقتي شريعتي با آن همه نبوغ و پشتكار و مطالعه چند صفحه اسلام شناسي نوشت استاد مطهري با آن همه بلند نظري( چون بلاخره تربيت شده ي حوزه بود ) بعد از آنكه دچار اختلاف شدند برگشت به دكتر شريعتي با لحني تمسخر آميز گفت « تو برو آمپولت رو بزن دكتر تو را چه كار با اسلام شناسي ؟»
واويلا به زماني كه يك نفر خارج از خلعت عبا و عمامه بخواهد فتواي ديني بدهد ! معمم ها خشتكش را در مي آورند !
برادر من درست فكر كن !
تا به حال يك نفر جواب اين جمله ي ساده ي سروش رو نداده كه
بابا ... !!! فهم ديني با خود دين فرق داره و ... درسته كه دين يك امر مطلق و لا يتغير و مقدسه ولي فهم ديني در زمانها و مكانها ي مختلف توسط افراد مختلف ، متفاوته و... فهم ديني متناسب با آگاهي بشر از علوم ديگه رو به تكامله و ... علم كلام نمي تونه همه جا شبهات رو پاسخ بده و ... و اينكه به دليل ساختار پوسيده ي حوزه هاي علميه دين وسيله اي شده براي نان و نام عده اي
حوزه رفته كه ديگر هيچ كس حق ندارد سر اين سفره بشيند و اينجور شد كه دين به دكاني تنزل پيدا كرد در جهت منافع آقايان !
و همينطور شعار دين از سياست جدا نيست وسيله اي كه ان هدف را توجيه كند !
بعله خبر داريم !!! با جمع آوري علوم انساني از دانشگاه ها
بعد از چند سال چشممان به روان شناس آخوند ! جامعه شناس آخوند ! هم روشن مي شود .
بعد از چند سال ديگر لابد مي گويند دين از صنايع و تكنولوژي هم جدا نيست ! بعد هم مهندس آخوند و الي آخر ...
مثلث تيغ و تسبيح و طلا ( زور و زر و تزوير ) كه ترسيم هندسي
جامعه شناسي شريعتي در جوامع عقب افتاده ي جهان سوم هست ، هنوز كارايي خودش را دارد . آن تيغ تيز تر و آن زر انباشته تر و آن تزوير كارامد تر ، استبداد مي آورد استثمار مي كند و استحمار مي كند . تيغ و تسبيح و طلا در يك دگر ديسي و به صورتي جهشي ، به شكل مدرن ِ : سپاه و بورس و سيما
در آمده كه در ولايت مطلقه ي فقيه ذوب مي شوند
و بار ديگر : پدر و پسر روح القدس / آشتو بخور هيچي نپرس !!!