رزم نرم و هشدارها
در جریانات سیاسی و کشمکشهای حزبی و جناحی، گاه سخنان و رفتارهایی دیده میشود که در کوران حوادث، زیاد به چشم نمیآید اما در درازمدت تاثیرهای بدی دارد و نباید گذاشت به بهانه "اهمّ و مهمّ" چنین حرکتهایی نضج بگیرد.
بدیهی است که هر شخصی، تمایلاتی دارد و با دیگران شباهتها و تفاوتهایی. دودوست و همپیمان قدیمی و به اصطلاح دویار جانی هم در پارهای موارد اختلاف میکنند و صد البته کنار آمدن و گذشتشان بسیار بیشاز دیگران است. حال اگر دو نهاد متضاد را در نظر بگیریم، اختلاف نظرها افزونتر و توافقها کمتر میشود.
توجه نکردن به همین نکته ساده است که گاه در کشاکش جدالهای سیاسی، نقاط خاکستری رنگی دیده میشود که نه برای اصلاح امور است و نه برای شفافیت و نه برای معارضه معقول و کارآمد.
اگر اختلاف نظر و سلیقه میان شخصیتهای سیاسی، بیش از حد پررنگ جلوه داده شود و هر گونه نقدی به مفهوم حذف تلقی شود و هر طرفداری و حمایتی، تملق و چاپلوسی، باید نگران به همخوردن توازن کاربری مبانی سیاست شد.
این بیماری خاکستری که در سایه نبود امنیت سیاسی و عدم صراحت مواضع اصولی، میزید، در دل خود آتشی را نیز آبستن است . آتشی که تر و خشک را باهم میسوزاند.
چنانچه تخم تفرقه را با ندانمکاریها، سکوت در برابر هتاکیها و دفاع بد از مقدسات، آبیاری کنیم و اجازه دهیم هر علف هرزی، سرو انقلاب اسلامی را به طعنه بگیرد و از سوی دیگر تبر به دست به جان هرزها بیفتیم و بن بشکنیم، همان کردهایم که دشمن دانا میخواست.
صریحتر این که مراقب باشیم عدهای بیریشه و بیمخ، نگویند هر چه به دهانشان میآید و عدهای کمدان و کم بهره نتازند بی اندیشه و بیبصیرت.
ترسیم مرزهای فرضی و جعل عناوین نامأنوس و دفاع بد از ارزشها و حمله ناجوانمردانه به مقدسات، نه تنها به برون رفت از گرههای سیاسی یاری نمیرساند که به سردرگمی و سردردهای سیاسی میانجامد و درد بازکردن گرهها به چنگ و دندان را میافزاید.
از این روست که هشیاری مضاعف در حل مسائل پیچیده سیاسی از مردان سیاست، انتظار میرود تا یلان ارجمند کارزار سیاست در رزم نرم، دست دشمن به حدید بصیرت ببرند و سینه دجالها به خنجر صراحت بدرند و پای مداخلهگران را به گرز هیبت بشکنند و دست دوستنمایان را به کمند تکلیف ببندند و در همین حال، پا در گودالهای گلآلود و آراسته ننهند و لنگ نزنند.
اینهمانی کنشها و واکنشهای نازل و مبتذل دوسوی معرکه در مواردی که به اختلاف و جدایی افراد و زیر سؤال رفتن سرمایهها که همان اصل نظام مقدس جمهوری و قانون اساسی و مقدسات است میانجامد، نشانهای برای هزینه بیشتر فراست است تا مباد که بدعتی خانمانسوز برجا بماند.
همانگونه که پرچم مقدسات را نباید به عربدهکشان سپرد که بر زمین زنند و لجنمال کنند، پرچمی را هم نباید به دست رجالههایی بلند کرد و فریاد زد که هرکه با مانیست با دشمن است. علم این انقلاب همان جمهوری اسلامی و قانون اساسی و رکن رکین ولایت فقیه است و علمدار آن، مقام معظم رهبری و نه باید پیش افتاد و نه پس.
پ.ن: این یادداشت در پی انتشار مرموز نشریه همت و نیز اصرار برخی مسؤلان در بکارگیری عبارت / امام خامنهای / نوشته شده است.
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
سبزوار رضایی میرقائد همان "برادر محسن رضایی" از خطه زاگرس است که از دل یک گروه چندگانه که پیش از انقلاب تشکیل شده بود پس از انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی به حکم امام به فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد.
در باره شیوه مدیریت سپاه و رابطه نامبرده با فرماندهان بزرگی چون همت، باکری، زینالدین و باقری و دیگران باید به تفصیل و جداگانه سخن گفت چرا که این سخن نیازمند بازگویی خاطرات و مستنداتی است که نشان میدهد آن فرماندهان از چه درک و مدیریت و توانی برخوردار بودند اما هرچه بوده اطاعت از فرماندهی منصوب امام را باید به حساب ولایت پذیری ایشان گذاشت.
از این که چرا محسن رضایی آن طور که باید سخنی در باره جنگ ندارد و نه از درون جبهه و نه از پشت پرده آن حرفی نمیزند نباید گذشت اما یک بار هم که سخنانی در این زمینه پراکنده شد بیشتر به تسویه حساب میماند تا گزارش واقعیت. و کدام ذهن روشن است که نداند هشت سال دفاع مقدس، رازهای نگفته بسیار دارد.
اگر کسی از نزدیک، شهید صیاد شیرازی را دیده باشد تصدیق میکند که بزرگترین ویژگی این مرد آسمانی، خاکی بودنش بود. این سردار ارتش اسلام وقتی خاطره میگفت، گو یک بسیجی بود که هیچ درجهای ندارد.
... میگفت: « نقشه پیشروی در چادر فرماندهی در مقابل ما بود و به این میاندیشیدیم که در منطقهای که نیروها مستقر شده و پیشروی کردهایم امکان حفظ موقعیت نیست و ممکن است با پاتک دشمن زمین را از دست بدهیم و این به سود ما نیست. تصمیم گرفتیم آرام عقب نشینی کنیم و پس از تجدید قوا دوباره در منطقه نفوذ کرده و مسلط شویم. بحث این بود که نیروهای ارتشی به سرعت این فرمان تاکتیکی را درک کرده و اطاعت میکنند. برادران سپاهی هم بالاخره با تاکیدات و مذاکره به عقب برخواهند گشت اما بچههای بسیج را نمی شود مجاب کرد چرا که عقب نشینی برای بسیجی معنا ندارد. در همین فکر بودیم که بیسیم صدا داد و پیامی از یک گروه بسیجی رسید که کسب تکلیف میکرد. از آنها پرسیدیم کجا هستید ؟ پاسخ همه را شگفت زده کرد . روی نقشه دیدیم که این نیروها بسیار جلو تر از جایی که ما درباره حفظ آن بحث میکنیم قرار دارند و منتظر بقیه نیروها هستند!»
وقتی حرف میزد نمیدانستی چه مقام نظامی دارد.
بگذریم. اما حاج محسن در پایان جنگ فورمول جام زهر را ترکیب میکرد. این فورمول به شرح زیر است:
رضایی (توپ و تانک میخواهیم) + موسوی ( پول نداریم)+ هاشمی ( صلح میکنیم) = جام زهر!
این در حالی بود که رئیس جمهور آغاز جنگ با خیانت خود زمین میداد تا زمان بگیرد اما رئیس جمهور وقت بین رزمنده ها و فرماندهان بود و در پادگان گلف اهواز به هدایت نیروها میپرداخت و دل خونی داشت از جهنم پشت بهشت جبههها.
جنگ را تمام شد! جام زهر نوشیده شد! دل بچه ها شکست!امام پیر تر شد! خردادبه نیمه رسید و روح خدا به خدا پیوست.
حاج محسن که در دوره جنگ ملعبه رئیس بزرگ هاشمی رفسنجانی بود، همچنان در پست فرماندهی سپاه ماند. فرماندهی که در هیچ خاطره ای از رشادتهایش سخنی نیامد . بهترین خاطره اش شنیدن صدای آرام غواص بی سیم چی از آن سوی اروند بود که خبر داد بچهها رد شدند! و چه رد شدن قهرمانانهای که باید سالها از آن چند ساعت شب عاشورایی گفت و شهدایی که خاموش در اروند خرامیدند و به خلیج فارس رسیدند و هیچگاه بدنشان یافت نشد و باید گریست به هزاران داستان مظلومیت آن شب.
راستش گریه امانم نمی دهد ادامه دهم اما...
اما زخم قلمم از اشک چشمم سوزناکتر است...
سردار سرکار محسن رضایی ناگهان از سپاه بیرون رفت و چه رفتنی که کسی را ناراحت و نگران نکرد. گو همه انتظار کشیدهاند اما صلاح نبود چیزی بگویند.
سرکار بزرگ از جهاد اصغر به جهاد اکبر متمایل شده بود درست زمانی که خاتمی سکان اجرایی کشور را به دست گرفت. شاید او آمده بود مشکل فرهنگ کشور را به صلح برساند. او همان بود که ماشه چکانی بچههای جبهه را منوط به نخست وزیری میرحسین کرده بود تا رئیس جمهور نتواند نیروی همسو را به کار گیرد چه بسا در این صورت اوضاع جبههها هم دگرگون میشد.
خاتمی هم که مسئول تبلیغات جنگ بود و تلوزیون هر روز از پیشروی مجاهدان اسلام خبر میداد و اسارت بعثیهای عراق،اما بعثی ها در هشت سال اسیر و کشته شدند اما تمام نشدند! مردم خیالشان از جبهه راحت بود اما پشت پرده گزارش میدادند که خط خالی است؟!
همان دوره ای که میر حسین میگفت : "بسیج مدرسه عشق است" ! لابد تا زمانی که سلاحش رو به دشمن باشد و کاری هم به پشت سرش نداشته باشد!
سردار فرهنگی خبر نداشت که فرزندش در دوران سردار سازندگی خودش را ساخته است. آمد بچههای مردم را با فرهنگ کند که صدای پسرش را از آمریکا شنید! جهاد اکبر آغاز نشده شکست خورد. پسر سردار در گرو دشمن بود و گفت سرش مشغول جنگ بوده و نرسیده به تربیت فرزندش! یاد شهیدان بخیر که به زور به مرخصی میآمدند و آخر هم خدا مرخصشان کرد اما فرزندانشان نشان گم نکردند!
پس از نظامی گری و سرهنگی فرهنگی نوبت به فتح قله اقتصاد رسید و این سرباز پارکاب نظام این بار در حالی که دبیری مجمع تشخیص مصلحت را اشغال کرده بود به فرضیه های اقتصادی هم میاندیشید. روحیه نظامی گری البته درسالیان پس از سپاه از وی کنده نشده بود و هراز گاه در مراسم نظامی با لباس دیپلماتیک حاضر بود. همین بود که گاهی فرضیههای جنگ محور را در جامعه مطرح مینمود و پنهان نمیکرد که دوست دارد دوباره فرمانده پروژه جنگ هشت ساله دیگری باشد!
ناگهان سردار سرکار را سودای سیاست به سر زد و کارزار انتخابات را برای توجیه وجود برگزید. روز آخر انتخابات، از این که نتیجه باخت رسما اعلام شود و چیزی باقی نماند به ابتکار جالبی دست زد و همان طور که آمده بود منصرف شد و هیچ اتفاقی هم نیافتاد.
