مولای من، ولی امر و صاحبالزمان!
آقا، بعد از سالها نان و نمک خوردن، تصمیم گرفتم، به روستاهای محروم سر بزنم و مثلاً از نزدیک با مشکلات آنها آشنا گردم!
امام زمان! ای موعود، ای یادگار زهرا، شرمندهام که این همه سال ضرب زید عمراً خواندم اما ندانستم که خدمت به خلق را نباید تجزیه و ترکیب کرد، بلکه باید آستین بالا زد و بیمنت کار کرد.
آقا! آنقدر از دیدن مصائب و محرومیتها به درد آمدهام که تنها راه آسودهتر شدنم را این گزارش میبینم که درد دلی است از آنچه که فقط در طول یک روز دیدهام.
وای بر من برخی از آنچه که مولایم در بیش از هزار سال دیده است.
امام زمان! تو خود شاهدی که در صحن امامزاده روستای «سر آقا سید» شهر کرد چنان حسی یافتم که گویا در حرم رضوی نجوا میکنم و اعتراف کردم که او مرا طلبیده است؛ امامزادهای غریب پشت زردکوه با مردمانی غریبتر!
بیش از 500 خانوار که همه از سادات موسوی و از نوادگان همین امامزاده هستند و شرمندهام که با گذشت 27 سال از انقلاب اسلامی، هنوز از امکانات اولیه انسانی محرومند؛ آدمهایی نجیب و نورانی که برای سلامتی کشور و مسئولان دعا میکردند، اما آرد را با بلوط مخلوط میکردند تا در طول سال نان داشته باشند، مردمانی که در کنار آن همه نعمت، آب و هوای سرد و بارانی و چشمههای جوشان، آب لولهکشی نداشتند و به خاطر سنگلاخی بودن روستا، و نبود فاضلاب، حتی امکان احداث سرویس بهداشتی برایشان میسر نبود!
آقای من! اگر روزی ظهور کنی و دست من که طلبهای بیش نیستم را بگیری و در این روستاها بگردانی و بپرسی تو برای اینها چه کردی؟ چه جوابی دارم؟
انسانهای شریف و متدینی که در طول این سالها کمتر طلبهای برای تبلیغ دین و آموزش قرآن و احکام به سراغشان رفته است؟!
تو خود بهتر میدانی که من در آن منطقه با چه انسانهای پاکی همصحبت شدم! پیرمردی که دستش را بین گوش و چشم خود گذاشت و گفت: بین حق و باطل، فقط چهار انگشت فاصله است؛ من چیزی از محرومیت نمیگویم، خودت ببین که ما چه وضعیتی داریم؟ پیرمرد دیگری که شعر می سرود و قرآن می نوشت .
از یکی دیگر پرسیدم از چه کسی تقلید میکنی؟ گفت: آقا حسین بروجردی که به رحمت خدا رفت، از روح خدا تقلید میکنم! یکی دیگر هم در پاسخ به همین سؤال گفت: بعد از امام، از آقای اراکی تقلید کردم، حالا هم از آقای خامنهای.
آنها نه مخابرات داشتند و نه تحت پوشش شبکه تلویزیون بودند؛ امکان دریافت شبکه های رادیویی هم وجود نداشت.
پای صحبت دیگری نشستم و گفتم تا به حال مشهد رفتی؟ گفت: تا به حال شهر نرفتم، چه برسد به مشهد؛ من که چیزی ندارم و فقط میتوانم نماز بخوانم و شرمنده زن و بچهام هستم؛ اما آنهایی که چند بار مکه میروند، اگر به محرومان برسند ثواب بیشتری ندارد؟!
در این روستا بچههای پاک و معصومی بودند که تاکنون کسی به آنها قرآن خواندن یاد نداده بود و دخترانی که به احکام دین خود آشنا نبودند.
