رقیب ماه!

امشبی را که به تدبیر بدم بیدارم

تا سحر جور کش ظلمت چشم آزارم

ماهتابم نشود مونس چشمان اسیر

آفتابم نشود نیمه‌ی شب همیارم

 جرمم این است که در محضر خورشید، شدم

خیره‌ی آتش عشق دگری در کارم

 شهره‌ی حجب و حیا بودم و همسایه مهر

حال ،‌رسوای شب آویزم و تن بر  دارم

 کاش یک لحظه در آرامش خواب شیرین

اشک می ماند از این چشمه‌ی بی مختارم

 من و تنهایی شب ،‌نیست رفیقی شاید

دست از بافتن مرثیه ها بردارم

 گر زمین خاک حجاب رخ خورشید شود

ماه را می‌کشد از غم ، من که بی مقدارم

 هان شب چارده و چهره رخشان رقیب !

آه مظلوم من و سوز و تب گفتارم

هست فردایی و فردا شب و خاموشی تو

نوبت روزه‌ی تو ومی رسد و افطارم

حامد این حال غنیمت شمر از دست مده

قرن ها آینه‌ی  فاصله دار یارم