نامه محسن رضایی به رهبر معظم انقلاب

 

 

 

سبزوار رضایی میرقائد همان "برادر محسن رضایی" از خطه زاگرس است که از دل یک گروه چندگانه که پیش از انقلاب تشکیل شده بود پس از انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی به حکم امام به فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد.
در باره شیوه مدیریت سپاه و رابطه نامبرده با فرماندهان بزرگی چون همت، باکری، زین‌الدین و باقری و دیگران باید به تفصیل و جداگانه سخن گفت چرا که این سخن نیازمند بازگویی خاطرات و مستنداتی است که نشان می‌دهد آن فرماندهان از چه درک و مدیریت و توانی برخوردار بودند اما هرچه بوده اطاعت از فرماندهی منصوب امام را  باید به حساب ولایت پذیری ایشان گذاشت.
از این که چرا محسن رضایی آن طور که باید سخنی در باره جنگ ندارد و نه از درون جبهه و نه از پشت پرده آن حرفی نمی‌زند نباید گذشت اما یک بار هم که سخنانی در این زمینه پراکنده شد بیشتر به تسویه حساب می‌ماند تا گزارش واقعیت. و کدام ذهن روشن است که نداند هشت سال دفاع مقدس، رازهای نگفته بسیار دارد.
اگر کسی از نزدیک، شهید صیاد شیرازی را دیده باشد تصدیق می‌کند که بزرگترین ویژگی این مرد آسمانی، خاکی بودنش بود. این سردار ارتش اسلام وقتی خاطره می‌گفت، گو یک بسیجی بود که هیچ درجه‌ای ندارد.
... می‌گفت: « نقشه پیش‌روی در چادر فرماندهی در مقابل ما بود  و به این می‌اندیشیدیم که در منطقه‌ای که نیروها مستقر شده و پیش‌‌روی کرده‌ایم امکان حفظ موقعیت نیست و ممکن است با پاتک دشمن زمین را از دست بدهیم و این به سود ما نیست. تصمیم گرفتیم آرام عقب نشینی کنیم و پس از تجدید قوا دوباره در منطقه نفوذ کرده و مسلط شویم. بحث این بود که نیروهای ارتشی به سرعت این فرمان تاکتیکی را درک کرده و اطاعت می‌کنند. برادران سپاهی هم بالاخره با تاکیدات و مذاکره به عقب برخواهند گشت اما بچه‌های بسیج را نمی شود مجاب کرد چرا که عقب نشینی برای بسیجی معنا ندارد. در همین فکر بودیم که بی‌سیم صدا داد و پیامی از یک گروه بسیجی رسید که کسب تکلیف می‌کرد. از آن‌ها پرسیدیم کجا هستید ؟ پاسخ همه را شگفت زده کرد . روی نقشه دیدیم که این نیروها بسیار جلو تر از جایی که ما درباره حفظ آن بحث می‌کنیم قرار دارند و منتظر بقیه نیروها هستند!»
وقتی حرف می‌زد نمی‌دانستی چه مقام نظامی دارد.
بگذریم. اما حاج محسن در پایان جنگ فورمول جام زهر را ترکیب می‌کرد. این فورمول به شرح زیر است:
رضایی (‌توپ و تانک می‌خواهیم) + موسوی ( پول نداریم)‌+‌ هاشمی ( صلح می‌کنیم)‌ = جام زهر!
این در حالی بود که رئیس جمهور آغاز جنگ با خیانت خود زمین می‌داد تا زمان بگیرد اما رئیس جمهور وقت بین رزمنده ها و فرماندهان بود و در پادگان گلف اهواز به هدایت نیروها می‌پرداخت و دل خونی داشت از جهنم پشت بهشت جبهه‌ها.
جنگ را تمام شد! جام زهر نوشیده شد!‌ دل بچه ها شکست!‌امام پیر تر شد! خردادبه نیمه رسید و روح خدا به خدا پیوست.
حاج محسن که در دوره جنگ ملعبه رئیس بزرگ هاشمی رفسنجانی بود، همچنان در پست فرماندهی سپاه ماند. فرماندهی که در هیچ خاطره ای از رشادت‌هایش سخنی نیامد . بهترین خاطره اش شنیدن صدای آرام غواص بی سیم چی از آن سوی اروند بود که خبر داد بچه‌ها رد شدند! و چه رد شدن قهرمانانه‌ای که باید سال‌ها از آن چند ساعت شب عاشورایی گفت و شهدایی که خاموش در اروند خرامیدند و به خلیج فارس رسیدند و هیچگاه بدنشان یافت نشد و باید گریست به هزاران داستان مظلومیت آن شب.
راستش گریه امانم نمی دهد ادامه دهم اما...

