همیشه میهمانیهای فامیلی فرصتی برای نقل خاطرات ناب گذشته است که اگر طرف، آدم خوش صحبتی باشد و حافظه خوبی هم داشته باشد میتوان مستندی از تاریخ را شنید.
من که به تاریخ به ویژه تاریخ انقلاب، علاقه دارم، گفتههای مردم عادی را هم گوش میدهم چه رسد به کسانی که در آن زمان مسئولیتی هم داشته اند.
خاطراتی که اینجا نقل میکنم به یکی از بستگان دورمان مربوط میشود که انسانی باسواد و از مدیران صنعتی کشور پس از انقلاب شناخته میشود.
او در دوران طاغوت جزو پیشآهنگان بوده است. پیش از پیشآهنگ شدن دورههای چندگانهای به نام گرگ بچه، ببر بچه و شیر بچه بوده که هر گروه لباسهای فرم ویژه داشتهاند و هر گروه با صدای یک حیوان دور هم جمع میشدند! و فعالیت میکردند. در این دورهها آموزش هم میدیدند تا این که به دوره سیاری میرسیدند و پس از آن پیشآهنگ میشدند و دورهها تخصصی میدیدند و گاه به سفرهای خارجی هم دعوت میشدند. این یک طرح انگلیسی بوده برای تربیت کودکان و نوجوانان بر اساس سبک زندگی اروپایی و ارزشهای غربی؛ اما در ضمن آن آموزشهای مفیدی ارایه میشده و افراد در یک نظم و سامان ویژهای تربیت میشدند. طبیعی است که در سنین بالاتر، آموزشهای دیگری هم وجود داشته و اردوهای تفریحی متنوعی برگزار میشده است. نمونه کاخ جوانان در مهاباد را خودم در دوران دفاع مقدس از نزدیک دیدهام و سالن رقص آن که البته پس از انقلاب بلا استفاده مانده بود.
فامیل ما در دوره سربازی هم جزو سپاه دانش یا ترویج بوده است که در روستاها به فعالیتهای علمی و توسعه مشغول بودند. این دورهها نیز گرچه برای توسعه دانش و صنعت و کشاورزی و بهداشت طراحی شده بود اما کاملا فرهنگ غربی را در کشور سنتی ایران گسترش میداد.
این فامیل ما درسخوان و بااستعداد هم بوده و مدارج علمی را در یک رشته صنعتی طی کرده بود.
در دوره انقلاب هم فعال بوده و به قول خودش اولین بار کلمه «طاغوت» را از نوار سخنرانی حضرت امام شنیده بود که برای پیاده کردن و استنسیل گوش میداده است.
او در تحصن علمایی چون شهید مطهری، منتظری و طالقانی نیز در دانشگاه تهران شرکت داشته که در اعتراض به بسته بودن فرودگاه توسط بختیار، شکل یافته بود.
پس از پیروزی انقلاب و آزادی همه زندانیان و احزاب و گروهها چپها (کمونیستها) به شکل سازمانیافتهتری به فعالیت پرداختند و اتاقهای دانشگاهرا به مقر خود تبدیل کرده بودند و مسلح شده بودند. یکی از این چپها در جریان تحصن به کندن نوشتهای که بر روی کاشیهای مسجد دانشگاه نقش بسته بود اقدام میکند در این نوشته نام شاه بوده اما این چپ گرا که خود را در میان انقلابیون جا زده بود و اعتقادی به اسلام هم نداشت آیات و نوشتههای اسلامی را هم میکنده است. چپها یکی از رؤسای ساواک را نیز جلوی دانشگاه پلی تکنیک کشته بودند و سرش را آویخته و اعضای بدنش را جدا کرده بودند. این قبیل کارها با اعتراض آقای طالقانی روبرو شد که گفته بود این کار مغولها است و باید افراد در دادگاه محاکمه شوند و طبق موازین اسلامی به مجازات برسند.
این فامیل ما در باز کردن درب زندان اوین نیز نقش داشته و پخش اسلحه بین انقلابیون. او برای تامین حقوق نیروهای مرکزی که در مدیریت خود داشته به علت کمبود نقدینگی و فراگیری دزدی از بانکها مجبور شده بوده با یک حواله بانکی به بانک مرکزی در تهران مراجعه کند و خود وارد خزانه بشود. به گفته وی در یکی از سالنها کوهی از مسکوکات وجود داشته که باید بسته بندی میشدند و در یک بخش نیز جعبههای بزرگی بوده که با ورق آلمینیوم بسته بندی شده بوده. در این جعبهها بستههای اسکناس وجود داشته که چاپ انگلیس بوده و بر روی هر بسته مهر ملکه انگلیس درج شده بوده.
