ما ایرانی ها خود را دارای تمدنی چند هزار ساله می دانیم و بدان می بالیم و بی آن که نیم نگاهی به دور و نزدیکمان بیاندازیم، هنر را نزد خود پنهان می دانیم و بس!
حکایت این خود بهتر بینی و تعریف و تمجیدهای مسئولان و رسانه ها از ما ملت نیز، مزید بر علت شده و از شنیدن این که ما ایرانی ها میهمان نوازیم و مهربانیم و صبوریم و صدها صفت شایسته که لنگه نداریم بسی خرسند و خجسته ایم!
همین بادکردن بادکنک خودبهتر بینی است که کسی نمی پرسد چرا در گذر از یک در، به هم تعارف می کنیم اما در رانندگی مسابقه حق خوری راه می اندازیم یا چرا با این همه سابقه خودروسازی در کشور، چنین آمار بالایی از تصادف داریم؟ و صدها چرای دیگری که انگشت اتهام را به همین فرهنگ گسسته مدرن امروزما از سنت های زیبای گذشته و تلفیق ناهمگونی های امروزی با پلشتی های دیروزی نشانه می رود.
یکی از همین فرهنگ های غلط و دلخور کننده، بی تفاوتی نسبت به حق خوری و اجحاف در حق خودمان است که نه از سوی دشمن که به دست هموطنمان صورت می گیرد و قطعا ما نیز به نحوی آن را جبران می کنیم و از خجالت او در می آییم!
برای نمونه به آخرین موردی که برای خودم و ده ها نفر از هموطنان پیش آمده اشاره می کنم تا موضوع روشن تر شود.
با خرید اینترنتی یک بلیط قطار درجه یک، شما تصورات جالبی از مسافرت قطار خواهید داشت که کافی است برای سیاه کردن ذهن خیال پردازتان در موعد مقرر در ایستگاه حاضر شده و به قطار مورد نظر سوار شوید!
قطار تهران نیشابور به شماره 354 به تاریخ 6/4/90 ساعت 12:10 حرکت می کند و شما پس از مدتی تحمل گرمای تابستان متوجه می شوید قرار نیست دستگاه خنک کننده روشن شود و چند بطری آب که تنها مدتی در آب خنک نگهداری شده به زودی آماده دم کردن چایی می شود!
و قتی بیشتر گرما زده می شوید که می فهمید دیگر سالن ها مشکلی ندارند و این شانس سوراخ شماست که سالن شماره 3 را بی کولر کرده است.
پس از اعتراض مسافران ، تنها برخی که کودک همراه دارند در توقفگاههای بعدی به سالن های دیگر فرستاده می شوند و البته مسافران جدیدی جایگزین می شوند.
هوای قطار و بادهای گرم دشت هم، چنان است که اصلا امکان خواب و استراحت وجود ندارد چون باعث تعرق بیشتر می شود و حتی نمی توان یک صفحه کتاب خواند تا اوقات فراغت را فراموش کرد! هر کاری و هر حرکتی تهوع آور است اما از ماموران قطار و رئیس خبری نیست!
پشت برگه بلیط نوشته یکی از موارد جبران خسارت، خرابی سیستم تهویه است و این تنها دلخوشی است که شاید عذرنخواستن رئیس قطار و ندادن یک بطر اضافی آب را جبران کند!
پس از ساعت ها شکنجه دوستانه در قطار به مقصد می رسیم و در شاهرود پیاده می شویم. متصدی فروش بلیط می گوید تنها درصورتی پول بلیط مسترد می شود که رئیس قطار، خرابی را به مسافران اعلام کند و نقص را گزارش دهد تا پس از یک ماه، شما با در دست داشتن مدارک و مراجعه به مراکز فروش به بخشی از پول بلیط برسید!
در اتاق مدیریت مشکل را مطرح می کنیم تا قطار حرکت نکرده به آن رسیدگی کنند اما روی صندلی مقابل تان چند نفر جابجا می شوند و شما نمی دانید که مخاطبتان کیست!
می گویند این مشکل مربوط به مرکز است و به ایستگاه ربطی ندارد اما اگر تمایل دارید می توانید شکایت کنید! تنها مشکل این است که برگه شکایت در کل اتاق ها و کمدهای ایستگاه شاهرود وجود ندارد! یک برگه پیشنهاد و انتقاد می گذارند روی میز که بنویسی!
می نویسی خلاصه همه آن چه در بالا خواندید و می گویند مسئول ایستگاه آقای رحیمی است اما نه شماره ای و نه کد رهگیری !