در طول دوره نهم ریاست جمهوری هم موافق سخن گفت اما کمتر شنیده شد! و این "کمتر" گران تمام شد. یک شب به طور اتفاقی احساس تکلیف کرد تا کشور را از بحران نجات دهد و طرحی نو درانداخت. طرح ملی خود را به دست گرفت و به خانه این و آن رفت. سکوت معنا دار همه نشان داد کسی حاضر نیست در انتخابات دهم روی طناب حاج محسن، نقش غضنفر را بازی کند.
به هر حال طرح "غضنفر ملی" ارایه شده بود و یک سیاست مدار اقتصاد دان نظامی نمیتوانست حرف خود را پس بگیرد پس خود یک تنه قهرمان داستانش شد.
ورود محسن رضایی به مثابه غضنفر اصولگرایان بود در برابر کروبی که همین نقش را در جناح مقابل داشت. البته کروبی در حلقه نیروهای مدافع گرفتار شده بود تا به خودی گل نزند اما محسن رضایی حتی در این حد هم جدی گرفته نشد.
پس از این بود که محسن رضایی به دوره جدیدی از عمرش وارد شد. کارزار انتخابات ادامه یافت اما دقیقا چه چیزی به او این همه خودباوری میداد؟ او که در انتخابات پیشین میگفت پول ندارد به یک جانباز قرض بدهد و یا هزینه فیلم تبلیغاتیاش را بدهد با کمک جوانانی که طبقه خاصی از جامعه هستند (مذهبیهای مرفه و ژیگول) = ( قرتاللهی) سایتهای شبکهای خبری راه انداخت که مهمترین عامل جذب مخاطب آن، نقش پیشخوانی خبر بود که در سایه آن به القای جهت خاص با سیاست یکی به میخ یکی به نعل پیش میرفت . به راحتی میتوان رد پای س ک س پنهان را در خبرهای خاص با کلیدواژههای ویژه و نیز در ستون طنز ملاحظه کرد. این سایتهای اقماری اما هرکدام بوی سیاسی خود را دارد و هریک برای منظوری و زمانی طراحی شده گرچه نقطه مشترک آن مخالفت با دولت است.
به هر حال بهبه و چهچه این افراد رضایی را به دام انداخت و پس از آشکار شدن وزن سیاسی هر یک از چهار نامزد انتخاباتی، و اقدامات خلاف قانون میرحسین، این دو ظرفیت غضنفری رها شدند تا به نظام گل بزنند. یکی آرای کم تر از باطله و دیگری ناچیز تر از دو رقیب اصلی. مضحک تر آن که همه اذعان دارند انتخابات، دوقطبی شد و بازنده به جرزنی پرداخت اما محسن رضایی متوهم بود که نخیر، انتخابات، سه قطبی بوده چون او هم فرد مهمی است!
یک سیاست مدار البته حرفی نمیزند که فردا در آن گیر کند اما محسن رضایی گفته بود که به آگاهی مردم اطمینان دارد و میداند که مردم در لحظه آخر او را برخواهند گزید.
تکلیف کروبی که مثل همیشه روشن بود و همین جور خواهد ماند و امیدی به درمانش نیست اما محسن رضایی پس از صدور بیانیههای متعدد و گاه متناقض به هر حال پا پس کشید چون نفر سوم، برنده و بازنده نمیشد.
این به حساب نیامدن ادامه یافت تا این که یک روز میر حسین در خواب دید که مردم با حضور ملیونی خویش رویای آشوبگران را ناتمام گذاشتهاند. این شد که برای هفدهمین بار کاغذپارهای منتشر کرد و باعث انبساط خاطر ملت و سرکار رفتن سردار محسن رضایی شد. او که خود در راهپیمایی حاضر بوده هیچ شعاری علیه جریان نفاق نشنید اما بادبادک سبزی را دید که بیانیه موسوی را روی آن نوشته بودند.
آن را از زمین برداشت و دوان دوان به منزل رفت. با خود گفت حالا وقتشه! من آدم به این مهمی باید دوباره نقش تاریخی خودم در فورمول جام زهر را ایفا کنم.
مگر من سرباز وطن نیستم و از نزدیک حوادث را نمیپایم؟ پس حالا باید نامهای علنی به فرماندهام که حواسش نیست بنویسم و هشدار بدهم اگر این فرصت را از دست بدهد معلوم نیست فردا چه میشود. اصلا چرا نفر قبلی ( هاشمی) نامه بنویسد من ننویسم؟ حتما چیز مهمی است که فائزه و مهدی هم ورود کرده اند من چرا عقب بیافتم؟
بگذریم . این نامه فرمایشی سرباز به فرمانده نوشته شد و از تاریخ پاک نخواهد شد . اما با روانشناسی شخصیت سبزوار رضایی باید گفت این نامه پایان دوره اخیر وی خواهد بود.
پس از این نامه و بازخوردهای آن، محسن رضایی یا سکوت اختیار کرده و مدتی کنج عزلت میگزیند یا همچون برخی سیاستمداران ورشکسته به سیم آخر خواهد زد . تنها احتمال ضعیف هم آن است که نامه عذرخواهی بنویسد و همین گونه محترمانه در مجالس عمومی حاضر شود و به زندگی خود ادامه دهد.
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
منتظری نستوه پیش ندا است امشب!
تصویر سرباز عراقی و ...
این که تاکنون درنگ کردم و چیزی ننوشتم برای این است که آب ها از آسیاب بیفتد ضمنا در این گونه ماجراها یک نگاه نمیتواند همه جوانب را شرح دهد . بنابر این از دیگران با نظرات مختلف نیز جویای احوالات دوشنبه قم شدم تا گزارشی نسبتا کاملتر ارایه کنم.
کسانی که تشییع پیکر آیات گلپایگانی و اراکی رحمتالله علیهما را به یاد دارند به خوبی با مفهوم جمعیت ملیونی در شهر قم آشنا هستند . جمعیتی که از مسجد امام حسن خیابان امام خمینی جنب شهرک امام حسن گرفته تا مسجد امام حسن جنب بازار و محوطه اطراف حرم حضرت معصومه و صحنها ها را پر کرده بود. ازدحامی که با عث جان سپردن چند نفر شد.
از آن سالها دیر زمانی گذشت تا این که یک بار دیگر مردم قم و مؤمنان سایر شهرستانها تشییع با شکوه دیگری را در شهر خون و قیام رقم زدند. تشییع جنازه آیت الله بهجت رحمت الله علیه که نه به ازدحام دو تشییع قبلی اما به یاد ماندنی بود.
تا این که با خبر شدیم شخصیت دیگری از جرگه روحانیان از دنیا رفته است. شخصا این پیامک عجیب را دقیقا بدین صورت دریافت کردم :«مرگ منتظری ... باد» و جای تبریک یا تسلیت خالی گذاشته شده بود.
با شناختی که از رهبری داشتم و با مسایل سیاسی که پیرامون این تازه گذشته وجود داشت میدانستم پیامی صادر خواهد شد و شاید عزای عمومی که با وجود ایام سوگواری اباعبدالله جایی نداشت. این را از احترام ویژه و غیر سیاسی شخص رهبری به آقای منتظری میدانستم که در غیر موارد سیاسی همواره با احترام از این استاد یاد کرده بودند و در باره حصر وی به حداقل اکتفا و همواره بر رعایت حال این پیرمرد توصیه داشتند. لطف معظمله شامل شیخعلی تهرانی شده بود که ناسزاگوی رهبری در دامان صدام بود و با خفت بازگشت؛ آقای منتظری که جای خود داشت.
از طرفی جفاهای این شیخ به امام عزیز را از یاد نبرده بودم و اشکهایی که از خواندن نامهامام ریختهبودم . انتظار به سر رسید و پیام حکیمانه رهبر فرزانه انقلاب صادر شد. پیام از موضع بالا صادر شده بود : اطلاع یافتیم ... و هوشمندانه بیآن که تذکار خطایا باشد و چه بسا بسیاری را شامل میشد. از ابتلائات دنیوی سخن رفته بود که امید غفران الهی را داشت و متواضعانه پایان یافته بود. حقیقت این که باز احساساتی شدم و اشک که نه اما چشمانم را شیشهای نمناک پر کرد.
به این فکر کردم که اگر قائم مقام رهبری پس از امام، رهبر شده بود امروز مجلس خبرگان جلسه میگرفت و رهبر بعدی را مشخص میکرد. به این فکر کردم که در این صورت باند مهدی هاشمی در این سالها در مساند قدرت چه بر سرمان میآوردند و امروز اگر میدانستیم اینترنت چیست آیا اجازه داشتیم چیزی بنویسیم موافق یا مخالف؟ به این فکر میکردم که باند مخوف هاشمی اصلا منتظری را زنده میگذاشت یا نه؟ چند نفر باید کشته میشدند تا حکومت مطلقه با قرائت خاص نجف آبادی از نهجالبلاغه اجرا شود؟
به هر حال این نیز گذشت اما حکمت خدا چنین شد که بزرگانی چون خامنهای و هاشمی از امام بخواهند در صدا و سیما چیزی مطرح نشود که مردم بشورند و کار را یک سره کنند و ایشان پذیرفتند اما فرمودند ده سال دیگر میفهمید امروز این کار بهتر است. داغ ها در دل ها ماند. رحلت امام با همه تلخیها رخ داد و مردم بودند که از پل حجتیه قم به سمت بیت قائم مقام معزول میرفتند و با خشم او را قاتل خمینی یاد میکردند. چند روز بعد بود که منتظری برای زیارت به حرم آمد زمزمه حضورش پیچید و هجوم مردم که باعث شد منتظری را با یک بنز قهوهای رنگ فراری دهند.
خاطره ها مدام زنده میشد. اولین باری که حسینه منتظری را دیدم. هنوز امام در قید حیات بود اما در یکی از شیکترین ساختمان های قم جایگاه ویژهای برای دست تکان دادن رهبر آینده در نظر گرفته شده بود با پس زمینه پرده آبی! من که بارها جماران را دیده بودم و ساختمان کاهگلی اش را نا خودآگاه چندشم شد از این اشتیاق به رهبری آن هم در قم نه تهران! هرچه بود قائم مقام رهبری بود و سپاه زحمت میکشید تا چیزی کم و کسر نباشد و تبلیغ درس خارج او که با تلوزیون مدار بسته حتی در زیر زمین اطراف حسینه قابل دریافت بود برای کثرت شاگردان روحانی که بعضا با ماشین سپاه آورده میشدند.
خانه تمام بتونی و ضد بمب پشت بیت را به یاد آوردم که باند مهدی هاشمی وقتی برخی اعضای بیت از فعالیت آنها جلوگیری میکرد از آن جا رفت و آمد داشت و این که امام حاضر نشده بود پناهگاهی داشته باشد.
علمای قم و نجف را میشناختم که با چنین منصبی برای منتظری موافق نبودند و برایم عجیب بود که آنان از ماجرای کتاب شهید جاوید و نیز ادعای منتظری در باره فدک دلچرکین بودند و معتقد بودند چنین کسی لیاقت زعامت شیعه را ندارد.
عالمی که میگفت مردم بر من شوریدند و در خانهام را بستند که چرا علیه قائم مقام سخن گفتهای حالا بکش و ببین که میشود در خانه ات را ببندند و بفهم که در خانه زهرای اطهر را سوزاندند آن هم چندی پس از رحلت پیامبر!
همین بیت باشکوه با دستور نخستوزیر و وزیر کشور عبدالله نوری یک شبه زیرو روشد و مردم قم که صبح از خواب برخواستند به جای دیوارهای بلند و سفید یک بلوار گلکاری شده دیدند به نام شهید محمد منتظری و ظرف یک شبانه روز تصاویر منتظری از سراسر کشور به زیر کشیده شد.
