حس من و تو !

مثل تردید بهاره برای باریدن
مثل تأثیر خنکای دم صبحه واسه گل برگای نازِ دم ِ چیدن
مثل ابری که به سر شونه کوهِ سبزِ   موقع  نفس کشیدن
مثل جاده‌های حیرانی میونِ موندن و هرگز نرفتن
مثل حس خداحافظی دست و ردپای نرفته برنگشتن!
مثل یک غزال تند و تیز ، زیر درختای سترگ دامنه‌ها ،‌شکارچی رو دیدن و جستن
مثل فریاد نیاز یک مسافر، برای چند قدم سواره گشتن
مثل آخرین تلاش مرد خسته ،‌ عمق بستر دریا ،‌ گرفتار موجای نخواستن!
مثل همین چیزای حساس می‌مونه حسِ من و تو
ولی یک فرق عجیبی بین این‌هاست
اونا رو همه می دونن
ولی این همیشه رازه
اردبیل / گردنه حیران/ بهار 87