فردا که می خواهی به مشهد بروی باز می روی سراغ آن چند نفری که روی صندلی رئیس می نشینند و می پرسی از سرنوشت گزارش ات. با صدای آرام تری می گوید موظف نیست این جواب را بدهد اما مشکل از شارژ برق بوده که سیستم خنک کننده کار نکرده و خودش هم می گوید شاید قانع نشوید! می گویم این را می دانم که نقص فنی از برق بود چون متصدی مدتی با تابلوی برق کلنجار رفت اما کاری از پیش نبرد اما این چه ربطی دارد به شکایت ما؟ من که به استرداد پول بلیط امیدی ندارم چون دیگر مهلت تمام شده اما می خواهم مسئول متخلف شناسایی شود و این واگن از مدار خارج گردد تا دیگر هموطنان به زحمت نیافتند. سر آخر می گوید علت همین بوده و اگر می خواهی گزارش را بفرستم تهران!
پس از دو روز توقف و زیارت، نیمه شب به ایستگاه راه آهن مشهد وارد می شوی و مردی با صدای نخراشیده که زحمت یک سرفه کردن به خودش نمی دهد اعلام می کند شماره قطار شما را و چون شب است و هوا مطبوع تر، استراحت می کنی تا شاهرود!
عصر ساعت 16:20 باید در ایستگاه شاهرود باشی برای حرکت به سوی تهران و دعا می کنی که راننده تاکسی به موقع برساندت! می رسی اما خانم محترمی که در وقت استراحت قرآن می خواند پشت بلند گو اعلام می کند قطارتان یک ساعت و بیست دقیقه تاخیر خواهد داشت!
دقیق تر که می پرسی می گوید از مشهد حرکت کرده اما میانه راه خراب شده و در حال تعمیر است و ساعت 19:05 دقیقه به ایستگاه می رسد! این پنج دقیقه می کشدت! چه قدر دقیق محاسبه شده همه چیز! حتی مدت تعمیر قطار!
ساعت 19:20 دقیقه پله ها را می روی بالا سوار می شوی ! آب بطری که تمام می شود می دانی که از سیستم خنک کننده و پریز برق خبری نیست چون اولا این ها تجملات هستند و قطار جای این کارها نیست ثانیا قطار قبلی درجه یک بود آن وضعش بود این که درجه 2 است و باید فرقی داشته باشد یا نه؟ تازه شب است دیگر بگیر بخواب چون پیش از ساعت 21 قرار نیست لامپی روشن شود چون لازم نکرده! بعد از آن هم روشن می کنند که بدانی چراغی هست و به غفلت نخوری و گرنه آدم خواب چه نیازی به نور دارد!
تشنگی را می خواهی با چایی برطرف کنی از متصدی مربوط درخواست می کنی یک آب جوش در لیوان یک بار مصرف با یک چای کیسه و دو حبه قند بدهد و می دهد. دستت از دلت کم تر می سوزد و قتی می گوید 425 تومان بده برای همین یک لیوان بااحتساب مالیات بر ارزش افزوده! اعتراض می کنی می گوید این نرخ دولتی است! حتما دولت سیار هم داریم چون قطارها که در دست شرکت های خصوصی است!
پیگیری می کنی و می بینی که چه قیمت هایی زده اند روی یک کاغذ بی آرم و امضا اما به نام یک شرکت و نیز رجا که سفر خوشی را آرزو کرده و آرزو بر رجا عیب نیست!
مامور قطار می گوید حتی اگر دوروز هم قطار تاخیر می کرد خسارتی به شما نمی دادند چون قطار شما عادی است. این یعنی یک فحش محترمانه به طبقه متوسط به پایین یا طبقه مرفه بد شانسی که قطار ویژه گیرش نیامده است! البته اگر آن قطارها بهتر باشد! ولی گویا تفاوتشان در اخذ هزینه غذا و خدمات است و گرنه ریل و لوکوموتیو و واگن و کوپه همان است!
این است که می دانی شکایت به جایی راه نخواهد برد اما باز وقتی در تهران نیمه شب می رسی سراغ مدیریت را می گیری. یک نفر می گوید که من تنها مسئول سالن هستم و برادران همکارهم در ساعت اداری تشریف دارند و یک برگه شکایت می دهد که با شماره بازرسی در وقت اداری تماس بگیری برای پیگیری شکایتت!
فردا وقت اداری تماس می گیری می گوید وقت نماز است! بعد از نماز تماس می گیری بالاخره گوشی را برمی داردو می گوید چنین شکایتی ثبت نشده! انگار اصلا ریل راه آهنی در کشور وجود نداشته باشد. شماره می دهد برای شکایت تلفنی. آن خانم گوشی را برمی دارد و می گوید چون تا مقصد که نیشابور بوده نرفتی پس قطار، محلی محسوب می شود و شکایت جایگاهی ندارد و این یعنی یک فحش مودبانه تر با معنی خودش! می گویم من پول نخواستم؛ رفع نقص کنید. عذرخواهی می کند مودبانه تر و مشخصات را یک به یک می گیرد و هر بار چند لحظه آهنگ مختارنامه می گذارد تا کار فرهنگی هم کرده باشد. دست آخر با عرض پوزش می گوید سیستم خراب است و مشخصات ثبت نمی شود. وصل می کند به همکار دیگرش با یک آهنگ دلهره آمیز! دوبار برایش درددل می کنی و مشخصات می دهی و باز هم سیستم خراب است چون شبکه است مثل شبکه ریلی کشور!