بگذریم. خبر درگذشت شیخ حسین علی منتظری در لابلای اخبار سیما و خبر آب و هوا منتشر میشد تا این که با پیام رهبری جان گرفت و رسمیت یافت.
مردم به ویژه از نجفآباد راهی قم شدند. با شمارش اتوبوسهای پارک شده در مسیل (رودخانه خاموش) قم میشد تخمین زد چند نفر برای تشییع جنازه آمدند. مردم متدین و داغداری که برای وداع با مرجع تقلیدشان آمده بودند. جمعیتی بالغ بر پنجهزار نفر که عزادار بودند و آداب تشییع را میدانستند.
تکلیف مردم قم و حزبالله هم با پیام رهبری روشن شده بود. برخی علما همان روز اول در بیت حضور یافته و تسلیت گفته بودند و برخی پیام هم دادند. از پیام خشک و خالی تا تائید جایگاه علمی. البته رفتار امثال شیخ یوسف صانعی و بیات نوع دیگری بود.
شیخ یوسف که زمانی معترض اعتراض شیخ منتظری بود و بدوبیراه طرفداران را به جان خریده بود مدتها بود که سیره اش را تغییر داده بود و حالا روی خودش حساب دیگری باز میکرد و نگاهها را به سوی خود میدید.
به هر حال همه چیز آماده یک تشییع جنازه آبرومند بود. مخالفان منتظری هم سه دسته شده بودند. عدهای تاریخ را برای یک روز کنار گذاشتند و در مراسم تشییع شرکت کردند. عدهای حضور خود را دلگرمی باند منتظری و هواداران رسانهای بیگانه دانستند و بهتر دیدند در شلوغ شدن جمعیت سهمی نداشته باشند. دسته سوم نیز حضور خود را برای تماشا و در صحنه بودن مغتنم دانسته و محض احتیاط و با نشانههایی چون چفیه یا عکس رهبری در محل حضور داشتند.
در طرف دیگر ماجرا اما سران سابق فتنه همچون لاشخورانی سیاسی و مرده خورانی قهار در بیت منتظری حضور بهم رساندند و موسوی فرزند منتظری را دوست خطاب کرد. همسر منتظری نیز گویا با انداختن آب دهان بر صورت کروبی بر سرش فریاد زد که تا به حال کجا بودید؟ وقتی حصر بود کجا بودید حالا که مرد آمدید؟ عجب زمانه ایست! این همان کروبی است که شیخ را انذار داده بود از نیرنگ اطرافیان!
احمد منتظری اعلام کرد که پدرش وصیت کرده تشییع جنازهاش سیاسی نشود. این شاید کم ترین حق کسی بود که مرارتهای بسیاری کشید تا جان سپرد.
رهبری سفارش زیادی کردند در باره محل دفن . پیش از این آقای روحانی هم در حرم دفن شده بود . اما کم کم ماجرا رنگ دیگری به خود میگرفت.
رنگ و روی افرادی که برای مراسم آمده بودند نه به عزا دار میماند نه مقلد نه مومن و نه قمی. اراذل و اوباشی از قماش آدمهایی که پارتیهایشان در شبهای محرم ترک نمیشد دخترکان بزک کرده و پسرکان ملون! از بیت تا حرم راهی نبود اما در نهایت قرار شد جمعیت، جنازه را از سمت خیابان ارم به حرم مطهر مشایعت کنند. ماشین بلندگو دار مورد حمله عدهای قرار گرفت چون از اموال سپاه بود. تابوت هم روی ماشین بلندی قرار گرفت که کنترل آن در دست اعضای بیت و بچههای حزب الله بود. عدهای هم با چاقو تلاش داشتند با تهدید راننده یا پنچر کردن خودرو مسیر تشییع را عوض کنند.
ماشین حامل جنازه به میان راه رسیده بود که صحنههای جالب در حال رخ دادن بود. یک مشت اوباش دختر و پسر مختلط که به طرز فجیعی با هم خواهر برادر بودند و یکدیگر را با حرف های رکیک و با حال صدا میکردند و در حال خلق صحنههای حیوانی خویش بودند. گو در راهپیمایی میمونها در باغ وحش شرکت کردهاند!
باز هم میشد جماعت اوباش را تحمل کرد اما کمکم وقاحتها رو شد. جمعیت که به تمثال رهبری رسیدند شروع کردند به اهانت و شعارهای ساختار شکن. البته متدینان کار خود را میکردند و به این وقاحتها کاری نداشتند چون شعار میرحسین! چه دخلی داشت به تشییع یک روحانی که دستش از دنیا کوتاه شده است؟
جمعیت به درب حرم رسید. انتهای جمعیت به زحمت به انتهای خیابان ارم ( چهارراه شهدا) میرسید. این بود آمار همه آدمهایی که برای هر نیتی آمده بودند! شمار جمعیت این خیابان کوچک و قدیمی را رسانههای عزادار بیگانه صدها هزار نفر و ملیونی خواندند! چند هزار نفری که سیما هم از نشان دادن کاملش دریغ کرد و کاش نشان میداد خیابانهای خلوت منتهی به حرم را.
ماشین به حرم رسیده بود اما اختلاف بود که تابوت به حرم برود یا دوباره خیابان چرخانی کنند . در همین دعوا و مرافعه بود که یک طرف ماشین خوابید. آشوبطلبان با چاقو چرخ ماشین را پنجر کردند تا بتوانند بیشتر از مرده خوری سیر شوند. دیگر درنگ جایز نبود. شاید بیحرمتی میشد. جنازه فورا دست به دست و با کمک بچههای بسیج به حرم منقل شد.
شمس مداح که در همه مراسم مشابه خاطره آفرینی میکند این بار نیز به خوشخدمتی پرداخت. ابتدا پیام رهبری را قرائت کرد که با شعارهای هتاکانه جمع معدود اراذل استقبال شد. پس از پایان پیام، جناب شمس برای سلامتی رهبر! تقاضای صلوات کرد! که با هو کردن همان جماعت روبرو شد.
پیدا بود که همه جمعیت داخل صحن نشده بودند چون صحن پر نشد. عدهای میخواستند جواب این بیادبان را بدهند و گستاخی آنان را که حالا به مشت و لگد نیز رسیده بود و زن و مرد هم نمیشناخت پاسخ دهند اما عدهای دیگر حرمت جنازه و دعوت رهبری به آرامش را بهانه میکردند و چیزی نمیگفتند!
آیت الله شبیری زنجانی پس از اطمینان از حضور جنازه برای اقامه نماز میت حاضر شد. برخی این حرکت ایشان را برنمیتابیدند و برخی این کار را هوشمندانه میدانستند.
نماز میت مختلط و غیر متصل در داخل و بیرون حرم برگزار شد و جنازه برای دفن در نزدیکی قبر شهیدی محمد منتظری به داخل برده شد.
کم کم متدینین از حرم در آمده و سوار بر اتو بوسها از شهر خارج شدند اما جمعیتی که تا پایان تشییع نمانده بودند دو دسته بودند . جمعیت هتاک که حالا به خوبی حالت شورشی گرفتند و هر چه به دهان کثیفشان میآمد میگفتند و هر چه دستشان میآمد پرت میکردند و شعارهایی را رو به ضریح همراه با کف زدن ادا میکردند و جمعیتی که از همان ابتدا موسوی عقبمانده و کروبی دلقک را نشان گرفته بودند تا از سوراخ موش در منزل صانعی بیرون نزنند. بخشی نیز شیخ یوسف را از حرم فراری دادند.
اکنون به همت جماعت فتنهگر سبز! مراسم تشییع جنازه به طرز جالبی به گند کشیده شد و گویا آن سفر کرده سزاوار یک آیین متین و با وقار هم نبود!
هتاکان در بیت منتظری گرد آمده بودند و این طرف نیروهای حزب اللهی کوچههای اطراف را محاصره کردند. تابلوی بیت کنده شد و تابلو دفتر شیخ صانعی نیز.
پلیس ضد شورش از تهران برای آرام کردن اوضاع آمده بود اما بچه قمیها نمیتوانستند اجازه بدهند چنین هتاکانی به این راحتی لانه کنند و عربده سر دهند. پس از مذاکرات انجام شده و حضور مسئولان شهر، دالانی از نیروهای ضد شورش تشکیل شد تا چند صد بیدین بیهمه چیز، با خفت در اتوبوسهای شهری جای گرفته و شهر را به قصد ام الفسادشان تهران ترک کنند.
پایان ماجرا این نبود. مردم، طلاب و بسیجیان که کمکم از وقایع باخبر شدند نتوانستند این ننگ را تحمل کنند. اعلام شده بود که ختم منتظری در مسجد اعظم قم از طرف خانواده برگزار خواهد شد. سیل جمعیت با تصاویر رهبری ساعتی قبل از آغاز مراسم در مسجد و صحن و اطراف گرد آمد. باز هم آقای شمس افاضه کرد و این بار جمعیت بود که حاضر نبود بنشیند. قرائت قرآن همه را به سکوت فرا خواند اما وقتی به اصرار مجری باز هم ادامه یافت، صدای صلوات ها قرائت را پایان داد. سخنران مجلس هم فرصت نطق نیافت و شعارهای جمعیت مجلس را به تعطیلی کشاند. مجلسی که همچون تشییع جنازه با حضور سرد و بسیار کمرنگ روحانیت مواجه شده بود. احمد منتظری خشمگین جلسه را ترک کرد و شمس از مردم که با شعارهای انقلابی درحال ترک مسجد بودند خواهش میکرد که برای مداحی و روضه تشریف داشته باشند که چراغ ها خاموش شد.
عزاداری رسانههای بیگانه و سایتها و خبرگزاریهایهای دشمن دیگر جلوه مشوه این پایان عبرت انگیز بود. بیانیههایی که فرصت عقدهگشایی از امام و انقلاب را به رجالهها داد و تسلیت کاخ سفید که روی رهروان طریقت منتظری را سیاهتر کرد.
شخصیتی که با حمایت از باند منحرف مهدی هاشمی گامی را برداشت که تفسیر دیگری از انقلاب برای او رقم زد. تفسیری که هیچگاه با قرائت خمینی کبیر همخوانی ندارد و از او شیخ سادهلوحی ساخت که مفتی رسانههای بیگنه گردید و تا روزهای آخر عمر در خدمت مقاصد پلید آنان بود.
منتظری در واقع پس از بازداشت مهدی هاشمی و به جریان افتادن پرونده باند وی که برادر دامادش بود به نشانه? اعتراض درسهای خود را تعطیل کرد. مهدی هاشمی پس از اعتراف به جرمهای خود از جمله قتل و پرده برداشتن از سوء استفاده از بیت منتظری در سال ???? اعدام شد.
شهید محمد منتظری پیش از شهادت نسبت به نفوذ باند مهدی هاشمی در بیت پدرش هشدار داده بود و پاره ای از این مسایل باعث اختلاف نظر این پدر و پسر شده بود . این قضیه و نامه نگاریهای تند و هتاکانه به حضرت امام و عدم تمکین به نصایح آن پیر فرزانه سرانجام منجر به عزل وی از از سمت قائم مقامی شد . رفتار ناشایست وی در اواخر عمر حضرت امام در رنج نامه ای به قلم مرحوم حاج احمدآقا خمینی منتشر گردید.