آقا! ما سازمانهای عریض و طویل فرهنگی با نامهای آنچنانی زیاد داریم، اما اگر چند طلبه پیدا شوند که فیسبیلالله حاضر شوند برای تبلیغ به این روستا بروند، نمیدانم چه کسی حمایت میکند؟ تبلیغ کردن بین مردمانی که به نان شب محتاجند کاری نیست که بدون حمایت مسئولان امکانپذیر باشد.
ای کعبه آمال دردمندان و مستضعفان! خجالتزدهام که در آنسوی همین زردکوه با یک تونل بزرگ آب زایندهرود تأمین شده است و بهترین پیست اسکی برای فرزندان اغنیا همراه با امکانات رفاهی فراهم شده است اما شرمندهام که تاکنون مسئولین استان حتی به دخمههای آنها سر نزدهاند!
به تناسب هوای گرم قم، برای خودم یک صندل (دمپایی) خریدم به قیمت 2600 تومان؛ و وقتی آن جوان روستایی، صندلها را برایم جفت میکرد، عرق شرم ریختم که تمام لباسها و کفشهای لاستیکی او 500 تومان هم ارزش نداشت!
امام زمان! این چند سطر آرامم کرد، اما وقتی به یاد آن پیرمرد روستایی میافتم که میخواست دست مرا ببوسد، از خودم پرسیدم حالا وظیفه من چیست؟ آیا کسی هست مرا یاری کند که تکلیف خودم را بدانم؟
تکلیف در برابر همه کسانی که با همه محرومیتها، برای کشور و نظام و مسئولان دعا میکردند و بر روی دیواری که مقام معظم رهبری، در سالهای ریاست جمهوریشان با بالگرد به آنجا سفر کرده بودند و سخنرانی داشتند، عکس لاله کشیده بودند و عکس امام و رهبری همچنان بر دیوار نصب بود و پیرمردی که میزبان آقا بود، هنوز گرم و پرحرارت حرف میزد؛ اگر اسم اینها را سرمایه انقلاب نگذاریم، چه بگذاریم؟
هدیه آن سفر، جادهای خاکی بود که دل کوهها را شکافته است، اما بعد از این همه سال آسفالت نشده و به خاطر بارش برف و سرما، در طول سال فقط چهار ماه باز است؛ و این بسته بودن جاده، یعنی مردن دهها نفر در سال به ویژه زنان بارداری که به امکانات پزشکی و جراحی دسترسی ندارند؛ یعنی قطع برق و نداشتن سوخت و بریده شدن درختان و سیل؛ یعنی تعطیلی آموزشی و پایین بودن سطح سواد؛ یعنی ساخته نشدن مسجد و حسینیه و خانه بهداشت؛ و از همه مهمتر سر نزدن مسئولان منطقه به بهانه صعب العبور بودن جاده!
و ما هنوز مشغول تجزیه و ترکیب الفاظیم و ناگفتههایی که خوب میدانیم.
امام زمان! دستم را بگیر.
باید کاری کرد، هموطنان شیعهای که در دل، عشق به پیامبر و ولایت اهل بیت او دارند اما کسی نبوده که از دین برایشان بگوید، احکامشان را یاد بدهد و مشکلات شرعی آنها را برطرف سازد.
اکنون تنها کاری که از دست من بر می آید رساندن فریاد استمداد آنها ازحوزه علمیه، طلاب و فضلا و مراجع معظم تقلید است. شاید بتوان در ماه مبارک رمضان، صف های نماز جماعت را تشکیل داد و نوجوانان و جوانان با استعداد و پاک این روستاها را با آموزههای دینی آشنا کرد؛ برایشان از اسلام گفت و عدالت؛ و با پرداخت کمکهای مالی لااقل سادات منطقه را از شرمندگی رهانید. هدیه کردن قرآن، مفاتیح، رساله عملیه و اقلام آموزشی، فرهنگی نیز اقدام شایستهای خواهد بود که همت مسئولان را میطلبد.
این متن در مرداد ماه 84 نوشته شده
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------