او برای انتقال این پولها به مجموعه مورد نظرش چند نفر مسلح را هم باخود برده بوده تا مورد حمله و سرقت قرار نگیرد. پرداخت حقوق با این پولهای نو نیازی به شمارش نداشته است.
با اعمال تحریمها ایران تصمیم میگیرد گروهی را برای خرید نیازهای خود به کشورهای اسکاندیناوی بفرستد که ایران را تحریم نکرده بودند. این فامیل ما جزو 18 نفری بوده که به سوئد اعزام شدند.
در بین این 18 مدیر یک نفر از شرکت نفت هم حضور داشته که به قول امروزیها سوپر حزباللهی بوده است. او میخواسته در همان فرودگاه به صدور انقلاب بپردازد برای همین با صدای بلند اذان گفته و نماز جماعت تشکیل داده بود که مورد اعتراض مسئولان سوئدی قرار میگیرد. همچنین برای انتقال این گروه به محل اقامتشان 9 خودروی سواری ولوو سیاهرنگ در نظر گرفته شده بوده که رانندگان شیک پوش خانم داشته و باز هم آن فرد سوپر انقلابی از سوار شدن خودداری میکند که بالاخره رئیس گروه مسئله را تمام میکند.
فامیل ما تعریف میکرد که در سوئد برای هر کشور مصرف کننده یک خط تولید وجود داشته و مأموریت یکی از اعضا خرید خمیر کاغذ اسکناس بوده که ایران بتواند خودش ریال چاپ کند.
همچنین قرار شده بود که طرح بستهبندی شیرهای سه گوش تغییر کند و از شمایل شاهنشاهی خارج شود که سوئدیها آن را پس از طراحی و چاپ جدید انجام میدهند.
خرید قطعات یدکی صنعتی از دیگر مأموریتهای این گروه بوده است. جالب این که بسیاری از دستگاههای کارخانهها و کارگاههای ایرانی به صورت اجاره به ایران آورده شده بوده و کشورهای تأمین کننده دستگاهها با فروش هر محصول در ایران اجاره دریافت میکردند و به دلیل شرائط انقلاب مدتی بود که اجارهها پرداخت نشده بود و خدماتی هم داده نمیشد و تولید با مشکل روبرو شده بود.
یکی دیگر از مشکلات بخش تولید و کارخانهها در ایرانِ پس از انقلاب، گسترش تفکر چپ بود که با هر گونه سرمایه داری و زمینداری مخالف بودند. این گروهها همه کارگران را به خود جذب کرده بودند و هر سرمایهدار را محکوم میکردند و با این شعار که فئودال است از کار و زندگی باز میداشتند. اعتصاب سراسری کارگران در آغاز انقلاب از جمله این اقدامات چپها بود که در یک مورد آقای خامنهای برای شکستن اعتصاب اقدام کردند. ایشان هرچه با کارگران صحبت کرده بودن و از ضرورتها و شرایط انقلاب سخن گفته بودند کارگر نیافتاده بود تا این که با پخش صدای اذان، به نماز جماعت ایستاده بودند و با این کار، صف کارگران مسلمان از سرگروههای کمونیست جدا شده و فضا برگشته بود.
در یکی از اقدامات چپ گرایانه، مدیر یکی از شرکتهای بزرگ کشور که فرزند یکی از علمای منطقه خودش بوده و دانش و تخصص بالایی هم در خارج از کشور کسب کرده بوده، به دست کارگران چپ دستگیر شده و در یک طویله زندانی شده بود تا بی آب و غذا بمیرد! فامیل ما با اطلاع از این فاجعه به سراغ عالم آن شهر رفته و با سفارش وی توانسته بود این مدیر تحصیلکرده را آزاد کند اما پس از چند روز که از کما خارج میشود بلافاصله از کشور فرار کرد!
فامیل ما که روحیه جهادی داشته برای تصدی مدیریتی به سنندج اعزام میشود اما وی به صورت آزمایشی به آن شهر میرود و به دلیل کمبود جا در اقامتگاهی که برای مسئولان در نظر گرفته شده بود در یک سوئیت مستقر میشود.