اما زخم قلمم از اشک چشمم سوزناک‌تر است...

سردار سرکار محسن رضایی ناگهان از سپاه بیرون رفت و چه رفتنی که کسی را ناراحت و نگران نکرد. گو همه انتظار کشیده‌اند اما صلاح نبود چیزی بگویند.
سرکار بزرگ از جهاد اصغر به جهاد اکبر متمایل شده بود درست زمانی که خاتمی سکان اجرایی کشور را به دست گرفت. شاید او آمده بود مشکل فرهنگ کشور را به صلح برساند. او همان بود که ماشه چکانی بچه‌های جبهه را منوط به نخست وزیری میرحسین کرده بود تا رئیس جمهور نتواند نیروی همسو را به کار گیرد چه بسا در این صورت اوضاع جبهه‌ها هم دگرگون می‌شد.
خاتمی هم که مسئول تبلیغات جنگ بود و تلوزیون هر روز از پیش‌روی مجاهدان اسلام خبر می‌داد و اسارت بعثی‌های عراق،‌اما بعثی ها در هشت سال اسیر و کشته شدند اما تمام نشدند! مردم خیالشان از جبهه راحت بود اما پشت پرده گزارش می‌دادند که خط  خالی است؟!
همان دوره ای که میر حسین می‌گفت : "بسیج مدرسه عشق است" ! لابد تا زمانی که سلاحش رو به دشمن باشد و کاری هم به پشت سرش نداشته باشد!
سردار فرهنگی خبر نداشت که فرزندش در دوران سردار سازندگی خودش را ساخته است. آمد بچه‌های مردم را با فرهنگ کند که صدای پسرش را از آمریکا شنید! جهاد اکبر آغاز نشده شکست خورد. پسر سردار در گرو دشمن بود و گفت سرش مشغول جنگ بوده و نرسیده به تربیت فرزندش! یاد شهیدان بخیر که به زور به مرخصی می‌آمدند و آخر هم خدا مرخصشان کرد اما فرزندانشان نشان گم نکردند!
پس از نظامی گری و سرهنگی فرهنگی نوبت به فتح قله اقتصاد رسید و این سرباز پارکاب نظام این بار در حالی که دبیری مجمع تشخیص مصلحت را اشغال کرده بود به فرضیه های اقتصادی هم می‌اندیشید. روحیه نظامی گری البته درسالیان پس از سپاه از وی کنده نشده بود و هراز گاه در مراسم نظامی با لباس دیپلماتیک حاضر بود. همین بود که گاهی فرضیه‌های جنگ محور را در جامعه مطرح می‌نمود و پنهان نمی‌کرد که دوست دارد دوباره فرمانده پروژه جنگ هشت ساله دیگری باشد!
ناگهان سردار سرکار را سودای سیاست به سر زد و کارزار انتخابات را برای توجیه وجود برگزید. روز آخر انتخابات،‌ از این که نتیجه باخت رسما اعلام شود و چیزی باقی نماند به ابتکار جالبی دست زد و همان طور که آمده بود منصرف شد و هیچ اتفاقی هم نیافتاد.
در طول دوره نهم ریاست جمهوری هم موافق سخن گفت اما کم‌تر شنیده شد! و این "کم‌تر" گران تمام شد. یک شب به طور اتفاقی احساس تکلیف کرد تا کشور را از بحران نجات دهد و طرحی نو درانداخت. طرح ملی خود را به دست گرفت و به خانه این و آن رفت. سکوت معنا دار همه نشان داد کسی حاضر نیست در انتخابات دهم روی طناب حاج محسن، نقش غضنفر را بازی کند.
به هر حال طرح "غضنفر ملی" ارایه شده بود و یک سیاست مدار اقتصاد دان نظامی نمی‌توانست حرف خود را پس بگیرد پس خود یک تنه قهرمان داستانش شد.
ورود محسن رضایی به مثابه غضنفر اصول‌گرایان بود در برابر کروبی که همین نقش را در جناح مقابل داشت. البته کروبی در حلقه نیروهای مدافع گرفتار شده بود تا به خودی گل نزند اما محسن رضایی حتی در این حد هم جدی گرفته نشد.
