آیین سالگشت 13 آبان با شور بیشتر و با تکرار پیامهای روشن انتخابات دهم ریاست جمهوری برگزار شد و روسیاهی بازهم برای ذغال ماند!
هرگز نمیتوان شیطان بزرگ و استکبار جهانی را از گفتمان خط امام حذف کرد .
همه یاد دارند جمله مشهور شهید مظلوم دکتر بهشتی که « ای آمریکا! از دست ایران عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر.»
این روزها اما گویا فرسودگی انقلابی، حلقه افراطگرایان دیروز را به ورطه تفریط انداخته و از کانون سبز فتنه امواج معنا داری ساطع میشود.
این جماعت که از بیماری فراموشی مقطعی رنج میبرد و در لحظه، تحلیل میکند و بیانیه صادر میفرماید از حافظه تاریخی ملت غفلت دارد.
ادعای نخنما شده " خط امامی" که امروز واقفی بودن را تداعی میکند در حالی زمزمههای منافقانه را از زیر سبیل مبارک رد می کند و خود را به نشنیدن میزند که گویی ملازمات منطقی و توابع سخن نزد حضرات، بیارزش است.
امروزه در بیانیههای متناقض کانون فتنه سبز، فرار شخصیتهای سابقا انقلابی به کوچههای چپ در نادیده انگاشتن راه جاوید خمینی کبیر و اصول لایتغیر آن همچون استکبار ستیزی را شاهدیم و میبینیم سربازان این جریان در داخل و خارج، دلخوش به این بیانیههای انقلابی اخته شده که نامی از آمریکای جهانخوار در آن دیده نمیشود چه با تهوع به استغفار افتادهاند!
پوزشخواهی مهرههای پیشرو که در خارج دستبوس اربابان آمریکایی شدهاند و در داخل به سطلهای زباله یورش میبرند، به راستی صفحه طنز و تلخند را در کتاب انقلاب گشوده است!
اما سلطانها و وزیرها انگار توان انکار یکباره گذشته را ندارند و ندامت از سوابق انقلابی را به عهده خردهپا ها گذاشتهاند.
امروز شعار پوچ "جمهوری ایرانی" در برابر شعار پرمغز جمهوری اسلامی از اردوگاه مخملیان شنیده میشود اما گویا خط امامیها مردهاند!
امروز شعار انحرافی "مرگ بر روسیه" که بازمانده ابرقدرت مضمحل شده شرق است به جای شعار راهبردی مرگ بر آمریکا سرداده میشود که به فرموده امام راحل، شیطان بزرگ و بزرگ استکبار جهانی است. اما خفگی مصلحتی جناح چپاندیش را فرا گرفته است!
امروز ندای "جانم فدای مردم" و "مرگ بر دیکتاتور" از چند بازمانده اغتشاشگران و عقبافتادگان سیاسی فریاد میشود و همگان را یاد افکار و منش خلقیهای مردم بریده و منافقان میاندازد اما خبری از جوش و خروش ذوب شدگان ولایت که همه را نامحرم میشمردند و انگ آمریکایی میزدند نیست!
امروز تلاش غرق شدگان در مرداب خودکامگی و بازیخوردگان از رجالههای از دولت مانده و از ادب رانده در دیوار نویسی و اسکناس نویسی که به روشنی هویداست اصل نظام را نشانه رفتهاند و البته در خوشخیالی به سر میبرند، نشانههای خوبی برای تشخیص حق و باطل در فتنه هستند برای کسانی که هنوز به سوابق انقلابی تاکید دارند.
همآوایی با رسانههای غربی و بیگانه شاید برای عدهای سنگین برآید و آن را به هر روی توجیه کنند اما واقعیت این است که عبور از ارزشها برای یکبار راه را برای خروج میگشاید.
در هشتسال دولت مدعی اصلاحات و در وزارت فرهنگ مهاجرانی اوج حمله به اسلامیت نظام در قالبهای گوناگون خبر، گزارش، تحلیل، عکس، کاریکاتور و مقالات سفارشی داخلی و ترجمهای و از همه بدتر در انتشار کتب منحرف و توزیع رایگان رمانهای سکسی و مسئله دار ، دامن گرفت و امروز با وقفهای چهارساله ، جمهوریت نظام، به دست اقلیتی خودفریب به چوب حراج رانده میشود.
در آن هشت سال از دفاع مقدس و آرمانهای پابرجای امام خبری در مطبوعات وابسته نبود و هر شخصیتی که نسبت به ارزشهای انقلاب، اظهار وفاداری میکرد به قلم مزدوران مطبوعاتی به محاکمه کشیده میشد.
آری عبور از امام، ولایت فقیه و روحانیت، به نام فریبنده ایران برای ایرانیان و دموکراسی، پرچمی را بلند کرد که اکنون جنبش آقازادگان و ورشکستگان سیاسی را دور یک سفره گرد آوردهاست.
اما روز قدس و فریاد مرگ براسرائیل گذشت، روز مبارزه با استکبار جهانی و فریاد مرگ بر آمریکا هم گذشت، روز پیروزی انقلاب اسلامی نیز در راه است و باز طنین فریاد بلند ملت که خامنهای خمینی دیگر است و ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند و جانم فدای رهبر و مرگ بر ضد ولایت فقیه، رعشه بر جان منافقان خواهد انداخت.
صحابی فرسوده و بازنشستهای که در دهه سوم انقلاب، از سردادن شعارهای انقلابی شرمسار بودند و تبلیغات رنگینشان در برابر عزم راسخ ملت رنگ باخت، در دوره کهولت ابایی ندارند از این که سخنانشان از ماذنه بیبیسی و صدای آمریکا پخش شود!
باز هم نباید شگفت بود از بیانیه نویسی در دفاع از یاران دیروز انقلاب که مشخص است انقلاب و امامش بهانه است و نقابی برای پوشاندن خود. این همه دست و پازدن برای روسفید کردن عالیجنابان خاکستری است که صد البته هرچه سابیده تر سیاهتر!
