امشب امشب با تو ای دل نقل یک افسانه دارم
امشب امشب تا سحر من حال یک دیوانه دارم
یاد باد آن روز و شب هایی که در زندان سینه ام طوطی شکر شکنی بودی که قفس را برای نَفَس می خواستی و نغمه ات جز تکرار بی معنای زمزمه دل های عاشق نبود که : « دوستت دارم » .
چشم هم به منت پذیرفت و راهی شد تا به مقصود رسید .
خال هندو را دید و صد مرغ کشته در اطرافش ؛ طوطیانی که دیگر تقلید نمی کردند و یکرنگ شده بودند .
تجارت کار خود را کرد و تو دیگر طاقت نیاوردی.
خبر رسید که تاجر بر نمی گردد!
در کنج قفس حیران شدی و پر افکنده . دیگر صدایی نشنیدی تا تکرار کنی .
گفتند مرده ای و از قفس آزادت کردند .
اما تو زنده تر از تمام عمرت بودی به اعجاز عشق .
تا لب هندو پریدی و آواز سر دادی که : « دوستت دارم » !
دیار خویش فراموش کرده و سرمایه با خته بود .
او هرزه گرد دیار یار شد و تو کشته خال هندو !
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------