• وبلاگ : نوشته هاي حامد عبداللهي
  • يادداشت : لذت تصوير 5
  • نظرات : 2 خصوصي ، 6 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    انشالله بتونيد از اين مطلب هم در يكي ديگر از شب هاي سوگواري ام الائمه استفاده كنيد

    بسم الله الرحمن الرحيم

    دنياي غريبيه اين دنياي آدمها!

    از همه نوع سليقه و علاقه و انگيه توش پيدا ميشه. اما يه چيزي که بين همه مون مشترکه که اون هم بنا به فطرت انسانيمونه،حس علاقه به خود و افکارو انديشه هامونه. و دوست داريم ديگراني که باما در ارتباطند نيز به افکارو سليقه ها و عقائدمون احترام بگذارن.

    درکمون کنند.

    جمله اي که خيلي سر زبونهامون مي چرخه.

    اين که دوست داريم درک بشيم. ديده بشيم.احساس بشيم. شنيده بشيم...

    خيلي سخته که يک نفر به ارزش ها و افکارمون بي توجهي کنه.

    عذاب آوره که دوست داشتني هامونو دوست نداشته باشن

    بهشون احترام نذارن.

    موقع مرگ عاشق اون وقتيه که به معشوقش بي حرمتي بشه.

    مخصوصا اگه معشوقش بهترين و زيباترين و کامل ترين باشه.

    اين موقع ديگه عاشق دردهاي خودشو فراموش ميکنه.

    چون بي حرمتي به معشوق جايي براي فکر کردن به دردهاي خودش نمي ذاره.

    ... وقتي به خودش اومد ديد بچه ها دارن گريه ميکنن. خانه به هم ريحته. همه دارن ناله مي زنن. وضع خودش که ديگه قابل توصيف نبود. همه بدنش داغون بود. دستش، کتفش، صورتش،...

    تازه اون داشت مادر ميشد.

    همه جا رو نگاه کرد اما علي را نديد.

    پرسيد اسماء علي من کو؟

    اما اون نمي دونست چي بگه؟

    بچه ها رو آروم کنه؟

    به داد خانم برسه؟

    به خونه؟

    فقط يه جمله تونست بگه:

    خانم ، آقا رو بردن

    دستاشو بستن

    طناب به گردنش انداختن

    کشون کشون بردنش...

    بلند شد. زود خودشو جمع کرد. دويد طرف مسجد.