پس از این بود که محسن رضایی به دوره جدیدی از عمرش وارد شد. کارزار انتخابات ادامه یافت اما دقیقا چه چیزی به او این همه خودباوری می‌داد؟ او که در انتخابات پیشین می‌گفت پول ندارد به یک جانباز قرض بدهد و یا هزینه فیلم تبلیغاتی‌اش را بدهد با کمک جوانانی که طبقه خاصی از جامعه هستند (مذهبی‌های مرفه و ژیگول)‌ = ( قرت‌اللهی) سایت‌های شبکه‌ای خبری راه انداخت که مهمترین عامل جذب مخاطب آن، نقش پیش‌خوانی خبر بود که در سایه آن به القای جهت خاص با سیاست یکی به میخ یکی به نعل پیش می‌رفت . به راحتی می‌توان رد پای س ک س پنهان را در خبرهای خاص با کلیدواژه‌های ویژه و نیز در ستون طنز ملاحظه کرد. این سایت‌های اقماری اما هرکدام بوی سیاسی خود را دارد و هریک برای منظوری و زمانی طراحی شده گرچه نقطه مشترک آن مخالفت با دولت است.
به هر حال به‌به و چه‌چه این افراد رضایی را به دام انداخت و پس از آشکار شدن وزن سیاسی هر یک از چهار نامزد انتخاباتی، و اقدامات خلاف قانون میرحسین، این دو ظرفیت غضنفری رها شدند تا به نظام گل بزنند. یکی آرای کم تر از باطله و دیگری ناچیز تر از دو رقیب اصلی. مضحک تر آن که همه اذعان دارند انتخابات، دوقطبی شد و بازنده به جرزنی پرداخت اما محسن رضایی متوهم بود که نخیر، انتخابات، سه قطبی بوده چون او هم فرد مهمی است!
یک سیاست مدار البته حرفی نمی‌زند که فردا در آن گیر کند اما محسن رضایی گفته بود که به آگاهی مردم اطمینان دارد و می‌داند که مردم در لحظه آخر او را برخواهند گزید.
تکلیف کروبی که مثل همیشه روشن بود و همین جور خواهد ماند و امیدی به درمانش نیست اما محسن رضایی پس از صدور بیانیه‌های متعدد و گاه متناقض به هر حال پا پس کشید چون نفر سوم، برنده و بازنده نمی‌شد.
این به حساب نیامدن ادامه یافت تا این که یک روز میر حسین در خواب دید که مردم با حضور ملیونی خویش رویای آشوبگران را ناتمام گذاشته‌اند. این شد که برای هفدهمین بار کاغذپاره‌ای منتشر کرد و باعث انبساط خاطر ملت و سرکار رفتن سردار محسن رضایی شد. او که خود در راهپیمایی حاضر بوده هیچ شعاری علیه جریان نفاق نشنید اما بادبادک سبزی را دید که بیانیه موسوی را روی آن نوشته بودند.
آن را از زمین برداشت و دوان دوان به منزل رفت. با خود گفت حالا وقتشه! من آدم به این مهمی باید دوباره نقش تاریخی خودم در فورمول جام زهر را ایفا کنم.
مگر من سرباز وطن نیستم و از نزدیک حوادث را نمی‌پایم؟ پس حالا باید نامه‌ای علنی به فرمانده‌ام که حواسش نیست بنویسم و هشدار بدهم اگر این فرصت را از دست بدهد معلوم نیست فردا چه می‌شود. اصلا چرا نفر قبلی ( هاشمی)  نامه بنویسد من ننویسم؟ حتما چیز مهمی است که فائزه و مهدی هم ورود کرده اند من چرا عقب بیافتم؟
بگذریم . این نامه فرمایشی سرباز به فرمانده نوشته شد و از تاریخ پاک نخواهد شد . اما با روان‌شناسی شخصیت سبزوار رضایی باید گفت این نامه پایان دوره اخیر وی خواهد بود.
پس از این نامه و بازخورد‌های آن،‌ محسن رضایی یا سکوت اختیار کرده  و مدتی کنج عزلت می‌گزیند یا همچون برخی سیاست‌مداران ورشکسته به سیم آخر خواهد زد . تنها احتمال ضعیف هم آن است که نامه عذرخواهی بنویسد و همین گونه محترمانه در مجالس عمومی حاضر شود و به زندگی خود ادامه دهد.