• وبلاگ : نوشته هاي حامد عبداللهي
  • يادداشت : نامه سروش به رهبر و پاسخ آن
  • نظرات : 48 خصوصي ، 457 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + مهراب 

    اديب نيستم و ادبيات نمي دانم بلکه آن چه دلم گفت بگو گفته ام.

    غلط هايم آن قدر زياد است که اگر به قول تو بخواهم که صدبار از روي هرکدام بنويسم عمر کوتاهم جوب نخواهد داد و گفت.

    اما آشنا!تو بگو که اين غلط ها را از روي چه کسي اصلاح کنم؟از روي فحش هاي تو از کژفهمي هاي همواره و هميشه و کليشه اي شمايان؟!

    تو سرمشق درست به من بنماي تا هزاران درست بنويسم و بگويم و بخوانم.

    واما درباره فحش که گفته بودي؛من برآنم که دشنام گفتن کار کساني است که از سر ناچاري به بيچارگي بسنده کرده اند و منطق را با ناسزاگويي هيچ پيوندي نبوده و نيست.

    براي مطالعه هم حق با توست؛بايد بيش تر بخوانم و بدانم و تو را هم به مطالعه"مزرعه حيوانات؛جورج اورول"دعوت مي کنم،البته اگر ترس اين نداري که پايه اعتقادات عنکبوتي ات بر آب و باد رود.

    پاسخ

    مهراب آشنا! گفتي سرمشق! نه من راهنمايم و نه تو رهرو! من تو را به کتاب خدا فرامي‌خوانم که آياتش همه نور است و نه گل و بلبل و غزل که جلال و جبروت و قدرت و تقدير و جبر و مهر و رحمت و رحمانيت و هدايت است. همين قرآن که از بخشش و بخشايش سخن مي‌گويد، دانشمندان بي‌بصيرت را به درازگوش تشبيه مي کند و چه درشتي‌ها با بسياري دارد. دين را با عينک نبايد ديد. در دين آسماني ما نه تنها حيوانات که همه انسان‌ها برابرند. همه به دنيا مي‌آيند و همه مي‌ميرند و بهترينشان با تقواترينشان است. همچنين انسان‌ها آفريده شده‌اند تا خداي را بشناسند و ولايتش را به گردن بگيرند و عبدش باشند و به تکليف عمل کنند و جز بندگي او را نپذيرند و با جان خويش پاي اين آزادگي که بندگي قدرت مطلق است بمانند. اگر بنده خدا نباشي، سرسپرده غير خدا خواهي بود که اين غير يا خودت هستي يا ديگران! امروز نگاه کن به زندگي بي‌لذت دباغ (سروش) که از چه مانده و از که رانده! همه آن چه را که روزي گمان مي‌کرد براي اسلام و انقلاب مي‌رشته، پنبه کرده و با طناب خودخواهي و به فرموده شياطين به قعر چاه ويل افتاده است و دست و پا مي‌زند. باري تاريخ ديده است از اين قماش علمايي که عسلشان زهر آلود است و زهي طرب که در نامه‌اي فريبکارانه از حوزويان دعوت کرد به اعتراض از قم به نجف مهاجرت کنند و کسي هم محل سگ نگذاشت!!! طرفه، آن که وحي الهي را شعر حجازي مي‌خواند، به علماي دين محمدي نامه مي‌فرستد! بگذريم! آشنا بيا خودمان باشيم. بيا حرف‌هاي خودت را بزن و از دل تنگت بگو و بگويم. شايد بتوانيم ثابت کنيم هنوز حرف‌ها و گوش‌هايي هست براي گفتن و شنيدن. و اگر اهل شعاري به همان دهکده حيوانات بيانديش شايد قانون نجاست خوک، تغيير کرد!