این سوئیت متعلق به فرح بوده که سالی یک هفته در آن اقامت میکرده است. پردههای چندلایه، تشک و ملحفههای مختلف و بهترین امکانات رفاهی که همه به رنگ فیروزهای از اروپا خریداری شده بود، شبهای پر خاطرهای را برای فامیل ما ساخته بود و یک تلفن مخصوص که با آن میتوانسته با هر جای کشور مستقیم تماس بگیرد (چیزی شبیه موبایلهای امروزی) . فامیل ما در تماس با مادرش میگوید که روی تخت فرح خوابیده است و به همکارانش هم به شوخی گفته بود که دیشب ما شاه شده بودیم! انواع وسائل آرایشی و چندین مدل سنگ توالت با امکانات شستشو و استرلیزه بدون دخالت دست از جمله تجهیزات فیروزهای این سوئیت بوده است. جالبتر این که این فامیل ما در سفری که به پاکستان داشته یک شب هم روی تخت محمدعلی جناح در هتل پاکستانی خوابیده است!
خلاصه مأموریت این فامیل به دلیل اختلاف نظر با دادستان اعزامی به آن منطقه، نیمه تمام باقیمیمانده که احکام عجیبی صادر میکرده است. مانند 15 سال زندان برای کسی که 15 کیلو تریاک داشته و حکم اعدام 18 نفر از عشایر و ایلات منطقه به جرم شاهدوستی. گویا رئیس قبیله اسبی را به شاه پیشکش کرده بود و شاه هم یک تفنگ به او داده بود و عکسی هم گرفته بودند. طی درگیری نیروهای نظامی با این فرد، هم قبیلهایها هم دخالت میکنند و همه 18 نفر پس از تایید حکم اعدام توسط آقای خلخالی، اعدام میشوند. در حالی که آنها گفته بودند ما رعیت هستیم و شاه مملکت آمده اینجا ما هم پیشکش دادیم و امنیت منطقه را ما حفظ میکنیم و با مرکز رابطه خوبی داریم و انقلاب و امام را هم دوست داریم.
البته این دادستان، عاقبت به خیر نمیشود و در جریان صدور حکم اجباری طلاق برای زن یک وکیل پایه یک که با همدستی و تبانی صورت میگرفت به دست همان وکیل ترور میشود و نام یکی از خیابانهای تهران هم به نام وی ثبت میشود!
این فامیلدور ما فامیل دور بنیصدر هم هست و میگفت در اولین نوروزی که بنیصدر رئیس جمهور شده بود با چند نفر از بستگان به دیدارش رفتیم و دیدیم که وی در یک جمع خانوادگی نشسته و بسیار شیک پوشیده و بوی ادکلن میدهد. رئیس اول سپاه آن روز هم با ریش بلند، مهمان اوست. بنیصدر به فامیل ما پیشنهاد مسئول دفتری میکند که او هم نمیپذیرد و استخاره را بهانه میکند. البته میگفت کسی که مسئول دفتر بنیصدر شد پس از فرار بنی صدر، اعدام گردید و معتقد بود بیگناه بوده و میگفت یکی از خواهران بنی صدر رازدار و نویسنده بنیصدر بود و در همان جلسه هم یکی از خواهرزادگانش از بنیصدر درباره رجوی میپرسد که گزینه نخست وزیری بوده. فامیل ما میگفت فامیلهای بنیصدر مدت ها در همدان و روستایشان تحت نظر بودهاند که محل اختفای او را پیدا کنند. فامیل ما میگفت بهزاد نبوی همه کاره بنیصدر و رجایی و میرحسین بوده است.
پ.ن: خواندن تاریخ مجاهدتهای بزرگانی چون حضرت امام و رشادتهای ملت برای ما روشن میکند که این انقلاب با چه زحمتهایی پیروز شده و استوار گردیده است اما خواندن شرح زخمها هم بیسود نیست تا بدانیم چه مصیبتهایی در چند سال اول انقلاب از سر اختلافها و افراطها و تفریطها بر این سرزمین وارد شده است. خود در همان دوره دفاع مقدس شاهد بودم که کومولهها در عروسیهایشان سر پاسداران را قربانی میکردند و شهر در دست ضد انقلاب بود. امنیت امروز را باید قدر بدانیم و بدانیم که سرخوشی هر شخص و گروهی که بخواهد ذرهای از آسایش این ملت رنج کشیده بکاهد چه خیانت بزرگی است در حق کسانی که خونشان ریخته شد تا خونی ریخته نشود.
همچون دختران دانشآموز دبیرستان زینبیه میانه که بیهیچ گناهی با راکتهای جنگندههای بعثی در سر کلاسهایشان به خاک و خون غلطیدند و .... بگذریم دیگر تکرار خاطرات آن روزها امان نوشتن نمیدهد ....
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------