منتظری گرچه پس از ارتحال حضرت امام، رهبری آیت الله خامنهای را تبریک گفت اما همچنان به مشی سادهلوحانه خود ادامه داد و برخلاف نظر استادش، در مسایل سیاسی اظهارنظر های عجولانه نمود و پس از سخنرانی خود در جو دوم خرداد که خود را به مادر انقلاب تشبیه کرد از رئیس جمهور وقت خواست که ماشین امضا نباشد. سخنانی که من چند وقت قبل از آن از زبان یک طلبه مشکوک که فرزند نماینده سابق مجلس بود شنیده بودم! این سخنرانی در خارج از کشور و نزد بیگانگان و دشمنان با استقبال روبرو شد و در داخل نیز باعث تأثر نیروهای انقلابی گردید و خواص را به یاد این جمله امام انداخت که مشکلات دهسال دیگر را پیش بینی کرده بود.
دختر ارشد امام نیز در بیانیهای وی را به دندان کرم خوردهای تشبیه کرد که کشیدن و نکشیدنش درد دارد. این اتفاقات و بازخورد آن بین مردم منجر به حصر خانگی او شد اما به تدریج از دامنه آن کاسته شد . فتوای حلیت مصافحه ( دست دادن ) به زن اجنبی از سوی وی نیز در بین متدینان، بحثهایی ایجاد کرد که از نفوذ سیاسی بیش از حد در بیت وی نشان داشت.
وی تا آن جا که بی آنکه ذرهای خود را گرفتار ندانم کاریهایش بداند در واکنش به حوادث پس از انتخابات اخیر نیز همگام با رسانه های بیگانه به اظهارنظر آزادانه پرداخت و چند روز پیش از مرگ در سخنان پایانی درس خود نسبت به ماجرای توهین به تمثال حضرت امام گفت : ایشان رهبر انقلاب بودند. البته معصوم نبودند و اشتباه هم داشتند. خود ایشان هم هیچگاه ادعای عصمت نکردند. حالا یک کسی در یک جایی کار خلافی کرده و عکس ایشان را پاره کرد، این که ما بیائیم در بوق و کرنا کنیم کار صحیحی نیست. وی بدون اشاره به بازتاب جهانی این هتاکی توسط رسانه های بیگانه خطاب به رسانه ملی گفت : با این در بوق و کرنا کردن شما آبروی ایشان را می برید و می فهمانید که ملت ایران این گونه اند که عکس امام خمینی را هم پاره می کنند. منتظری کسانی را که به این ماجرا دامن میزنند و مردم را به نشان دادن واکنش دعودت می کنند به استفاد? ابزاری از اسم آیت الله خمینی متهم کرد!
شیخ حسینعلی منتظری با آن همه زندان رفتنها و همراهی با امام در مبارزات علیه طاغوت و همشاگردی با شهید مطهری و نوشتن کتاب ولایت فقیه و ریاست مجلس خبرگانی که البته به علت ضعف مدیریت توسط شهید بهشتی اداره میشد، با لجاجتها و سادهلوحیها به جایی رسید که نه تنها از قائم مقامی عزل شد که از چشم ملت نیز افتاد و واپس زدهگان و چوبخوردهگان از انقلاب دورش را گرفتند.
مرگ منتظری که خون به دل امام امت کرد، نه سوگمندی داشت نه خرسندی!
زیست که زیسته باشد و مرد که مرده باشد!
برای دیدن تصاویر همه جمعیت به اینجا و اینجا و اینجا مراجعه کنید!
برای دیدن صفحه اصلی وبلاگ و دیدن دیگر نوشته ها کلیک کنید
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
ماه مبارک رمضان در ضیافت افطاری بودم که حضرت آیت الله نوری همدانی نیز تشریف داشتند. یکی از بستگانشان که از تهران آمده بود به گونهای که صدا به همه برسد با آب و تاب داشت از حادثهای وحشتناک! گزارش میداد و خطاب به ایشان میگفت که چرا حرفی نمیزنند و پیامی صادر نمیکنند. یاد این جمله از رهبری افتادم که گاه برای نفوذ در شخصیتها و خواص، پانزده نفر را واسطه میکنند تا حرفی را به کرسی بنشانند. مرد تهرانی با آب و تاب از حادثه ای مضحک خبر میداد. می گفت چشمان فردی را بسته اند و گفتهاند اگر بدود و فرار کند آزاد است! و آن فرد محکم به دیوار بتونی خورده است !
برایم مهم شده بود که پاسخ آیت الله نوری به این حرفهای بی سر و ته چه خواهد بود. ایشان نگاه عاقل اندر سفیهی به مهمان تهرانی انداختند و فرمودند : « پنج نفر از این ها که میگویید بیاورید ما هم ببینیم . ما از این حرف ها زیاد شنیدیم».
سنگ روی یخ شدن مرد واسطه در جمع یک طرف ، متانت و درایت آیت الله نوری نیز یک طرف!
با خود گفتم این است مرجعیت شیعه که پس از عمری تحقیق و پژوهش در آیات و روایات، روش تبیین واقعیتها را در وقایع روز نیز از یاد نبرده و بیگدار نظر نمیدهد.
باز چندی پیش بود که در شلمچه نشسته بودم و در فضای معنوی آنجا به این فکر میکردم که چگونه انسانهای کم سن و سالی توانستند راههای طولانی و دراز مدت زهد و عرفان را چند شبه بپیمایند و سخنانی چنان والا بگویند و کاری کنند کارستان. به رابطه امام با بچههای جبهه میاندیشیدم و این که آیا میشود عدهای مو سپید کرده در اخلاق و معنویت، در برابر صف نورانی شهدای کم سن و سال کربلای ایران شرمنده باشد و آیا میشود کسی تنها با نماز و روزه اضافهتر ادعای هدایت مردم و مقامات عالیه را داشته باشد؟ آیا میشود انسان مرجع تقلید شود و خاک شلمچه را نبوسیده باشد.... ناگهان صدای بلندگوی جایگاه تبلیغات در پهنه شلمچه طنین انداخت : هم اکنون حضرت آیت الله نوری همدانی در جمع زایران مناطق دفاع مقدس حضور خواهند یافت. آیت الله نوری در جایگاه قرار گرفت و پس از قرائت اشعار خویش در باره جبهه و جنگ، نظاره گر رزمایش شد که در منطقه شلمچه اجرا گردید.
حالا میشد معنای کتاب علمی و قرآنی الجهاد ایشان را فهمید که در دوران دفاع مقدس نوشته شده بود.
آیت الله نوری در دوره هشت ساله دولت به اصطلاح اصلاحات نیز نقش مهمی در پذیرایی از امت حزب الله داشت و مادام که اقدامات حرمت شکنانه عدهای جیره خوار در پناه دولت، ملت را به خشم میآورد این بیت آیت الله نوری بود که صدای اعتراضها را میشنید و تسکین میداد و مرجعیت را همراه با درد دین ملت به نمایش میگذاشت.
شاید اوج این همدردی در غائلهای بود که تحت مدیریت وزارت فرهنگ آن دولت پیش آمد که باز مردم قم را به نشانه اعتراض به بیت آن مرجع آگاه کشاند. آیت الله نوری اما این بار جملهای را به کار برد که پیش از این در باره شاه به کار برده بود.
در جریان 19 دی قم که بیت آیت الله نوری مرکز انقلاب شده بود، ایشان در اعتراض به وقاحتهای رژیم پهلوی این شعر رار خواندند:
« مه فشاند نور و سگ عو عو کند
هر کسی بر طینت خود میتند
چون تو خفاشان بسی بینند خواب
کاین جهان ماند یتیم از آفتاب
کی شود دریا زپوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس
در شب مهتاب مه را بر سماک
از سگان و عوعو ایشان چه باک »
شاگردی اخلاقی و علمی امام خمینی و امضای نامه معرفی ایشان به عنوان مرجعیت شیعه بعد از مرحوم آیت الله حکیم از جمله خصوصیات زمان شناسانه آیت الله نوری همدانی است.
مرجعی که امروز نیز بیآنکه نگران حرف و حدیث دیگران باشد،عمل به تکلیف روشنگری را بر تر از تکبرهای پوچ دانسته و همصدا با مردم به دفاع از انقلاب ، امام و رهبری پرداخته است.
شعار انقلابی این مرجع تقلید بصیر را تکرار میکنیم که در سراسر کشور طنین انداخت:
نظام ما کوثر است دشمن آن ابتر است
امام ما کوثر است دشمن او ابتر است
خامنهای کوثر است دشمن او ابتر است
والسلام
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
جناب آقای فرید مدرسی !
نوشته بغض آلود جنابعالی که در سایت پارلمان نیوز و دیگر سایتها با عنوان "برسر حوزه قم چه آمده است؟ " منتشر شده را دیدم و تاسف خوردم که نتیجه مطالعه و نوشتن در حوزه دین و حوزه علمیه در نهایت به بافتن رطب و یابس و دخالت در گستره نامربوط شده است.
برادر گرامی ! بهتر بود خشم خود از حوادثی را که از تحلیل و ریشه یابی آن ناتوان بودهای، در دل نهان میکردی و زبان به کام میگرفتی و سخن نسنجیده و بزرگ نمیگفتی.
نیکو است بدانی مدارس علمیه و دروس عالی حوزه عموما در دهه محرم تعطیل است و مدارس مقدماتی نیز در این ایام از چندان رونقی برخوردار نیست و بیرق عزای سالار شهیدان را میتوان بر سر هر حجره و مدرسه دید.
سنگ مرجعیت را نیز نرسیده که شما بر سینه بزنید که این خود صاحبانی دارد و اولیایی . مرجعیت ، مقام عظمای فقاهت شیعی است که در طول غیبت طلایهدار صراط مستقیم بوده و خواهد بود و این شجره طیبه را پادشاهان و سلاطین نتوانستند بلرزانند چه رسد به بیریشگان و خزهها.
اما مرجعیت، رکن رکینی است که بر فقه جواهری استوار است و زنده رودی است که گزاره مکان و زمان را در مسئلهها و قضایا و احکامش جاری میکند همانگونه که حرام و حلال را تا قیامت پاسمیدارد.
این کرسی سزای هر کس نیست که بر آن تکیه زند و برای دلخوشی غربزدگان سخنی بیپایه بتراود یا عدالت را به رخ شارع بکشد و فتوای فمنیستی دهد! مجتهد اعلم برای مرجعیت،عدالت نیز باید داشته باشد و نمیتوان لاف علم زد و غره از چند ثناگوی درگاه، دیگران را به باد تهمت و افترا گرفت.
آقای فرید که خود در سن جوانی هستی! طلاب حوزه علمیه همان روز اول ضرب ضربا را تا آخر صرف کردهاند و بالغ و نابالغ بیشتر میفهمند تا شما که چشم بسته در خیابان ساحلی قدم زدهای!
در میان دعوا گویا شما بر سر قیمت لحاف ملا چانه میزنی! مطمئن باش طلاب حوزه بهتر از شما میدانند که پارچه سفیدی که به تن کردهاند از چه محلی تامین شده همان طور که در تحصن سه روزه خود در سالهایی نه چندان دور، خود هزینه افطارشان را دادند.
راستی آن سال ها یادت هست؟ دولت مصطلحات دوپهلو که نان از همین رنگرزیاش میخورد. سالهایی که نه امام زمان حرمت داشت نه مرجعیت و نه تقلید؟ روزنامه ای که کاریکاتور امام را چاپ کرد یادت هست ؟ کاریکاتور موهن علیه آیت الله مصباح یادت هست. همان شخصیتی که سخنانش را تو همقلمانت با تحریف منتشر میکنید تا خوراکی برای بیماردلان فراهم آورید؟
آقای مدرسی! در درس خارج، بصیرت درس نمیدهند. این همان گنجی است که شیخ ساده لوح شما از نداشتنش رنج میبرد. بصیرت همان چیزی است که نوجوان سیزده ساله را رهبر همه ما کرد.