به راستی چه شد که مدعیان خط امامی سر از بیت شیخ معزول درآوردند و با رئیس جمهور مطرود همناله شدند؟ چه شد که ملی گرایی حضرات گل کرد و اسلامیت و جمهوریت فدای جنبش سبز خس و خاشاک شد؟ چه شد که یک راد مرد پیدا نمیشود که مردانه خط خود را استکبار جهانی و بوقهای تبلیعاتیاش مبرا کند؟ آیا این همه نشانه ته کشیدن سرمایه مردمی و انقلابی آقایان نیست؟ این آویزانی از قطار انقلاب طولی نخواهد کشید . همت میخواهد بازگشت به آغوش ملت و گرنه یک لرزه مانده تا سقوط !
اما راه امام راه راست قامتان تاریخ است که به خون سرخ شهیدان رنگین است و ولایت فقیه همان شجرهای است که با تمسک به آن، انقلاب و کشور از گزند و آسیب در امان خواهد بود.
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
قصه رابطه امام و امت، ولی و سرباز ولایت را نه میتوان نوشت نه میتوان فهمید تا نوشت! تنها چیزی که مانده صحنه اشک ریختن بسیجیهاست وقتی امام سخن میگوید. لحظههایی که دوربینهای نامحرم آن را ثبت کرده اما از تفسیرش عاجز است.
آن چه میان مرید و مراد جمارانی میگذشت در نهان تاریخ ماند اما نشانه هایی از اعجاز روح خدا در کالبد شخصیت جوانان ایران زمین در یاد ها مانده است که نمیتوان فراموش کرد.
این جوانان آن گاه که درب آسمان با صعود معنویت دلهای پاک گشوده شد، پر پرواز میگشادند و کوچ الهی خویش را از حق به حق آغاز میکردند.
دستنوشته های این استادان دانشگاه انسان سازی حکایتی کوتاه از همین یک شَبه عارف شدن است. وصیتنامههایی که خمینی کبیر در باره آن ها گفت: « الآن من گاهى که وصیتنامه بعض از شهدا را مىبینم ... مىبینم که ملت، الهى شده است. » « و اینجانب هر وقت با این عزیزان معظم برخورد مىکنم یا وصیتنامه انسان ساز شهیدى را مىبینم احساس حقارت و زبونى مىکنم. اینان سند ایمان و تعهدشان را به اسلام در دست دارند» ، « آنچه مقابل شماست جملاتى از وصیتهاى عدهاى از شهداى انقلاب اسلامى است. براستى انسان را به یاد شهداى صدر اسلام مىاندازد. من شرمم مىآید که خود را در مقابل این عزیزان سرشار از ایمان و عشق و فداکارى به حساب آورم؛ آنان با عشق به خداى بزرگ به معشوق خویش پیوستند و ما هنوز در خم یک کوچه هم نیستیم. خداوندا، این عزیزان از خود گذشته را در جوار رحمت خود بپذیر، و ما را از قیدها و بندهاى خودبینى و خودخواهى نجات مرحمت فرما. »
« وصیت نامههاى جوانها را شما دیدهاید که چیست؟ این وصیّت نامهها اینها، انسان را مىلرزاند، انسان را بیدار مىکند. ... و من گاهى وقتى اینهارا، این اجتماعاتشان، و این تعهدشان را [که] مىبینم، براى خودم حقارت قائل مىشوم؛ اگر این پاسدارى است که در کنار سنگر نماز شب مىخواند و جانش را در محل خطر قرار مىدهد، اگر این سربازى است که در جبهه جان خودش را در خطر مىبیند و نماز شبش را مىخواند و وصیت مىنویسد- آنطور وصیتها- اگر اینها مسلمان هستند، خوب، من چه مىگویم؟ »
به راستی این اکسیر عشق و عرفان با جوانان خام دیروز چه کرد که فردا آموزگاران بشریت شدند؟ جوانی که قلم برمیدارد و خود را نسبت به هدایت جامعه مسئول میبیند. هزاران خط از این درسرا در وصیت نامهها مشق کردهاند و این جا خوب است یکی از هزار را دوباره بخوانیم:
این بخشی از متن وصیتنامه شهید صادق الهامی است خطاب به پدر روحانیش:
« حضور پدر عزیز و گرامیم سلام علیکم و رحمت الله . از دور دست پر محبت شما را میبوسم و بر این بوسه افتخار میکنم . باری می خواهم که مرا حلال نمایی چون شاید اصلا همدیگر را نبینیم و دست کثیف و خیانتباریزیدیان زمان مرا از شما جدا سازد . باری مهم نیست چون این خود سعادتی است که نصیب بندگان خاص خدا میشود به هر جهت پیروزی و موفقیت اسلام مسئله اصلی ماست. و چنانچه مسلمین به اسلام عمل نمایند اصولا هیچ مانعی در مقابل آنها به معنای مادی و معنوی آن وجود ندارد. و مسیر اسلام در عین عمیق بودن آن بسیار روشن است.
پدر، مسائل زیادی را در وصیت نامه کلی خود برایتان خواهم نوشت انشاءالله ولی چون عجله دارم مرا میبخشی .
حتما در شهادت احتمالی من هیچگونه ناراحت نمیشوید چون دوست دارم در معامله با خدا بسیار خرسند باشید چون هرگز ضرر نخواهید کرد.
پدر عزیزم از شما بیش از مادرم و خواهران و برادرانم توقع دارم بهآنها تفهیم نمایید که اگر شهید شدم نه تنها گریه نکنند و ناراحت نشوند بلکه حتی لباس سیاه نپوشند و لباس میهمانی بتن کنند و سرافراز باشند تا تیری بر قلب دشمن مستکبر باشند .
پدرم از خداوند عزیز و بزرگ توفیق روز افزون شما را در خدمت به اسلام عزیز و سلامتی و طول عمر همراه با بندگی خدا خواهانم .
