ما گنجیم ، دیر آمدید!

سفرنامه شیراز (2)

وقتی مسئولان و صدا و سیما و مردم در اواخر عمر شهریار به دیدار ایشان اهتمام ورزیدند و سراغی از او گرفتند ، شهریار رو به آنها گفت : « ما گنجیم ، دیر آمدید » !
این جمله شگفت از شاعری ساده زیست و عاشق پیشه که عمری برای ادبیات این مرز و بوم زحمت کشیده بود و تواضعی که از او سراغ داشتیم بسیار پر معنا بود.
او که وقتی به زیارت خواجه شیراز نایل شد کفش از پا درآورد و به احترام در آرام گاه حافظ قدم گذاشت . او که تخلص شهریار را به مدد چند بار تفأل به دیوان حافظ ، هدیه گرفته بود ، اکنون این چنین شهریارانه و گله مندانه می گفت : « ما گنجیم ، دیر آمدید » !
براستی ما گنج های خود را چگونه می‌شناسیم ، آیا غبار غفلت ما و حجاب عزلت آنها پرده بر چشمان ما نیاویخته است ؟
به هر تقدیر ، امسال در یادروز سعدی افتخار آن را داشتم که با جمعی از ادبیان و هنرمندان و نخبگان کشورم ، به حضور شیخ سخن سعدی جهان دیده و پیر غزل حافظ آفاق نوردیده شرف یاب شویم .

( ْْآقای مقیمی میکروفن به دست و ...)

این عکس را در ارگ گرفتیم

در کنار مزار حافظ غنیمت شمردم صحبت گلی را که به باغ در آمده بود و مجال، مهیا برای عطر افشانی !
آری از استاد صائم کاشانی خواستم که روزه سکوت محفل را به گلاب شعرش بشکند و او نیز پذیرفت :
آنچه می شنوید شعر این گنج کاشانی است و گزارش آن زیارت :