بیتی که لانه باند مخوف برادران هاشمی شد و ملیگرایان سرخورده از انقلاب و امام از آن بیرون میآمدند و دباغها ستایشش میکنند چه نسبتی دارد با مرجعیت!؟ و نهراس از این سخن که : «تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام» .
خوب است تاریخ شریعتمداری نگونبخت را یک بار بخوانی که ملیونها مقلد داشت و از مرجعیت، خلع شد؛ شیخ ساده لوح شما که به زحمت پنج هزار تشییع کننده داشت و گویا برابر وصیتش حتی سزاوار تشییعی محترمانه نبود چرا که عدهای بیدین مردهخور برای ادامه حیات سیاسی خود نیازمند تغذیه بودند و این مراسم را به گند کشیدند!
مراسمی که میتوانست در سکوت بزرگوارانه مردم قم و مغفرتخواهی حوزه مقدسه، پایانی بر بیش از دودهه عصیانگری و نمکناشناسی باشد. اما حکمت این بود که مقلدان میمون صفت بیبیسی و صدای آمریکا نه تنها حرمت جنازه را نگه ندارند که با شعارهای ساختار شکنانه، تکلیف ملت را برای همیشه روشن کنند.
شاید مانند همیشه خواستهای چشمانت را به بخش اعظمی از حقیقت ببندی و این همه هتاکی نامربوط را نبینی اما آن روز که چند دانشجو نما تصویر اماممان را پاره میکردند و آن یکی چادر به سر فرار میکرد باید به خود تلنگر میزدی که من طرفدار مرجعیت و اسلام هستم یا جمهوری ایرانی ؟ طرفدار آرمانهای امام هستم یا " نه غزه نه لبنان"؟ و تا کی توجیه و سر در برف کردن؟
عقلانیت، شرافت انسانیت است و اندک اندیشه در حال و روز دلقک اصلاحات شیخ کروبی و عقب مانده سیاست میرحسین و مقایسه رفتاری دیروز و امروزشان، ملاک خوبی است برای شناختن حق و باطل. نامه دیروز کروبی و جمع آوری عکسهای شیخ ساده لوح و تشییع جنازه، چیزی جز رذالت سیاسی است؟
خود میدانی که اگر پادرمیانی بزرگان نبود، امام همان روز کار را یک سره میکرد و زحمتی برای این سالیان باقی نمیگذاشت.
لازم نیست در مقایسه ای کودکانه حوزه نجف را به رخ حوزه قم بکشی و تلخند مخاطبان را به خود جلب کنی . حوزه همچنان بیدار است و همگام با مرجعیت و روحانیت و ملت آگاه مسلمان و متدین، کف فتنه را از روی زلال انقلاب پس خواهد زد. اگر نمیتوانی قطره ای از این دریا باشی، سنگریزه باش که کف و جلبک رفتنی است.
پس از فتنه اخیر دعای خیر و طلب هدایت دشوار شده اما از یک حقیقت روشن گریزی نیست که تنها راه انقلاب، راه امام خمینی است .
« امام ما کوثر است دشمن او ابتر است»
والسلام
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
شنیدم یکی از بزرگان،خطاب به یکی از فضلای جوانتر گفت از فلان خاندان انتظار مرجعیت نداشته باش. در پاسخ چرا گفت: روزی که مرحوم آیت الله شیرازی فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد، بزرگ این خاندان، در جمع علمای نجف به تمسخر گفت مگر میشود حلال محمد را حرام و حرام محمد را حلال کرد! پس قلیان را برداشت و کشید و دودش را هوا کرد.
این به گوش مرحوم شیرازی رسید و دستها را به دعا برداشت و گفت: خدایا مرجعیت را از این خاندان بگیر!
پرچمداری در جریانات سیاسی و اجتماعی شیعیان به جهت سابقه ولایی، از نظم و قانون خاصی تبعیت میکند که تخلف از آن بیهزینه نیست.
سلسله ولایت در فراز و نشیب تاریخ صحابی و تابعان و ادامه حکومت خلفا و حتی پس از غیبت، شیوهها و روشهای ویژهای برای شیعیان خود به یادگار گذاشتهاند که در سطح عهد الهی ولایت است و نمیتوان به سادگی از آن گذشت.
بریدن از این شجره در هر سطحی در بن و ساقه و شاخه و برگ همان و افتادن و سرشکستگی همان!
در تاریخ، این پرچم داری را در مواضع گوناگون می توان دید . شاید با نگاه کوتاه به شیوه برخورد امام علی بن ابیطالب با مسئله ولایت امر بتوان به اهمیت این موضوع پی برد:
برای نمونه میتوان به استدلالات قانع کننده امیرالمومنین رجوع کرد که بشیر بن سعد انصارى پس از شنیدن آن به آن حضرت گفت: «اگر مردم این کلمات را قبل از این، از تو شنیده بودند هیچکس بر تو اختلاف نکرده و همه با تو بیعت مىکردند جز آنکه تو در خانه نشستى و مردم گمان کردند که تو نیازى به خلافت ندارى!» امام در پاسخ گفت:«اى پسر بشیر!آیا مىبایست جنازه (پیامبر) را در خانه رها کرده و براى خلافتبه منازعه با مردم بر مىخاستم؟» این نشان میدهد که حقانیت حضرت علی موجب آن نشد که در هر شرایطی به جایگاه ولایی و سیاسی خود بیاندیشد و صلاح و صواب را نادیده بگیرد.
همچنان که از سخنان ابوسفیان هویدا است که به در جریانات سقیفه از امام خواست تا اجازه ندهد خلافت از آن ابوبکر باشد، بلکه بگذارد تا او با وى بیعت کند، اما امام در این باره فرمود: « من از این کار امتناع کردم، زیرا مردم به روزگار کفر نزدیک بودند و من از ایجاد تفرقه در میان مسلمانان بیم داشتم. » گرچه همواره نامههایى براى معاویه و عمرو بن عاص نگاشته و کوشید تا آنان را از راه باطلى که مىروند، باز دارد.
اما در مقابل آنان که ضد ولایت قیام میکردند و اقدام، به هیچ صراطی مستقیم نبودند و هیچگاه رعایت مصلحت امت را نمیکردند. آنان هیچگاه درک نمیکردند که تزلزل در پرچم داری جامعه اسلامی جدای از حقانیت و مشروعیت، چه زیانی را متوجه نسل معاصر و آیندگان خواهد کرد. آن ها با روشهای خاص خود فرصت هر اصلاح و نوسازی را نیز از جامعه دریغ میکردند و نتیجهای جز شبههافکنی و افراطگریهای پس از آن به بار نیاورند جریاناتی مانند خوارج که در نهایت کاری جز قتل مردم به اتهام تکفیر نداشتند.
حضرت امیر علیهالسلام به هیچ روى مایل به برپایى جنگ جمل نبود. لذا سه روز پس از ورود به بصره، با ارسال پیامهاى مکرر از شورشیان خواست تا به «جماعت» و «طاعت» باز گردند، اما پاسخ مثبتى از آنان نشنید. آن حضرت، صعصعة بن صوحان را همراه نامهاى به سوى بصره فرستاد. او با طلحه و زبیر سخن گفت، وقتى با عایشه سخن گفت، احساس کرد که او بیش از دو نفر دیگر، قصد برپایى شر دارد. پس از بازگشت امام، عبد الله بن عباس را به بصره فرستاد. او به طلحه گفت: مگر تو بیعت نکردى، طلحه گفت: شمشیر بالاى سرم بود. ابن عباس گفت: من خود ناظر بودم که به اختیار بیعت کردى. طلحه از خون عثمان سخن گفت. ابن عباس گفت: مگر نبود که عثمان ده روز از چاه خانه خود آب مىخورد و تو اجازه ندادى از آب شیرین استفاده کند. آنگاه على سراغ تو آمد و از تو خواست تا اجازه دهى از آب استفاده کند. پس از آن ابن عباس با عایشه و طلحه نیز سخن گفت. عایشه چنان به پیروزى خود اطمینان داشت که کوچکترین انعطافى از خود نشان نداد. ابن عباس با استدلالهاى محکم خود کوشید آنان را از خطرى که در انتظارشان است پرهیز دهد اما نپذیرفتند. آن حضرت از آغاز کردن جنگ توسط اصحابش جلوگیرى کرده و رسما اعلام کرد که کسى حق شروع جنگ ندارد.
امیرالمومنین حتی در مدت خانه نشینی نیز عملی خلاف مصلحت عامه مسلمین و دین داری آنان انجام نداد و مشاوری دلسوز برای حاکمیت بود و البته نهی از منکر و امر به معروف را نیز در جای خود داشت و از بروز فتنه و شبهه انگیزی جلوگیری میکرد.
در همین زمینه میتوان به مسئله کتابت و جمع قرآن در دو برهه اشاره کرد که حضرت در اقدام اول از ارائه نسخه خطی خود امتناع کرد و در اقدام دوم از جمع و یکدست سازی قرآن توسط حاکمیت دفاع نمود.
همه این روشهای سیاسی که مکتب سیاستورزی شیعه را میتوان از آن برداشت کرد، افسانه پهلوانی نیست که تنها برای خوشایند مخاطبان، نقالی شود. این مکتب است که باید دیکته شود. رجوع به تاریخ برای تفنن و تحصیل در یک رشته علمی نیست گرچه روش خاص خود را دارد و نباید در تطبیق جریانات روز به گذشته دچار افراط و تفریط یا بیروشی شد و یا توقع داشت همه جریانات عینا قابل تطبیق باشد.
اما میتوان با نگاهی انسانشناسانه ، آسیبهای قابل تکرار جوامع را رصد کرد و در مقابله با بحرانها و امواج گمراه کننده از این دانستهها بهره جست و به خطا نرفت. عبرت تاریخی خود روشی قرآنی است و نمیتوان به بهانههای مصلحتگرایانه یا نتایج تلخ آن، از چنین دانشی بیبهره ماند.
پدیده معجزه آسای انقلاب اسلامی در ایران که سی سال پیش به سان انفجار نور در جهان اتفاق افتاد، زمینهای را فراهم ساخت تا بخش مهمتر دین یعنی سیاست دنیا بر اساس نگاه آخرتی امکان تجربه یابد.
در این فرصت استثنایی تاریخی نه نا خودآگاه که با بصیرت مشاهده میشود شباهت بسیاری با تاریخ صدر اسلام وجود دارد. این جاست که نباید از رفتار انسانهای آن دوره در برخورد عملی با مبانی دینی غافل بود.
مهمترین مبنای دینی اسلام که پس از مدتی وجهه مذهبی نیز یافت مسئله ولایت است که پس از رحلت رسول الله صلیالله علیه و آله دچار آسیبهای انسانی و برداشتهای کوته نگرانه شد.
همین اتفاق در مقیاسی کوچکتر از نظر اهمیت، در دوران غیبت پیش آمده است. تسلیم در برابر ولایت خدا در برابر ولایت ماسوی الله و سرسپردگی به ولایت پیامبرخدا در برابر دیگران و اطاعت از ولایت امام در برابر طاغوت و پیروی از ولایت فقیه در زمان غیبت در برابر قدرتطلبان و نظامهای دیکتاتوری، امری است دشوار که در حوادث پیچیده و مشکلات، مردان خود را میشناسد.