پدرم مهمترین مسئله جهان را در حال حاضر عدم تقوی و جهل را میدانم که بیشترین همت مسلمین باید این باشد که این دو را از بین ببرند و به فرمان امام بزرگوارمان خمینی بت شکن عمل نمایند که : « ای دریای بی کران انسانها بپا خیزید و از کیان خود دفاع کنید»
چون بدون آن مستکبرین و ملحدین جهانی از آمریکای جنایتکار گرفته تا ایادی مزدورشان در داخل و خارج از بنی صدر و شریعتمداری و طرفداران جاهل معاند آن و منافقین کور دل و دیگر خطهای انحرافی از چپی و راستی و سرمایه داران زالو صفت و فئودالهای گردنکلفت و شکم گنده و خوش گذرانان وعیاشان و کیافان همه و همه هنوز پابرجا خواهند ماند هرچند که چند صباحی ضربه ای به را از اسلام نوش جان کنند . البته ما با یاری خدا و توجهات امام زمان سلام الله علیه و عجل الله فرجه الشریف بقول امام هیچ غلطی نمیتواند بکند ... به برادر و خواهران کوچکترم نگویید که سفر رفته ام و برمیگردم بگویید که با دشمنان اسلا میجنگم تا خشم آنان بر علیه دشمنان اسلام از کودکی در دلشان جوانه زند.»
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
صاحب این عکس « مهدی هاشمی بهرمانی رفسنجانی » مدتی است (بدون محافظ) از کشور خارج شده و تاکنون بازنگشته است. از یابندگان و مطلعان درخواست میشود با جماران تماس گرفته و خانواده وی را از نگرانی درآورده و مژدگانی دریافت دارند.
ضمنا هرگونه ارتباط این مسئله با دادگاههای اخیر و مسایل انتخابات، تکذیب میشود. نامبرده در بازداشتگاه کهریزک نبوده و در لیست آقای کروبی هم قرار ندارد لذا به پیامهای نامربوط پاسخ داده نمیشود.
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
بزها و بزغاله ها همیشه پیشروان گله هستند و چون دمشان بالاست، آن جایشان هویداست! گوسفندان اما سر به زیرند و دنبه پروارشان، ستر عورت میکند!
از قضا بز چموشی از گله بازماند و در پی گوسفندان افتاد. به نهری رسیدند و بزها و پس گوسفندان به تقلید آنها از نهر پریدند. بز چموش در پی آخرین گوسفند بود که ناگهان دید هنگام پرش، دنبه بالا رفت و کشف عورت شد!
بز از این کشف عارفانه و شهود عاشقانه، سماع کنان در میان گله جهید و کوس رسوایی گوسفند را میزد. گوسفند اما اندکی سر بالا گرفت و نگاه گوسفند در بزی انداخت که یعنی عمری است آنجایتان مکشوف است و سر ما پایین حالا یک بار عقب افتادی و اسرار هویدا دیدی!
بزها اما همچنان میتاختند و گوسفندان سر به زیر میچریدند. نه از آن سرمستی بز اثری ماند نه از نگاه ملامت گوسفند خبری. آن چه ماند پشکل بود و علف های سبز چریده شده.
حالا حکایت توست استاد سروش!
امروز که از گله عقب افتادی و از مقام پیشروی باز ماندهای و نیمخورده سبزهها را میچری، عجب کشف بزرگی کردهای! عجب تواضعی! آن مقام کجا این عقب افتادگی کجا؟!
اما جالب اینجاست که شهودت که در ساحت همجنسان و هم چراگاهیانت اتفاق افتاده را با "هتک حرمت نظام" اشتباه گرفتهای! آنچه میان پای پیروان پیشافتادهات دیدی، سر مگو نبود. باور نمیکنی خود را معاینه کن!
آن بخت برگشتگان بد اقبال همه چیز باخته، عمری است مقلدان سربه زیر شمایانند و سکوتشان نه از سر به زیری که سر به چمنی است!
حالا از نهر امتحان پریده اند و آنچه زیر دنبه نهان داشتند برای تو که سر و دم بالا داشتی هویدا شده ! بیچارهها رسوای عالم بودند حالا تو هم ادعای شهود میکنی؟! کاش چشمت به آنچه در دیگران دیدی روشن میشد اما گو چنان کیفور شدی که نظام مقدس جمهوری اسلامی را با همخوراکانت اشتباه گرفتی.
نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران همان نظامی است که با روشنگریهای پیر فرزانه حضرت روح الله و قیام فرزندان انقلابی اش در تمام کشور علیه 2500 سال استبداد شاهنشاهی به بار نشسته و شجرهای است که با خون هزاران شهید آبیاری شده است . تو کجا و شاخ بریدن از این نظام؟ همه عمرت را جهد کنی چند میوه را کرمو میکنی یا خود میوه ضایعی میشوی که دیگر میوهها را میآلاید.
جناب استاد! بگذریم؛
گفتم امام. همان که به میمنت نظریات هرهری مکتب غرب، میمون وار از این شاخ بدان شاخ میپری و فعلا صلاح نمیدانی نظر صریحت را در باره اش بگویی چون در نسبت دادن ناشیانه بلغورهای فلسفیات به او دیگر بزرگان و حکما نیازمندی و از بخت بدت سابقه منافقانهات در ظاهر خدمت به ولایت فقیه را نمیدانی چطور در ذهن مخاطبان کندذهنت خاک کنی! همان گونه که در نامه اخیرت به میرحسین موسوی از این که نخست وزیر آن دوران بوده طعنه بستی .
آقای دباغ!
بگذار حالا که سخن بدینجا رسید، سیاستبازی ات را نیز دباغی کنم. در دو انتخابات اخیر، از شیخ مهدی کروبی حمایت کردی . آن بنده خدا که از این حمایت مشعوف بود اما از گویا بخت یارینکرد و شمار مقلدانت کم تر از آرای باطله بودند! شگفت آن که از درک علت حمایت تو عاجز ماند چه این که عملگرایی وی را ستوده بودی ! این همان فحش محترمانه خودمان است که میدانی و می دانم.
تو گویی انتخابات را صحنه پرش از موانع میدیدی و چون آثاری از عقل و مصلحت اندیشی در دیگران سراغ داشتی گفتی نامزد ما اگر نپرد، سر به موانع میکوبد و پیش میبرد! اما مسابقه پایان یافت و تو از سویی در جرگه مبلغان انتخابات نظام ولایی درآمدی و از سوی دیگر شرط را باختی. بازندگی گران آمد اما در این پرشها همان که اول گفتم دیدی! با خود گفتی اگر خدا عقل مصلحت بین داد و شاخ نداد، شاخ مصنوعی که به کار میآید.