می گوید وصلتان می کنم به تلفن گویا دوباره دردل کن و مشخصات را بده و دکمه مربع را بزن تا کد رهگیری بگیری و تو بارها دکمه مربع را میزنی و خبری نمی شود و حدس می زنی مشکل از شبکه باشد اما دیگر کسی نیست که مودبانه از او تشکر کنی!
این بود پایان خوش ماجرا و یادت می آید که یادت رفت از پیدا نشدن آب خنک در قطار بگویی و خریداجباری دیگر مواد که به قیمت های فضایی و سطل آشغال هایی که سر شب جمع می شوند تا هموطنان زباله ها را در راهرو ها و میزها و روی ریل ها و مسیر و ایستگاه بریزند تا شرکت های خصوصی کم تر هزینه کنند برای جمع آوری زباله!! و یادت رفت بگویی چرا قطار آشپزخانه دارد اما از میز و صندلی رستوران خبری نیست و همه کوپه شده تا پول بیشتری به شرکت های خصوصی بی نظارت برسد!
اگر این هنر نیست پس چیست! اگر این هنر نزد ما ایرانیان نیست پس نزد کیست؟ داستان هواپیما را که دیگر نگو وقتی می نشینی در اتاق خرید بلیط و متصدی می گوید اصلا امکان فروش وجود ندارد چون سایت بسته است و جلوی رویت برای رفقا و همکاران تلفنی بلیط صادر می شود انگار نه انگار! و تو گوش از پا درازتر باور می کنی که امکان ندارد و می بینی که کارپرداز این شرکت حتی از کارپرداز شرکت دیگر بلیط می خرد و پولش را خودش می دهد تا مسافر عزیزی که هموطن تو است اما گرامی تر است بدون زحمت به کارهایش برسد و به حسرت نخورد!
و یا داستان پرونده های قضایی که از این اتاق به آن اتاق و از این سال به آن سال می رود یا پرونده های انتظامی که هنوز با قوانین دست و پا گیر چند دهه پیش اداره می شود مانند امضای شهود محلی که انگار این کارت ملی و این همه اداره و ثبت و سند، برای اشتغال زایی ایجاد شده و هر کجا که می روی باید چند نسخه فتوکپی شناسنامه بدهی تنها برای این که پرونده ات چاق تر بشود بی آنکه کسی ببیند! و چند کمد در کل کشور لازم است برای نگهداری از این همه کاغذ بی خود! و یا اگر بخواهی از یک خانم دکتر یک خودرو بخری که دنده عقب می رفته مطب و برمی گشته باید دو نفر شاهد بیایند محضر که شهادت بدهند این ماشین و این مدارک متعلق است به این خانم دکتر چرا که قانون آن در سالهایی تدوین شده که هنوز سجل صادر نمی کردند و زن ها از خانه بیرون نمی آمدند و برقع از صورت برنمی داشتند و دولت قجری دستور داد هر زنی با دوشاهد برود برای ثبت احوال و اسناد!
و کدام ایرانی است که از این داستان ها نداشته باشد! وقتی مراجعه می کنی برای گرفتن کارت ملی که جاگذاشته ای در بانک و توپی می شوی بین اداره پست و ثبت اسناد و این قدر می روی و میایی و دولت الکترونیک و تاکسی و ماشین سوار می شوی که کارمندان دو اداره هم مشتاقند بدانند چه می شود دست آخر! و پس از مراجعه به حوزه ریاست و حراست می فهمی که کارتت را داده اند به قسمت امحا که دیگر کارتت را گم نکنی و جریمه بدهی برای کارت المثنی و البته شانس می آوری وقتی متصدی امحا می گوید هنوز نوبت جلادی کارت تو نرسیده و کارت را از پای چوبه اعدام پایین می کشی گرچه می دانی این کارت را فقط صادر کرده اند که کاری کرده باشند و گرنه این شماره ملی قرار نیست در هیچ شبکه ای شناسایی شود و چند دوره کپی همه صفحات شناسنامه و دیگر کارت ها لازم است برای هر کار اداری البته در چند ماهی که قانون عوض نشده و پس از آن دوباره باید پرونده تشکیل بدهی به ویژه اگر پرونده ات گم شده باشد!
این است هنر ما ایرانیان که نزد خومان است و بس! مدارک موجود است (صدا، تصویر، متن) اگر مسئولی خواست پیگیری کند و البته از نان خوردن بیافتد! این جا ایران است!
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------