چه بسا آدمیان که در شرایط عادی از خدا و دین دم بزنند اما در بزنگاه حادثهها ببازند. این نوشته در پی اثبات این نکته نیست که ولایت فقیه ادامه سلسه ولایت الله است تا زمان ظهور و در این باره سخن نمیگوید که در فتنهها میشود اهل بصیرت را شناخت و باز نمیخواهد مقام و شخصیت ولایت فقیه را تا حد عصمت بالا ببرد یا هر ایراد و اشکال و نقدی را ناسزا بخواند. این قلم در پی آن است که بگوید فقه سیاسی شیعه اگر نوشته شود و اگر تاریخ با نگاه پرتأمل، دیده شود، هر گونه خروج بر نظام ولایی یا کج روی از مسیر ولایت که پرچم داری این شجره طیبه را به چالش بکشد، زیانهای غیر قابل جبرانی را در پیخواهد داشت. زیانی که اثر وضعی آن در دینداری و آخرت انسان نمود خواهد یافت.
مسئله ولایت، عهدی است که نقض آن بیهزینه نخواهد بود گرچه حد و اندازه آن بسته به شخص ولی و شرایط روز باشد. بدیهی است تخلف در دوران ظهور بسیار گرانتر از دوران غیبت خواهد بود و سرپیچی در حکومت اسلامی بر پایه ولایت فقیه، گران تر از دوره طاغوت و حضور کم رنگ ولایت در جامعه.
.....................................................................
منبع تاریخی : کتابهای : تاریخ خلفاء/ از پیدایش اسلام تا ایران اسلامى / تاریخ سیاسى اسلام/ اثر رسول جعفریان
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
این شخصیت، علامه طباطبایی است. فریاد امام خمینی از مهجوریت قرآن و بلاهایی که از این مهجوریت بر سر مسلمانان آمده، بلند بود و تولد انقلاب اسلامی را میتوان مرهون این نگاه دانست. علامه طباطبایی نیز در سنگر دیگری به بازگشت به قرآن میاندیشید و عزم خود را در رفع مهجوریت از قرآن، جزم کرد.
حوزههای شیعی به دلیل ضرورتهای دورههای دور بیشتر توجه خود را به ثقل مکتب اهل بیت معطوف ساخت و ناخودآگاه و بیغرض در دورههای اخیر توجه به قرآن تنها از فضایل علمی بهشمار آمد تا جایی که برخی پرداختن به تفسیر و علوم قرآن را در شأن مرجعیت نمیدانستند!
پس از پایمردی و ایثار علامه طباطبایی و نگارش تفسیر گرانسنگ و بیبدیل المیزان بود که بار دیگر قرآن محوری و توجه به منبع وحی آن گونه که شایسته است به حوزهها بازگشت و نسلهای جدید به اهمیت این اصل مهجور پیبردند.
پس از ارتحال مرحوم آیتالله اراکی رحمةالله علیه بود که بار دیگر مسئله مرجعیت مطرح شد و کارشناسان و خبرگان این مهم درپی معرفی شخصیتهای برجسته علمی حوزه به مردم بودند.
بی تردید یکی از معیارهای علمی برای نهادمرجعیت، این بار خبرگی و چیرهدستی در منبع وحیانی قرآن بود و یکی از شخصیتهای مطرح در این بخش، آیت الله عبدالله جوادی آملی بود.
به هر جهت در آن تاریخ جمعی معدود از اعاظم حوزه از سوی مدرسان و بزرگان، به عنوان مرجعیت به مردم معرفی شدند. در روش و شیوه شناخت و معرفی مرجع و تقلید از مجتهد اعلم، مباحثی وجود دارد که نیازی به توضیح نیست و اهل فن خود بدان واقفند.
با ارتحال برخی مراجع، بار دیگر سخن از شناسایی مراجع جدید در محافل حوزوی و متدینان مطرح شد چرا که فقه شیعه همواره بر حیات این نهاد تاکید دارد .
این بار نیز یکی از شخصیتهای بارز آیتالله جوادی آملی بود که نهتنها در علومقرآنی و تفسیر، فرزانه است و آثار قرآنی وی در قالب تفسیر تسنیم در حال انتشار است که در علوم عقلی و فلسفه نیز از نوادر بوده و در فقه نیز صاحب سبک است و با روش تاریخی به بیان نظرات علما در مسائل میپردازد.
این فقیه متأله در مسایل سیاسی نیز حضور دانشمندانه داشته و اولین حکم خود را از حضرت امام در سال 1358 شمسی برای قضاوت در دادگاههاى انقلاب اسلامى شهرستان آمل دریافت کرده است. شهری که در سال 1312 در آن پا به جهان گذاشت و از خاندانی اهل علم به دنیا آمد. عبدالله عالم زاده پس از دوره مقدمات، در سال 1325 به مدرسه مروی تهران هجرت نمود و پس از تکمیل دوروس متوسط حوزوی در سال 1334 به حوزه مقدسه قم راه یافت.
وی در مکتب حوزه قم مدتى از درس خارج فقه آیةاللهالعظمى بروجردى استفاده کرد و بیش از دوازده سال در درس خارج فقه آیةالله محقّق داماد و حدود هفت سال در درس خارج اصول حضرت امامخمینى «ره» حضور یافت. وى همچنین حدود پنجسال در درس خارج آیةالله میرزا هاشم آملى شرکت کرد. امّا به دلیل علاقه وافر به علوم عقلى و قرآنى، از همان ابتداى ورود به قم رابطه علمى خود را با فیلسوف و مفسّر بزرگ قرن، علامه طباطبایى آغاز کرد که این ارتباط تا آخرین لحظات عمر پُربرکت آن بزرگوار ادامه یافت.
آیت الله جوادی آملی پیش از انقلاب به ترویج اندیشه انقلابی حضرت امام در آمل میپرداخت و بارها مورد بازخواست کلانتری و ساواک رژیم طاغوت قرار گرفت و ممنوع المنبر شد. پس از پیروزی انقلاب نیز نماینده مردم در مجلس خبرگان بود و در تدوین و تصویب قانون اساسی نقش فعالی داشت.
شاید بارزترین فعالیت سیاسی آیتالله جوادی آملی ابلاغ پیام تاریخی و مهم امامخمینی به رهبر اتحاد جماهیر شوروی بود که در سال 1367 صورت گرفت. وی پس از بازگشت از این سفر تاریخی شرح مبسوطى بر این پیام نوشت که با عنوان «آواى توحید» منتشر شد.
در سال 1369 نیز در سفر تبلیغی به اروپا به ملاقات پاپ رهبر مسیحیان جهان رفت و او را به جایگزین کردن مسیحیّت ناب عیسوى، به جاى مسیحیّت آمریکایی فراخواند. همچنین در سال 1379 برای قرائت و شرح پیام رهبر انقلاب، حضرت آیت الله خامنهای به نشست هزاره ادیان در آمریکا رفت.
آیت الله جوادی آملی در فصل دیگر زندگی علمی و پربارش، ضمن تمرکز بر تدریس و تدوین تفسیر قرآن به تدریج از برخی فعالیتهای دیگر کاست و در دوره اخیر مجلس خبرگان شرکت نکرد اما همچنان اندیشمندانه ترین خطبههای نماز جمعه را در شهر علم و اجتهاد قم ایراد کرد و در محراب امامت جمعه سیر از خلق به حق و از حق به خلق را به بهترین بیان و خالصانهترین قلب پیمود و در نهایت آخرین خطبه و نماز جمعه را در ششم آذر ماه 1388 اقامه کرد و به قول خود غزل خداحافظی از این سنگر تقوا و سیاست را با عذرخواهی از مردم خواند . غزلی که بیت الغزل آن مرجعیت است که گرچه خوانده نشد اما سروده شد.
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
بازخوانی منشور وحدت و برادری
پیش از هر بحثی، بازخوانی داشته باشیم از پاسخ امام رهبر کبیر و معمار انقلاب اسلامی که به منشور برادری مشهور شده و امروز به دلایلی مورد توجه قرار گرفته است.
حضرت امام در پاسخی نصیحتگرانه به نامهای احساساتی، در تاریخ 10/ 8/67 تذکراتی دادهاند که به راستی منشوری از اصول سیاسی و مبانی سیاست ورزی جناحی در انقلاب و نظام است.
ایشان با طبیعی دانستن اختلاف نظر فقها و علما در مسایل گوناگون از دیرباز تا کنون به تفاوت زمانی دوره جدید و قدیم میپردازند و میفرمایند:« از آنجا که در گذشته این اختلافات در محیط درس و بحث و مدرسه محصور بود و فقط در کتابهاى علمى آن هم عربى ضبط مىگردید، قهراً تودههاى مردم از آن بی خبر بودند و اگر با خبر هم مىشدند، تعقیب این مسائل برایشان جاذبهاى نداشت ... اما امروز با کمال خوشحالى به مناسبت انقلاب اسلامى حرفهاى فقها و صاحبنظران به رادیو و تلویزیون و روزنامهها کشیده شده است، چرا که نیاز عملى به این بحثها و مسائل است».
امام با این بیان که « حال آیا مىتوان تصور نمود که چون فقها با یکدیگر اختلاف نظر داشتهاند- نعوذباللَّه- خلاف حق و خلاف دین خدا عمل کردهاند؟ هرگز! » ، مهمترین مسئله را « ترسیم و تعیین حاکمیت ولایت فقیه در حکومت و جامعه » میدانند و تصریح میکنند که اگر بعضى از مسائل در زمانهاى گذشته مطرح نبوده است و یا موضوع نداشته است، فقها امروز باید براى آن فکرى بنمایند.
نکته بعدی لزوم باز ماندن باب اجتهاد در حکومت اسلامی است که در توضیح آن میفرمایند: « طبیعت انقلاب و نظام همواره اقتضا مىکند که نظرات اجتهادى- فقهى در زمینههاى مختلف ولو مخالف با یکدیگر آزادانه عرضه شود و کسى توان و حق جلوگیرى از آن را ندارد ولى مهم شناخت درست حکومت و جامعه است که براساس آن نظام اسلامى بتواند به نفع مسلمانان برنامه ریزى کند که وحدت رویّه و عمل ضرورى است »
اینجاست که امام، "اجتهاد مصطلح در حوزهها" را کافى نمیدانند و معتقدند تشخیص مصلحت جامعه و شناسایی افراد صالح و داشتن بینش صحیح و قدرت تصمیمگیری برای اجتهاد در مسائل اجتماعی و حکومتی و اداره جامعه لازم است .
اما مرز اختلاف نظر و موضع با سست کردن و تخریب نظام چیست؟ امام این مرز را مبانی و اصول انقلاب میدانند و در عین حال در پاسخ به نامه مذکور مینویسند : « این مسئله روشن است که بین افراد و جناح هاى موجود وابسته به انقلاب اگر اختلاف هم باشد، صرفاً سیاسى است ولو اینکه شکل عقیدتى به آن داده شود، چرا که همه در اصول با هم مشترکند و به همین خاطر است که من آنان را تأیید مىنمایم.»