پس رمز تقلب در انتخابات و تخلفات بعد از آن به مذاقت شیرین آمد. دیگر کنایات و اشارات سابق مهم نبود - مگر سابقه انقلابی مهم بود - در حلقه عربده کشان سبز در آمدی و کشف عورت رفقایت را معنای هتک حرمت نظامی گرفتی که در سی سالگیاش چهل ملیون رای را در صندوق مردم سالاری دینیاش ریخت و با مشارکت 85 درصدی، کرشمه کنان و دست افشان از پیش چشمان حیران استادان دموکراتت گذشت. همین بود که آنان را خوش نیامد و افسارها گرفتند و تاختند تا شاید براندازند اما تنها احمقها بودند که دل به حماسه خس و خاشاک سپردند . فرمان حمله به زباله دانهای تهران دادند و چند روزی از غفلت کوتاه مردم بهره جستند و امنیت را به یغما بردند. هر که ریش داشت و نشان دین داری یا بسیجی بود و طرفدار نظام، با اجیر کردن قداره بندها و چاقوکشها زدند و کشتند و چون فتنه بالا گرفت دانشجویان و جوانان بیگناه ملت نیز از آفت آن بینصیب نماندند و کار به قتلگاه شوم کهریزک رسید چه این که در فتنه، حلوا پخش نمیکنند و خونها هدر میرود و آمران و عاملان آزاد میچرخند و خونخواهان حیران از خونی که نه افتخار انگیز است نه بی درد.
در این از خدا بیخبری اما هم داستانانت در سنگر بیبیسی و صدای آمریکا فریاد فضیلت و اخلاق و وادموکراسیاه! سر دادند و روضه جوانان وطن خواندند و ماهواره را ماذنه الله اکبر کردند و منادیان نماز جمعه شدند! گو قحط الرجال مردان فضیلت و عدالت است که بیگانگان خونخوار مسلمانان در عراق و افغانستان و فلسطین، قرآن به نیزه گرفتند.
حاج عبدالکریم!
آدمی که شد حیوان و ناطق، میچرد و عرعر میکند. اگر مطبوعاتچی هم شد با پول مفسدان اقتصادی و به کام آنها مینویسد و هوچیگری میکند. پایگاه دشمن میشود همان گونه که تبلیغاتچیها همیشه متملقان زر و زورمندان بودهاند تا جایی که زمین قارونشان را فروبرد و گرنه مردمان را با تبلیغاتشان در حسرت زندگیشان میگذارند. همین قلم به مزدهای هم مسلکت یک روز دین را افیون و غمباد میخوانند و نه مرجعیت می شناسند و نه فقاهت، روز بعد در رثای دین و آیت الله های خودخوانده مینویسند و رساله آیات میشوند! واین شیوه نام داری و نان خوری به روز را تو استادی!
کیست که نداند اگر دیروز آن مقامات محمودت را هبهات کرده بودند امروز در تقدس عبادتگاه کهریزک رساله مینوشتی و نامه سرگشاده میدادی که رهبرا! چرا نگذاشتی این فرزندان (عقدهای) ملت، به تکلیف الهی خویش عمل کنند!
گمان مبر که نوشتههایت را نخواندهام. نه ! که بر منتقدان سادهلوحت نهیب زدهام که سخنانت را با خوش خیالی رد نکنند اما خود به خوش خط و خالی مغالطاتت آگاهم. از این رو بگذار بگویم که دردت چیست. اگر ابو علی سینا، علامه دهر است و در چندین علم خبره دوران، نه از پر خوانی است که از ظرفیت ذهنی و روحی است که موهبت الهی بوده است و توان جمع این همه دانش را داشته و قافیه را هرگز نباخته است. اما شیمی خوانی و مولوی خوانی و قرآن خوانی و فلسفه خوانی و چندین خوانی دیگر با سیاست ورزی و ادعای اخلاق و صاحب نظری و دموکراسی طلبی و چندین طلب دیگر برای ذهن پر خوان تو سنگین بوده است.
آن چه از واژگان که در هر نوشته واژگون میکنی نشان دانستن و فرهیختگی نیست علامت نشخوار فوران کلمات است که از ذهن خستهات برون میجهد.
این آروغ های فلسفی که میخواهی ادیبانه بسرایی و قیافه دین مدارانه نیز به خود میگیری، دیگر حال هوادارانت را هم به هم زده است.
از استادی نقل کردند که فرموده تو دچار یک بیماری علمی شدی که اصول موضوعه عقلت را به هم ریخته و انبوه اطلاعات مغزت را دیگر نمیتوان با منطق و استدلال، سنجید و چه بد بیماری است آن که بسیار میداند اما این اندک نمی داند که بیمار است.
از کامکاری نسل پیر و فرتوتی سخن گفتهای که شاهد زوال استبداد دینی خواهد بود. این که سر پیری کامکاری طلب کنی و جشن بگیری بر تو عیب نیست اما کشف عورت رفقایت چه جای شادمانی دارد که به نام دین به خورد جماعت کم تر از آرای باطله بدهی؟ استبداد همان ملغمههای توست که از خویشتنت فرار کردهای و در بیگانهات ذوب گشتی و گمان میکنی که خدای نیز چون بندگان است که گذشته نفاقگونهات را به حساب خدمت بگذارد و اکنون هشدار میدهی که خدایا آن همه از سهو بوده پس ببخش!
این نظام صاحب دارد و پرچمش به زودی به دست نایبش به دست قدرتمندش خواهد رسید. انشاءالله!
اما حالا که خواستی غیب بگویی بگذار بگویم چه سرنوشتی داری. میبینم که کتاب اخلاق دین جهان شمول مینویسی و شعر میگویی و ادعا میکنی که هان! منم آن زنبور که به من وحی شد. پس این کتاب من عسل من است و قرآن مسلمانان، کندوی مرا بشارت داده بود. من برادر محمد و عیسی و موسی و بودا و باب و وهاب و پاپم و معجزهام شفای عسل نیشم است!
