اين طلبه هاي ته مانده خور 2 تکيه کلام مسخره دارن
1- برو مطالعه کن
2- توطئه سياسي در کارست!
حاجي معلوم شد ته مانده خور هستي بدبخيت برو نان بازويت را بخور
بنظر من نويستده اين وبلاگ در تعصب مدفون شده است
جوابهايي هم که به نظرات داده مزدور بودنش را فاش مي سازد
خنده دار اينکه اداي فضلا را هم در مياورد.
فاتحه
تا زمانيکه خطي هستيد و جبهه گيري مي کنيد از عرفان واقعي چيزي نمي دانيد و عمرتان صرف زنده باد و مرده باد ذهنيت هاي تحميلي محيطي مي شود که شده است.
نويسنده اين وبلاگ هم همين مشکل را دارد و در فرهنگ انحرافي عربي که شيخ را جانشين خدا مي کند ذوب شده است
والسلام
يه چيزي کمه حامد!يه چيزي نيست،يه چيزي لنگ مي زنه.
اين پازل پيچيده تر از اونيه که من و تو مي پننداريم.
تاريخ سي و دوساله انقلاب کجا رفته؟دستاورداش حاصل تلاش کيه؟
خاتمي و موسوي و کروبي و هاشمي و...همگي سرباز امريکا شدند؛پس انقلاب ما دستاورد سي ساله نداشته و يا اگر هم داشته مال ما نيست از امريکا و اسرائيله!!!!
و شايد هم راه و هدف و مسير انقلاب عوض شده؟!
پس امام کجاست؟بصيرتش؟انتخاب و تاييدش؟
يه چيزي کمه
يه چيزي نيست...
درودي دگربار و هميشه!
حتما نامه جديد دکتر سروش را خوانده اي و اين يک قسمت کوتاه و کوچک ازين دردنامه است که حتي اگر قائل به وجود اغراق درين مصيبت نامه باشيم باز هم نشان از دردي بزرگ تر از آني است که تو درد به منصب و مقام نرسيدن سروش مي داني و مي خواني.
ترديدي ندارم که تو هم تفاوت لحن اين نامه را به نامه قبلي او به خوبي درک مي کني و مي فهمي.
فکر مي کني چرا اين ادبيات تغيير کرده؟!
انگار باز هم افراط ها تفريط را در پي داشته است!
مي داني آشنا!اگر گلوي کسي را سخت بفشاري و حتي مجال آهي هم به او ندهي بايد منتظر شنيدن دشنام در نخستين فرصتي که به آن مي رسد باشي و بماني.
بايد راه ميانه اي هم باشد؛زود باشد که اين ديگ بخار به انفجاري مهيب بيانجامد چرا که منفذي و سوپاپي برايش تعبيه نشده است!
قومي متفکرند در مذهب و دين
جمعي متحيرند در شک و يقين
ناگاه،منادي اي برآيد ز کمين:
"کاي بي خبران!راه نه آن است و نه اين"
از خدا جوييم توفيق ادب بي ادب محروم ماند از لطف رب
بي ادب تنها نه خود را داشت بد بلكه آتش در همه آفاق زد
احتمالا ادب را نيز به تمسخر مي گيري. خوشا به حالت كه با مستي و خيال آسوده مي نويسي و احتمالا در پس آن پاداشها عايدت مي شود. شما با هر حكومتي مي سازيد و با هيچ حكومتي مشكل نداريد چون تنها دنبال ناني هستيد كه باهيچ اصولي سازگار نيست. بعيد است شما از دين و مذهب چيزي بدانيد چراكه از كلام بي نورتان پيداست. حداقل در سخن گفتن از سروش تقليد نمي كرديد تا قدري اصالت داشته باشيد. تاريخ قضاوت مي كند كه چه كسي بز بوده و چه كساني گوسپند.
چه خوب و زيباست که از کلام الهي و آسماني،قرآن کريم،گفتي و نوشتي؛شايد اگر هنوز راهي براي رهايي باشد همين کلام ناب است اگر دريابيم و بدانيم.
من و تو اگر هيچ اشتراکي نداشته باشيم،دست کم در بنده خدا بودن يکسانيم و البته اين افتخار و تشريف افتخارآميزي است و افتخار بالاتر اين که اين بندگي يا به قول شما عبد و ولايت خدا را به غير او نسپاريم،مباد که همان مورچه اي که امام حق،علي،گفت که راه رفتنش در يک شب تاريک و بر روي سنگي سياه به سان راه يافتن شرک در دل هاست،درباره من و تو صادق شود.
از تو ياد گرفتم که:"عبرت تاريخ بسيار است."
حق با توست و کلام خوبت را در به ياد سپرده ام و خوب يادم هست که تاريخ، شگفت فهرستي دارد از حاکمان جفاپيشه اي که:
زيان کسان از پي سود خويش
بجويند و دين اندر آرند پيش
و همين عبرت تاريخ است که مرا نسبت به هر حاکمي که مي کوشد براي توجيه هر عمل صواب و ناصوابش از کيسه دين ببخشد و خرج کند،بدبين و گستاخ کرده است.
بيا تا دين مان را با دنياي ديگران طاق نزنيم.سروش يا به قول تو"دباغ" مثل من و تو يک نام است.بگذار خودش در برابر کردار و پندار و گفتارش پاسخگو باشد؛چرا که قرار نبوده و نيست بار گناه(البته اگر گناهي باشد)ديگري را بر دوش ديگري نهند.
از نام ها درگذر که نام ها همه رنگند و لعاب؛درين گرگ و ميش حق و باطل اگرچه شاهراهي هويدا نيست،دست کم به دنبال کورسويي بايد بود شايد که قاف حقيقت رويي بنمايد و تشنگاش را اگر نه سيراب که اميدوار بسازد.
داني که خداوند نفرموده به جز حق
حق گوي و حق آغاز و حق انديش و حق آور
حرف بسيار است و چون خواستي که خود حقيقي مان باشيم بايد که اگر از تندي و حدت کلامم گردي بر خاطرت نشست مرا عفو کني و بر من ببخشايي که "دست ما کوتاه و خرماي معرفت بر نخيل!"