امام خمینی سپس برخی از اصول انقلابی مشترک را برمیشمارند : «آنها نسبت به اسلام و قرآن و انقلاب وفادارند و دلشان براى کشور و مردم مىسوزد و هر کدام براى رشد اسلام و خدمت به مسلمین طرح و نظرى دارند که به عقیده خود موجب رستگارى است. اکثریت قاطع هر دو جریان مىخواهند کشورشان مستقل باشد، هر دو مىخواهند سیطره و شرّ زالوصفتان وابسته به دولت و بازار و خیابان را از سر مردم کم کنند. هر دو مىخواهند کارمندان شریف و کارگران و کشاورزان متدین و کسبه صادق بازار و خیابان، زندگى پاک و سالمى داشته باشند. هر دو مىخواهند دزدى و ارتشا در دستگاههاى دولتى و خصوصى نباشد، هر دو مىخواهند ایران اسلامى از نظر اقتصادى به صورتى رشد نماید که بازارهاى جهان را از آنِ خود کند، هر دو مىخواهند اوضاع فرهنگى و علمى ایران به گونهاى باشد که دانشجویان و محققان از تمام جهان به سوى مراکز تربیتى و علمى و هنرى ایران هجوم آورند، هر دو مىخواهند اسلامْ قدرت بزرگ جهان گردد»
امام، اختلاف سلیقه در رسیدن به اهداف گفتهشده را روبنایی دانسته و خطاب به دوجناح ، تذکر میدهند که موضعگیریها باید به در عین حفظ اصول اسلام براى همیشه تاریخ، حافظ خشم و کینه انقلابى خود و مردم علیه سرمایه دارى غرب و در رأس آن امریکاى جهانخوار و کمونیسم و سوسیالیزم بین الملل و در رأس آن شوروى متجاوز باشند، ذرهاى از سیاست «نه شرقى و نه غربى جمهورى اسلامى» عدول نشود که اگر ذرهاى از آن عدول شود، آن را با شمشیر عدالت اسلامى راست کنند، توجه کنند که دشمنان بزرگ مشترک دارند که به هیچ یک از آن دو جریان رحم نمىکند. با کمال دوستى مراقب امریکاى جهانخوار و شوروى خائن به امت اسلامى باشند، مردم را هوشیار کنند که درست است که امریکاى حیلهگر دشمن شماره یک آنها است ولى فرزندان عزیز آنان زیر بمب و موشک شوروى شهید گشتهاند، از حیله گریهاى این دو دیو استعمارگر غافل نشوند و بدانند که امریکا و شوروى به خون اسلام و استقلالشان تشنهاند.
رهبر فقید انقلاب،پس از اتمام حجت در باره تذکراتشان و تاکید بر شعار راهبرد " نه شرقی نه غربی" در هشداری اخلاقی، نقش حب نفس را در اختلافانگیزی یادآور میشوند و تنها راه مبارزه با آن را ریاضت، معرفی میکنند.
امام سپس در بیانی شفاف، فرق انتقاد سازنده و تخریب را بیان میکنند: « انتقاد بجا و سازنده باعث رشد جامعه مىشود. انتقاد اگر بحق باشد، موجب هدایت دو جریان مىشود. هیچ کس نباید خود را مطلق و مبرّاى از انتقاد ببیند. البته انتقاد غیر از برخورد خطى و جریانى است. اگر در این نظام کسى یا گروهى خداى ناکرده بىجهت در فکر حذف یا تخریب دیگران برآید و مصلحت جناح و خط خود را بر مصلحت انقلاب مقدم بدارد، حتماً پیش از آنکه به رقیب یا رقباى خود ضربه بزند به اسلام و انقلاب لطمه وارد کرده است.»
امام بزرگوار در ادامه، تالیف قلوب و تلاش برای زدودن کدورتها و نزدیک ساختن مواضع را موجب رضایت خدا و خدمت به یکدیگر برمیشمرند اما تصریح میفرمایند: « باید از واسطههایى که فقط کارشان القاى بدبینى نسبت به جناح مقابل است، پرهیز نمود. شما آنقدر دشمنان مشترک دارید که باید با همه توان در برابر آنان بایستید، لکن اگر دیدید کسى از اصول تخطى مىکند، در برابرش قاطعانه بایستید »
امام همچنین خاطرنشان میکنند که مسئولان بالای نظام، هرگز از اصول، عدول نکردهاند و در نهاد هر دو جریان اعتقاد و عشق به خدا و خدمت به خلق نهفته است و باید با تبادل افکار و اندیشههاى سازنده مسیر رقابتها را از آلودگى و انحراف و افراط و تفریط، پاک کرد.
حضرت امام خمینی در پایان سفارش میکنند: « کشور ما در مرحله بازسازى و سازندگى به تفکر و به وحدت و برادرى نیاز دارد. خداوند به همه کسانى که دلشان براى احیاى اسلام ناب محمدى- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- و نابودى اسلام امریکایى مىتپد، توفیق عنایت فرماید »
به روشنی میتوان طبیعی بودن اختلاف نظر فقهی، اختلاف روش و سلیقه سیاسی و آزاد بودن اظهار آن، وحدت رویه و عمل در حکومت، لزوم ترسیم و تعیین حاکمیت ولایت فقیه در حکومت و جامعه و باز بودن باب اجتهاد در حکومت اسلامی، اشتراک نظر دو جناح زمان حضرت امام و تایید آنها، عدم عدول از سیاست نه شرقی نه غربی، ریاضت نفس برای از بین بردن حب نفس، حفظ خشم و کینه انقلابی علیه استعمار، درستی انتقاد سازنده و باطل بودن تخریب، برخورد قاطع با کسی که از اصول، تخطی کند و احیای اسلام ناب و نابودی اسلام آمریکایی را از محورهای این پاسخ ارزشمند امام عزیز برشمرد.
اکنون به مناسبت این که این منشور نورانی، به بهانه حوادث پس از انتخابات مورد توجه طیفخاصی از جریانات سیاسی قرار گرفته، بد نیست رفتار این طیف در انتخابات را یک بار دیگر مرور کنیم؛
آغاز زودهنگام و پرحجم تبلیغات مثبت و منفی برای انتخابات، شایعه سازی توهم تقلب در انتخابات، پیش از برگزاری، ارسال نامه گستاخانه به رهبری و اعلان هیجانات خیابانی ، اعلام برگزیدگی پیش از پایان رای گیری و شمارش کامل آرا، عدم تمکین به رأی اکثریت در قالب بیانیههای ساختارشکن و فرار از قانون، تحریک افکار عمومی برای شورش خیابانی، هماهنگی کامل و تمام با رسانههای بیگانه و استعماری، دروغپردازی در باره تعداد کشتگان فتنهها و تخریب چهره نظام نزد افکار عمومی جهان در کنار تخریب ناجوانمردانه دولت نهم و تولید انواع برنامههای منفی و سلبی برای تبلیغات.
این همه تنها عنوان خیانتهای بیشماری است که بروز یکی از این جرمها در زمان حیات امام خمینی ذنب لا یغفر بود و ممکن نبود از خشم انقلابی آن مرد الهی در امان بماند.
امروز دستهای از متهمان در بازداشت، به سخنانی معترف هستند که حیرت موافقان و مخالفان را برانگیخته و دستهای نیز از رأفت نظام بهرهمندند اما بیشرمانه به نقشههای خاکستری خود ادامه میدهند و دستهای دیگر هم هستند که محترمانه از کشور خارج شده و در دامن دوستان غربی معلوم نیست در حال کشیدن چه نقشهای برای آینده هستند؟
به راستی، تاریخ در باره این سیاستباختگان چه خواهد گفت؟
اما یک پرسش اساسی؛ چه نسبتی بین توهمات مخملبافانه حضرات و منشور روشنی بخش امام عزیز وجود دارد؟ آیا بیشرمی نیست که به جای توبهنامه نوشتن و ریاضت کشیدن و انابه به درگاه الهی و عذر تقصیر به حرم خمینی بردن، از وحدت و برادری سخن به میان میآید؟ کدام برادری؟ قد کوتاه خود را در برابر حکومت اسلامی و نظام مقدس جمهوری اسلامی و ولایت فقیه علم کردهاند و اکنون که از جوشو خروش کاریکاتوری آبی گرم نشده و آبروی نداشته از جوی برنگشته، چون کودکی بیادب که از تادیب پدر گریخته به جای تنبّه، زبان درازی میکند!
هان! چه شده که آقایان، یاد ایام کردند؟ نام امام را میبرند و کنایه میزنند که رهبری باید چه کند؟ نیازی به این همه ایما و اشاره نیست . همه می دانند که نقشه دشمن ضربه زدن به ولایت فقیه این یادگار بی بدیل خمینی کبیر بود و چه ذلیلانه عدهای نقش پیشقراولی لشکر بیگانه را بازی کردند!
خردهحسابها و دلخوریهای سالیان مانده در تاریکخانه دلهای بیمار، ناگهان چرکین شده و سرباز کرده است؟!
کدام برادری؟! کدام اصل انقلابی مانده که این طیف مسئله دار در طول این سالیان آن را به چالش نکشیده باشد؟ کجاست استعمارستیزی؟ کجاست پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد؟ کجاست خشم انقلابی و آرمان خواهی انقلابی در فلسطین و لبنان؟ هشت سال دولت "اصطلاحات دو پهلو" گذشت و هیچ مقدسی نماند که پامال نشده باشد از چاپ کاریکاتور امام و دیگر بزرگان گرفته تا نفی و تمسخر نظریه ولایت فقیه و بیحرمتی نسبت به دین و شخصیتهای مذهبی.
اما یک پرسش دیگر! چرا آن گاه که کام، به طعم قدرت، شیرین بود و چماق پیام دوم خرداد(!) بر سر هر دلسوزی میتازید، برادری و وحدت از یاد رفته بود؟ حال که اسب جاه، رکب خورده و تیرهای فتنه به سنگ، ندای منافقانه وحدت به گوش میرسد؟ آیا باز برای چه کاری و چه نقشهای نیاز به فرصتسازی است؟
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
صدا و سیما به مثابه یک حوضچه یا چشمه است که جریان زلال آب در آن نشانه زندگی فرح بخش است اما وجود یک آلودگی و ویروس هرچه هم که کوچک باشد استفاده مطمئن و بیدغدغه را در مخاطره میاندازد.
دهها اثر فاخر و بدیع به دست هنرمندان این نهاد اثرگذار، تولید و پخش میشود اما گاه تصویری بر صفحه نمایشگر، ظاهر میشود که انگشت حیرت را به گزش میکشاند!
شاید کم اطلاعی سازندگان از مسایل دینی یا جامعه و یا بیتوجهی دستاندرکاران و یا غرض ورزی برخی افکار بیمار، باعث میشود برنامههای دینستیز یا بعید از جامعه ایرانی به نمایش درآید.
بسیاری از بازیگرانی که در بازی غرق هستند و از شئون زندگی یک مسلمان غافلاند یا تکرار صحنههای پوچ و بیمعنی که تنها در طبقات خاص جامعه اتفاق میافتد، نمونهای از این آسیب است.
بروز تفکرات فمنیستی، تجدد طلبانه و روشنفکرمآبانه یا نگاه غربستایانه از دیگر آفتهای صدا و سیما است.
این همه در کنار ضعف تئوریک در مبانی رسانه دینی و شیوههای اطلاع رسانی و مدیریت خبر و اطلاع رسانی و جذب اطمینان مخاطب، زنگ خطر را به صدا درمیآورد.
برنامههای محتوایی نیز گاه گرفتار سوء مدیریت میشود و نبود یک مجری آگاه و هنرمند از قیمت و ارزش کار میکاهد.
مقام معظم رهبری خواستار مشاهده نشانههای تحول مورد نظرشان در اولین سال مسئولیت تمدید شده جناب آقای ضرغامی هستند.
فراز حکم رهبری، داشتن رسانهای فرهنگساز است که دین، اخلاق، امید و آگاهی، بارزترین نمود آن باشد.
معظمله کار سنگین و حساس سازمان صدا و سیما را برای رسیدن به نمودهای بالا تدوین کردهاند؛ این راهکار همان ملاحظه و مقایسه پیوسته نقاط قوت و ضعف و کاهش نیافتن همت نقص زدایی است.
نهاد خانواده و جامعه، متأثر از صدا و سیما است و این دو که رابطه جزء و کل دارند ناخودآگاه از فرهنگ رسانهای رنگ میگیرند. تشخیص رهبر فرزانه انقلاب در این دوره از ریاست سازمان صدا و سیما، تقویت گزارههای چهارگانه دین، اخلاق، امید و آگاهی است.