گرچه آن روز در دارالمجانین فرنگ، به استراحت مطلق خواهی پرداخت اما اگر لازم باشد همانها مانند یک طوطی دیجیتالی، بر سر منبر رسانههایشان مینشاندت و نوارت را عوض میکنند تا باز مشعشعات به روزت را بلقور کنی و خدا را چه دیدی شاید توانستی فرقه سروشیه نحلیه طوطیه راه بیاندازی!
آقای فرج!
آنگاه که فریاد زدی" جامعه ای اخلاقی و حکومتی فرادینی طالع تابناک مردم سبز ماست" زایمان کردی! آن هم سزارین به تیغ رومیان که رودهدرازیها و شکمبهات را بیرون آوردند! این چه مولود مضحکی است که نامش را اخلاق نهادی؟ کدام اخلاق که هرگاه هوس کردی با بزرگان همکلام شوی ذات بیادبت عفونت کرد و بیماری روحت سرایت. تو که پدر اخلاق باشی جامعه را نکبت میگیرد! دوستانت هم همیشه نگرانند که تو آرزوها و خواستههایشان را با بیحیایی قلمت به گند نکشی!
این کدام جامعه فرادینی است که مسلمانان قرار است در آن مطابق دینشان زندگی کنند و سیاست بورزند؟ کج فهمی لجوجانه تا کجا؟ شهید مدرس یک جمله گفت: « سیاست ما عین دیانت ماست» تا با بازی با کلمات حرفهای بزک کرده رضاخانی و آتاترکی را به خورد ملت ندهی که سیاست از دین جداست! حالا فلسفه بباف و بر تن ولید سبزت کن که دین من درآوردیت از سیاست آنچنانیت جداست. باشد به درک!
سروشخان!
نه آن که گمان کنی قرآن نمیدانم که از آیات رحمن ننوشتم که عمرم را وقف کتاب خدا کردهام. نه آن که پنداری نهجالبلاغه نخواندم چه ترجمه بخشی از آن را به عهده داشتم . نه توهم کنی از شعر خواجه شیراز بیبهره ام که دیوانش کتاب مونس و همراه من است و نه این که شعر نمیدانم که لازمه ادب و شاعری مطالعه در آثار بزرگانی است چون مولوی.
باز نه به صرافت بیافتی که چرا پاسخت دادم و در موهومات خودبزرگ بینیات، غنج بزنی که تو را در زمزه اندیشمندان شمردهاند! و نه این که عذر بتراشم که از ما گفتن بود و نه نصیحت؛ چه حیف از یاسین که در گوش چون تویی خوانده شود!
این نوشتم تا از کرامت بیپایان اهل ولایت، کیفور نشوی و گمان نبری فحاشی با نثر ادیبانه، هنری است که تنها از قلم شیطانی تو برون تراود!
آن چه آمد لیاقت کسی است خربزه را با عسل خورده و لرز آن را به گرمی این آمیخته و چشم بسته و دهان گشاده و اراجیف بزرگ تر از دهان استفراغ میکند.
آقای استاد!
علف سبز اربابان اندیشهات به دهانت شیرین آمده و با این فحشنامه که نوشتی و به شعور ملت توهین کردی، گورت را در همان فرنگستان کندهای. سنگی هستی که به سوی جهنم پرتاب شدهای پس همان بهتر که تا آخر عمر در همان دیار پرچراگاه از راه وطنفروشی و دین فروشی امرار معاش کنی و جان دهی که هوای معطر لالهزار وطن، تحمل تعفن نعشت را نخواهد داشت.
لیلة القدر رمضان المبارک 1430
حامد عبدالهی
پ. ن : با عرض پوزش از مخاطبان گرامی . بی تردید بخش عمدهای از خوانندگان محترم، ادبیات فوق را نخواهند برتابید اما نیکو است به اصل نامه نظری بیاندازند و وقاحت را تماشا کنند! شاید بفرمایید جواب ابلهان خاموشی است اما ...
برای دیدن صفحه اصلی وبلاگ و دیدن دیگر نوشته ها کلیک کنید
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
« روحانی جوانی وارد مسجد شد. به نظرم آدم عجیبی آمد. عبایش دور کمرش افتاده، لبه آن را روی دستش انداخته بود... از صورت آفتاب سوختهاش که به تیرگی میزد، حدس زدم باید کشاورز باشد. احساس کردم رنجی توی چهره اش هست. رنج یک آدم زحمتکش. »
« توی این مدت بین بچههای شهر حسابی جا افتاده بود. همه او را میشناختند و به حرفها و کارهایش احترام میگذاشتند . من هم ارادت خاصی به شیخ شریف داشتم. مرد عمل بود. لحظهای آرام و قرار نداشت... یک بار توی حیاط مسجد، شیخ را دیدم راه میرفت و با ترکهای که در دست داشت به پایش میزد . پرسیدم : حاج آقا چرا خودتون را میزنید؟ گفت دخترم خودم رو میزنم که همیشه حواسم به خودم باشه. شیطون گولم نزنه. این تنبیه نیست تنبّه است.»
« شیخ شریف هم بیشتر توی خطوط درگیری بود و مصممتر از گذشته کار میکرد. بچهها میگفتند پسر شیخ مجروح شده و توی بیمارستان بستری است. با این حال شیخ نتوانسته بود به دیدنش برود. من که همیشه شیخ شریف را خوشرو و پر از آرامش دیده بودم، حالا میدیدم کمی عصبانی و ناراحت است. علیرغم سعیاش برای حفظ آرامش و و عادی جلوه دادن اوضاع، کم طاقت شده بود. از سر و وضعش معلوم بود توی خطوط حسابی درگیر میشود. لباس و ردای تمیز و مرتبش کثیف شده بود و عمامهاش خاکی بود. چند باری هم اورا با لباس نظامی دیدم.»
« پرسیدم از شیخ شریف قنوتی خبری دارید؟ حالش دگرگون شد با آه و ناله گفت: شیخ رو به بدترین وجه شهید کردند... روز بیست و چهارم مهر ، عراقیها تا چهل متری رسیده بودند. شیخ و چند نفر دیگه رو که توی ماشین بودند به گلوله میبندند. همه مجروح میشوند... شیخ رو بیرون میکشند. ازش میخوان به امام توهین کنه. شیخ زیر بار نمیره، تو دهنش ادرار میکنند و بعد توی دهنش گلوله خالی میکنند. شیخ به شهادت میرسه، عمامهاش رو برمیدارن، دور تا دور کاسه سرش و میبرند و هلهله کنان توی خیابان میدوند و میگویند: یه خمینی رو کشتیم.» !
