چند وقتیه که صندوقچه دوران جوانتری رو باز کردم و اتفاقا در پوشه شماره 8 از زونکن شماره 5 ، دستنوشته ها و چرکنویس ها رو می خونم!
دلنوشته هایی که برای دوران بی وبلاگی منه!
حالا بی مناسبت یا با مناسبت (!؟) می خوام هر از چندی بعضی هاشو وبلاگی کنم (یه چیزی تو مایه آفتابی) !
تقدیم به جگرگوشهای که بهاری از دست دادمش...
عید اومد حرمت پاییز و برام نگه نداشتین
عصمت چشمای سبز و پشت دستای غریبه کاشتین
چه گناهی بد تر از این که شب سیاهِبخت و بدون تابش مهتاب گذاشتین
منِ بیتجربهتر سادهدلِ عاشق دنیا رو برای باخت سر قمار گماشتین
بعد از اون لحظه پراشکِندارِ بیمروت
بُهت اومد اشکام و بلعید
پیش از اون فریاد واجب که باید سر می کشیدم (!)
بُغض گرفت صدام و بلعید!
کسی از من که نپرسید: (( تو شکایتی نداری؟)) !
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------