اینا رو که خوندین تکه هایی از کتاب پر فروش «دا» هستش که در صفحات 251/252/311/399/400/401/426/427/456/491/557/653/736/764/ درج شده بود.
این قصه شهادت یکی از هزاران طلبه و روحانی هستش که در کنار دیگر ایثارگران جونشون برای آزادی و عزت کشور و دین دادند.
وقتی این صفحات رو می خوندم یاد (تلخک) دلقک بازی های شیخ مهدی کروبی افتادم!
شاید بگید چه ربطی داره؟
اول از همین دلقک بازی یه خاطره بگم:
یکی از بستگان که خوش ندارم اینجا اسمش و ببرم، تو انتخابات نهم ریاست جمهوری می گفت رفتم ستاد کروبی در قم . خودش هم اومده بود. پسر آقای معادیخواه در ستاد کروبی در قم کار میکرد و پدرش در تهران در ستاد آقای هاشمی.
یه نفر در همون جلسه که همه نشسته بودیم به آقای کروبی از حرفها و کارهای آقای معادی خواه گفت که در ستاد آقای هاشمی فلان کار را میکند و مثلا علیه شماست و از این حرفها. ناگهان در وسط جلسه و حرف ،شیخ مهدی کروبی گر گرفت و یقه معادی خواه پسر رو گرفت و داد و بیداد که این چه وضعیه؟ این از تو که پشت سر من این حرفا رو میزنی اونم از پدرت که تهران علیه من کار میکنه؟!
معادیخواه پسر شوکه شده بود که با وساطت بقیه، یقش آزاد شد و گفت بابا اون منظورش پدرم بود من که در خدمت شما هستم!!!
حالا قضاوت کنید چنین آدمی در انتخابات شرکت کرد و توقع داشت بیشتر از آرای باطله رای بیاره!
به قول یکی از بچهها که میگفت به کروبی رای دادم تا چهار سال بخندیم!
راستی مجاهدتهای شیخ شریف قنوتی و امثال او کجا سرو اصلاحات کجا؟
فکر نکنید من از مبارزات کروبی و پدرش خبر ندارم . اما به هر حال یک شخصیت کاریکاتوری که حتی بین نزدیکانش به طنز و مسخره گرفته میشه امروز ادعای تغییر داره.
کسی که اول شروع کرد علیه مشارکت حرف زدن و بعدش همونا دورش کردن و نذاشتن حرفی خارج از برنامه بزنه . فیلم تبلیغاتیش بیشتر برای موجه کردن کرباسچی بود و خب شیخ خیلی این چیزا رو متوجه نمیشه . کرباسچی بدون این که به ویلای خودش و کروبی اشاره کنه داشت برای فقرا اشک تمساح میریخت! ودر تمام این مدت فکر میکرد سروش طرفدارشه اما نمیدونست حرف سروش در واقع یک فحش علمیه!
حالا هم بدون این که به گذشته بیاندیشد و مشخص کند که نظرش در باره عملکرد گذشتهاش چیست، حالا شعار تغییر سر داده و عدهای هم چه سادهلوحانه تر دنبالش هستند.
ادعاهای بشر دوستانه امروز کروبی که بیشتر برای آبروریزی و خوشحال کردن دشمنان و البته موجب سرکار رفتن اوناست، خودش حکایت طنزه و نشونه شخصیت چارلی چاپلینی کروبی !
همه میدانند کروبی دست به نامهاش خوب است و به زمین و زمان نامه مینویسد. یک روز علیه منتظری مینویسد، ورق که برگشت نامه تشکر مینویسد!
خلاصه شخصیت جالبی است و حیف است به این زودی از دست برود. آدمی که ساده دل است و از شهرام جزایری هم پول میگیرد و چون وقت نداشته خوب درس بخواند فرق کشورهای عربی خلیج و کشورهای خلیج عربی رو تشخیص نمیده و زیادی به اطرافیان، اعتماد داره.
صد سال دیگه در کتابهای تاریخ و اجتماعی بچههای ایران در باره کروبی چی مینویسن؟!
شاید از مستندات کروبی از تجاوزهای جنسی بنویسند که میخواد در جمع مسولان نظام رو کنه!
راستی چرا کروبی دوست داره واصرار داره جدی گرفته بشه؟
هیس! آهسته بخوانید. شاید این نزدیکیها کروبی خوابیده باشد. رویای ریاست شیرین است. بیدارش نکنید!
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
هرگاه در سیمای جمهوری اسلامی ایران، ارادهای بدان تعلق میگیرد که کاری ماندگار و قویم پا به عرصه ظهور بگذارد، این مهم با گردآمدن جمعی از هنرمندان همدل رخ میدهد.
از آن لحظه که استخوانبندی یک داستان در ذهن نویسنده شکل میگیرد تا زمانی که به تدوین میپیوندد، و به اصطلاح به روی آنتن میرود، تلاشهای هماهنگی صورت میپذیرد تا اثری هنری و کامل را شاهد باشیم.
هزینه ای که برای چنین محصولاتی صرف میشود ، به جا و درخور است. چه این که هم مخاطبان عام و خاص را اقناع میکند هم تجربهای را در مکتب هنری سیما به جای میگذارد و هم چهره درخشانی را در انظار هنر ورزان جهان به نمایش میگذارد.
حلقههای رستگاران از جمله این آثار مؤثر است. در این مجموعه، سرگرم کردن بیننده، کوچکترین هدف را شکل داده و پیام رسانی مانوس و معقول را میتوان برگزیده ترین هدف رسانه ای آن برشمرد.
رستگاران کسانی نیستند که از خارج بیایند و به جبهه بروند یا برعکس! جلف و مبتذل نیستند. اهل ریا و تکبر ساختگی نیستند. از مریخ نیامده اند و نماز را برای جایزه نمیخوانند.
اگر در رستگاران جواب سلام نمیشنوی، حکمت دارد. اگر آب هست دلیل دارد. اگر مهربانی و غضب درهم آمیخته، دروغ نیست.
ابتکارات ویژه در رستگاران و تلاش برای گردهم آوردن همه تکنیکهای نو و جذاب، به روشنی هویداست. گرچه برشمردن این روشها نیاز به اظهار نظر کارشناسان فن دارد اما از نظر مخاطب عام نیز دور نیست. ترکیب رنگ در تصویر، زاویههای ویژه فیلم برداری و پایان و آغاز هر قطعه که بیننده را متعجب میکند و پایان هر قسمت که به معمایی میرسد و در یک چهره تمام میشود.
ویژگی دیگر رستگاران در تودرتویی داستان آن است. بیننده با پیگیری سریال، همزمان چندین داستان کوچک را دنبال میکند که در نهایت به هم میرسد و یک پاسخ کلی به پرسشهای گوناگون ذهنش دریافت میکند.
از همه مهمتر نگاه نویسنده به زندگی است. پیامی که در این سریال به مخاطب القا میشود، شعاری نیست. در قالب یک زندگی اجتماعی ملموس ریخته شده و کاملا بومی است. زندگیهای به تصویر کشیده شده در این سریال نه تقلیدی از خارجیهاست نه اغراق آمیز و نه غیر هماهنگ.
هر شخصیت در این داستان خوبیها و بدیهای انسانی را داراست و همه در امتحان زندگی شرکت کردهاند و برخی برنده و برخی بازنده میشوند.
دیگر این که هر شخصیت داستان رستگاران نماد یک طبقه و اندیشه در جامعه است. طبقه مهربان و خودمانی و بیریا و بیکلک و با آسایش علی رغم مشکلات مالی. طبقه پایین که برای حل مشکلات خود راههای نامشروع و غیر قانونی و میانبر بهره میجوید و هیچگاه به سامان نمیرسد. طبقه مرفه که ضمن تلاش برای خانواده و حفظ آرامش اما چوب خطاهای خود را در زندگی میخورد و امنیت روانی ندارد. طبقه مرفه که برای خودکامگی و بیشترخواهی خود را به خطر میاندازد و در چاه ناکامیهایش گرفتار میشود. طبقه زحمتکش که با همزیستی با مرفهانی که برای زندگی عرق نمیریزند پاسوز میشود.
امتحان و ابتلا در هر لحظه از زندگی، امکان بازگشت و جبران یا ادامه راه شیطانی، تصمیمگیریهای مهم و سخت در شرایط بحرانی و تردید و ثبات انسان در بزنگاهها، دیگر نمودهای عینی و کاربردی این مجموعه هنری است.
تولید و کاربرد به جا و هنرمندانه موسیقی در طول سریال را نیز نباید فراموش کرد. قطعههایی که معنا بخشی و تداعی همسانی صحنهها را به عهده داشت. ترس، امید، اضطرار، شادی و غم در موسیقی متن فیلم، به خوبی چیده شده بود و همفکری در کار گروهی با رهبری هوشمندانه را یاد آور بود.
در پایان باید گفت هنر سیمائیان گرچه دور از آسیبها و چالشها نیست و همیشه یک اثر فاخر را تهدید میکند اما نمیتوان از اتفاقات مثبت در این سازمان را ندید.
تولید یک اثر پیام دار ایرانی با بکار گیری همه توان و هنر و حل کردن مشکلات پیشرو، اقدامی ارجمند است که نه تنها مخاطب عام را راضی میکند، مخاطب خاص و منتقد را نیز سر ذوق میآورد.
اکنون نقد این سریال را به صاحبنظران آن میسپاریم و یک خسته نباشید به همه دستاندرکاران آن میگوییم به امید تولید دوباره این گونه محصولات فرهنگی و هنری جذاب و مؤثر.
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
اگر از من بپرسند ویژگی شهید بزرگوار استاد مطهری چیست که او را از دیگر اندیشوران و بزرگان دانش و بینش، ممتاز میکند، پاسخ میدهم که جریانشناسی.
آن شهید والامقام به اذعان بزرگان و علما در هر گستره علمی که وارد میشد فاتحانه برمیگشت و شکست در اندیشهورزیاش راه نداشت. او در پایان هر ماجرای علمی ، کلیدهای حل مسائل را پیروزمندانه در دست میگرفت و سالها پیشتر از دیگران مسئله میساخت و پاسخ میداد.
با این همه به باور من او بصیرتی داشت که کمتر همطرازان دارند و آن جریانشناسی است. هوشمندی او در همین زمینه بود که سرانجام کینهها را در گلولهای گردآورد و بیمانندی چون او را از ما گرفت.
و اگر بود چه راهها و چاهها که نشان نمی داد و چه حرفها زد که هنوز نمیشنویم و درک نمیکنیم ...
این را گفتم که از نبود این ویژگی در نخبگان و شخصیتهای امروز گله کنم.
از قضا یکی از این شخصیتها فرزند برومند آن شهید فرزانه است. حمایت همه جانبه علی مطهری از دکتر احمدینژاد در انتخالات نهم و چرخش بعد از آن که در چهارسال به 180 درجه رسید پیش از هرویژگی نشان از سیاستمدار نبودن وی است.
کسی که لباس سیاست به تن میکند و از جریان یا شخص خاصی حمایت جانانه میکند مانند فرد عادی نیست که فردا سخنش را عوض کند. فرد عادی که از الفبا و تجربه سیاست سردرنمیآورد به هر بادی به سویی میرود و اگر اهل دنیا باشد به هر نرخی نان میخورد؛ اما سیاست ورزی یک مرد با گفتوشنودهای خالهزنکی متفاوت است و در کارنامه آن شخصیت، ماندگار میشود.
تزلزل مواضع سیاسی، مرگ زودهنگام حیات سیاسی را درپی دارد و چهره موجهی از سیاستمدار به تصویر نمیکشد.
برای نمونه خوب است به جریان اخیر اشاره کنم. اهل سیاست در مناصب قدرت یا احزاب و حتی رسانهها به خوبی میتوانستند پیش و همگام انتخابات دهم ریاست جمهوری از ارادت ویژه دکترمحمود احمدینژاد به آقای مشایی، آگاه باشند و حمایت و مخالفت خود را با این گزاره تنظیم کنند. اما شاهد بودیم که برخی به ویژه عموم علاقهمندان رئیسجمهور، ناباورانه به این مسئله پرداختند.
دیگران شاید ملامت نشوند اما از نخبگان و سیاسیها پذیرفته نیست که مسئله مشائیه دولت نهم و دهم را تحلیل نکنند و پیشبینی نداشته باشند.
از این مثال که بگذریم به این نکته میرسیم که آقای علی مطهری نیز اگر پیش از انتخابات دهم، صادقانه از نامزدی دکتراحمدی نژاد حمایت کرده و خود نیز در قالب همین جبهه به مجلس راهیافته است و امروز نیز صادقانه به اشتباه بزرگ خویش پیبرده و درصدد رفع آن است، باید گفت علی مطهری سیاست مدار نیست!
نه این که سیاست یعنی حق را کتمان کنیم تا آبرویمان نرود ! یعنی سیاست بلد باشیم تا کلاه بزرگ سرمان نرود.
اکنون به صدر مقال برمیگردیم و باز میگویم برای تحلیل انتخابات پر ابتلای ریاست جمهوری نیازمند بینش و بصیرت بسیاریم.
این پرونده سترگ هنوز مفتوح است و سخن در باب آن بسیار اما نباید گزافی گفت دامنگیر!
شناخت جریانهای پیدا و پنهان این ماجراها و عصبانیت و قهقهه دشمن از یک سو و حماقت و عصبیت عدهای دیگر کافی است تا هشیارتر باشیم و اگر نمی دانیم و نمی توانیم زبان در کام گیریم تا عیب نهان تر و خلق آسودهتر باشند.
به راستی در تاریخ بشر، کی فتنه انگیزی شده و خون ناحقی ریخته نشده است؟! مگر فرق فتنه با دیگر حوادث همین نیست؟ از قتل خلیفه سوم تا امروز چه تن ها که بردار نرفت و چه سرها به تیغ که نه جرم هویدا بود نه ضارب و آمر و نه مرثیه خوان و نه تعزیه گردان.
مذبوحان فتنهها همیشه در غربت تاریخ میمانند اما آیا فتنهگران آسوده خواهند ماند و رسالت نخبگان پیش و پس از فتنه کم است؟
این که در جریان فتنهای که باید علویروش چشمش را کور کرد به هر دلیل نامقبولی ظلمی روا شود و خونی هدر رود که از خصوصیات فتنه همین است، آیا باید نگران نشستن گرد و غبار بر سر و روی نظام مقدس جمهوری اسلامی باشیم که یک تنه در برابر دشمن بیگانه و دوست دیوانه ایستاده است؟
سخن از حقوق اجتماعی و شهروندی بسیار گرانسنگ است اما به جا نگفتنش در عالم سیاست، بار منفی خود را دارد و در ساحت علمی نیز جز ضایع کردن یک مبحث حیاتی امروز جامعه نیست.
مراقب دست و کف زدنها باید بود و حافظهها که پاک نخواهد شد.
در پایان یادآور میشوم که این نوشته دعوت به سکوت و حقکشی نیست.
این نوشته خیر اندیشی است و می خواهد که اولا برادر اصول گرا آقای علی مطهری پس از دوران وکالت مجلس، ردای سیاست برکـَند و به اهلش بسپارد و ثانیا قبای اندیشهورزی به تن کند و سخن حقش را بیآن که آب به آسیاب کسی بریزد در جای حق و محملی آرام پیگیرد.
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
همیشه این پرسش مهم در برابر تاریخ متمدنانه مصر وجود دارد که چگونه مصریان در برابر فرعون سر تسلیم فرود میآوردند؟
این پرسش جامعهشناسانه در واقع به رویکرد نخبگان برمیگردد. جامعه آن روز مصر یک بیابان لمیزرع نبود که بیسوادان و صحراگردان ساکن آن باشند و به راحتی اسیر خرافات و تبلیغات شوند.
دانش آن روز مصریان چنان گسترده بوده است که هنوز ابعاد و ظرایف آن بر بشر امروزی آشکار نشده است.
این دانشها در زمینه های مهندسی ساختمان، پزشکی، ستاره شناسی، مدیریت شهری و علوم غریبه بوده است .
اهرام مصر،تاریخهای مکتوب، متون کتابهای آسمانی، سنگ نوشتهها و ابزار به جامانده از آن دوران، شاهد این مدعاست.
فرعون بر این نخبگان و دانشمندان و مردم متمدن مصر، خدایی میکرد و میگفت: ... أَنَا رَبُّکُمْ الْأَعْلَى /نازعات24/
نیکو است تحلیلی گذرا از پنجره قرآن به فرعونیان داشته باشیم: ادامه مطلب...
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
همان طور که روزهای پیش از انتخابات در جمع دوستان گفتم انتخاب احمدی نژاد بین چهار گزینه، بهترین است اما نه این که عیبی نداشته باشد .
همان روز به دوستان گفتم که خواهید دید دکتر احمدی نژاد پس از انتخابات این مشایی را در چشم همه ما خواهد کرد و در پست بالاتر!
البته علم غیب نداشتم اما خب بالاخره یک چیزهایی هست ...
فردای انتخابات هم گفتم تنها چیزی که می تواند این دولت را زمین بزند مشایی و غرور است.
کسانی که از نزدیک مشایی را دیده اند می دانند که وی حتی قادر به نیم ساعت سخنرانی معقول و علمی نیست. سوتی های آن چنانی اش هم کمی به این معضل برمی گردد و کمی هم به جای دیگر.
هم از نامه فدایت شوم رئیس جمهور و هم از همان جاهای دیگر پیداست رابطه خاصی بین این دو یار قدیمی هست.
این که احمدی نژاد حکم رهبری را این گونه با تاخیر و با آن متن و آن شیوه پاسخ داد باید گذاشت به حساب کارنامه او که قبلا در مناظرات و مسئله حج که هرکدام یک نمره کم شده است.
اکنون با وضعی که در باره وزرا پیش آمده باید دید آیا کسی حاضر خواهد بود با دولت دهم همکاری کند و وزارت را بپذیرد؟
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
بوسه را باید قصاص کرد. جرم ما بوسه است!
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------