اما چرا؟
بدیهی است که رسانه ملی جمهوری اسلامی ایران باید رسانه دینی باشد و لازم است که اخلاقمدار باشد و طبیعی است که نیازهایی چون آموزش، پرورش، سرگرمی، ورزش و اطلاع رسانی را پاسخ دهد اما تاکید بر این چهار گزینه بیحکمت نیست.
برای رسیدن به این حکمت به نداشتهی رسانه ملی توجه میکنیم.
در سیما و صدا به اندازه کافی از دین سخن گفته می شود و برنامه اخلاقی تولید و منتشر میگردد. شخصیتهای دینی و مذهبی از مراجع گرفته تا اساتید حوزه و دانشگاه برنامه دارند و سخنرانی و میزگرد و پرسش و پاسخ دارند.
اما آیا رسانه ما دینی است؟
آیا مؤمن پرور است؟
نشانه ایمانی رسانه کدام است؟
مشکل و نداشته رسانه ملی ما آجری دیدن بنای رسانه است در حالی که شالوده هر رسانهای باید یک دست باشد مانند بتون!
توضیح بیشتر آن که با پخش یک ساعت قرائت مجلسی قرآن در کنار یک ساعت آشپزی و نیم ساعت موسیقی و مدتی فیلم و سریال و مقدار معتنابهی تبلیغات تجاری و کمی حرفهای مجری در مجموع چه اثری را میآفریند؟
رسانه دینی آن نیست که اختصاص به نهاد روحانیت داشته باشد تا در شبانه روز موعظه و نصیحت و دعا و نیایش پخش کند! اما کنار هم گذاشتن برنامههای ناهمگون نیز هیچگاه جای خالی رسانه دینی را پر نخواهد کرد.
رسانه دینی آن گاه تشکیل میشود که هر پیام رسانهای چه تصویری چه صوتی و چه ناطق و چه صامت ، چه متحرک و چه ثابت از یک جهت و رنگ باشد.
باید با تلاشی گسترده رنگ رسانه را دینی کرد و این جز با تغییر مبانی رسانه از سکولار به اسلامی صورت نخواهد گرفت. رسانه سکولار با عمر و تجربهای که دارد به راحتی میتواند برنامههای دینی اثرگذار و درجه یک تولید کند که میکند اما رنگ دینی داشتن مقوله دیگری است که تفصیل آن در جای خود باید بیاید.
چگونه میشود یک برنامه دینی در یک شبکه از نماز و عبادت بگوید اما همیشه بازیگران فیلمهای سیما ساعت 7 و 8 و 9 صبح و روی همان کاناپه از خواب برخیزند که شب خسته روی آن خوابیدهاند!؟ و با این که گاه نقش یک انسان با وجدان را بازی میکنند اما خبری از عبادت در زندگی شان نیست؟ رسانه دینی این نیست که زن بازیگر با روسری و روپوش و مانتو به رختخواب برود اما با مرد نامحرم چه در نقش شوهر و برادر و چه در نقش دوست و همکار، مغازله کند.
نه آن که نقشهای منفی یا زندگیهای اقشار ضعیفتر را منکر شویم اما رسانه ملی و دینی یک رسانه آموزشی و هدایتگر است و نمیتواند نسبت به آموزههای دینی بیتفاوت باشد.
اخلاق دیگر گزاره مورد عنایت رهبر معظم است. باز از خود میپرسیم اگر رسانه ما دینی است و به هنجارهای دینی پایبند است پس چگونه است که در ساعتی از روز از اساتید اخلاق و فضیلت و روانشناسان و کارشناسان بهره میبرد اما در برنامه ورزشی مراعات هیچ رفتار مودبانه نمیشود یا در نود قسمتی دیگر برای خوشایند اقشار خاص، ادبیات لمپنی و هنجار شکنانه پخش میشود؟!
با کنار هم گذاردن آجر اخلاق و آجر سرگرمی بیاخلاق نمیتوان صدا و سیمای دینی را معماری کرد!
اکنون به گزاره پرسشبرانگیز امید میرسیم. چرا امید؟
آرامش، امنیت، مهربانی ، غرور ملی ، خانواده محوری و دهها عنوان دیگر میتوانست مطرح باشد اما خانواده و جامعه امروز چرا نیازمند فرهنگسازی رسانه ملی در موضوع امید است؟
ما پیش از انقلاب مردمی داشتیم که بدبختی و فساد و فقر و تبعیض و خودکمبینی را در پیشانینوشت خود میدید اما با انفجار نورانی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی ناگهان خودباوری و امید به آیندهای روشن را در خود زنده کرد.
از همان زمان نومید کردن ملت قهرمان ایران با راهکارهای نرم و سخت در دستور کار دشمنان قرار گرفت و خودباختگان نیز به این کارزار پیوستند و با شایعهسازی و بزرگنشان دادن مشکلات و نادیده گرفتن خدمات انقلاب و نظام، همه تلاش خود را برای خدمت به بیگانگان به انجام رساندند.
بیتردید دولتهای گوناگون پس از انقلاب، خدمات شایانی را با همت متخصصان و کارگران دلسوز و توانا و پشتکار دانشمندان بیتوقع ارایه دادهاند که نمود و نمایش آنهمه زحمت، آن گونه که باید در سیما انتشار نمییابد. شاید سیما و صدا اولین رسالت خود را سرگرم کردن مردم میداند اما مردم دلمرده و ناامید با طنز و لبخند، خوشحال نمیشود؛ ملت سرزنده و پویا ملتی امیدوار است که ضمن دیدن واقعیتها و نقصها از امروز راضی باشد و به فردا امیدوار. پس نباید رسالت مهم اطلاعرسانی از خدمات دولت جمهوری اسلامی را گرفتار کجسلیقگیهای سیاسی کرد. از طرفی باید مراقب پروندههای نومیدسازی دغلبازان داخلی بود که میخواهند کشور را بحرانزده و ناآرام جلوه بدهند.
آخرین و شاید مهمترین گزاره، آگاهی است.
مردم آگاه، خود راه درست را تشخیص میدهند و هم دین و اخلاق و هم امید واری را با خود دارند. چنین ملتی در مسائل سیاسی نیز سره را از ناسره تشخیص میدهند و نیازی به نگرانی از تبلیغات پوچ دشمنان نیست. اطلاع رسانی صحیح، مطمئن و به موقع در اخبار و تحلیلها نه تنها نگران کننده نیست که بیمه کننده مخاطبان و اطمینان بخش است.
همچنین با توجه به وظیفه هدایتگرانه و آموزشی حکومت، نباید این وظیفه را تنها در وزارتخانههای آموزش و پرورش و علوم دید. رسانه ملی به خوبی میتواند نقش مکمل آموزشی ، پژوهشی و پروشی کشور را ایفا کند. چرا نباید بخشی از آموزش مورد نظر قانون اساسی به صورت مدون از این رسانه در اختیار مردم قرار گیرد؟
در پایان باید یادآور شد که فرصت یکساله به زودی فرا میرسد همان گونه که فرصت پنجساله به انجام خواهد رسید. برای رسیدن به نقطه مطلوب اما نمیتوان کنار نشست و از یک نفر خواست که به تنهایی بار این همه تحول را به دوش بکشد. یکی از نشانههای نقد خیرخواهانه، ارایه راهحل و یاری رسانی در حد توان است و با توجه به گزارههای چهارگانه بالا، نقش حوزه و دانشگاه در مسیر تاسیس رسانه دینی از مبانی گرفته تا عمل، هویدا است و تکلیف نخبگان این دو نهاد، هویداتر!
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
در سفری که برای بازدید رسانههای روسیه به مسکو داشتیم در دیدار از رادیو به پیرمرد کارکشتهای برخوردیم که به راحتی فارسی دری سخن میگفت و به قول خودش سالها در افغانستان، خدمت کرده بود و عاشق زبان فارسی!
مسنترین عضو گروه ما که از منتقدان سینما هستند در گپی خودمانی با او در باره روسیه امروز و دیروز پرسید و پیرمرد که دبیر خبری بود و مفسر سیاسی، نظام کمونیستی را به نظام فعلی ترجیح میداد.
همسفرمان پرسید اگر همه نظرشان مثل تو باشد چرا پس شوروی فروپاشید ؟ از این جا مشخص است که پایههای مردمی نداشته است. اما پیرمرد در کمال بهت و حیرت ما پاسخ داد از دعاهای شما!
منظور این فعال پیر رسانهای همان شعار مرگ بر شوروی بود.
ما در این سفر با اساتیدی از روسیه ملاقات کردیم که برای نامه امام به گورباچف کارویژه میکردند و برای شخصیتهای نامبرده شده در این نامه پرونده مطالعاتی باز کرده بودند.
و دهها نکته دیگر در این سفر بود که بخش کوچکی را پیش از این نوشتهام و شاید روزی همراه با تصاویر چاپ کنم.
من روسیه امروز را کشوری بازیافت شده دیدم که با مدیریت قوی پوتین به ابرقدرتی خفته و مرموز تبدیل شده و این بار تلاش دارد با کشاندن آمریکا به گردابها و مردابهای سیاسی و جنگ، شکست دهد.
روسها منتظرند آمریکا دچار یک جنگ دیگر بشود و دیگر نتواند سر بلند کند. شیوهای که آلمانها در جنگ جهانی دوم شکست خوردند و شوروی در جنگ ستارگان و افغانستان. یعنی جنگهای فرسایشی و پرهزینه .
برای مسکو تفاوت زیادی ندارد مقصد بعدی آمریکا ایران باشد یا جای دیگر چون در هر صورت سلاحهای خود را خواهد فروخت اما با رویکرد ویژه رسانه ای روسیه در اهتمام به منطقه عربی به نظر میرسد دام کاخ سرخ برای کاخ سفید در پهنه حجاز پهن شده است .
برخورد نظامی آمریکا با گروههای تندرو وهابی و سلفی در پاکستان نشانه چنین رویکردی است . میدانیم که این گروهها با مشوقهای آمریکایی تشکیل شدند علیه نیروهای شوروی در افغانستان و امروز خود یک معضل هستند.
فروپاشی استکبار جهانی و بلوک غرب، امری نیست که غیر قابل پیشبینی باشد اما جهتگیری سادهلوحانه فتنهگران اخیر قابل تأمل است.
روسیه مانند هر کشور قدرتطلب دیگر در پی منافع خود است و بدیهی است از هیچ منفعتی چشمپوشی نخواهد کرد و توقع دلسوزی و مهربانی نیز در ادبیات دیپلماتیک، عوامانه است.
هدفگذاری انگلیس و آمریکا و رژیم صهیونیستی در انحراف ایام الله قدس و 13 آبان از شعارهای محوری مرگ بر آمریکا و انگلیس در این میان به روشنی هویدا بود.
مأموریت بازیخوردگان داخلی نیز در همین راستا تعریف شد تا پس از صدور بیانیههای عقبنشینی از مواضع مصرح خط امام و انقلاب به قلم بازندگان سیاست و اخلاق سیاستورزی، به خیابانها ریخته و با به آتش کشیدن سطلهای زباله شعار مرگ بر روسیه و مرگ بر چین سر دهند!
چه به جاست جملههایی از حضرت امام رحمتالله علیه را باز هم مرور کنیم:
« اگر همه مسلمینى که در دنیا الآن هستند، که قریب یک میلیارد هستند، اگر در روز قدس، همه بیرون بیایند از خانه، فریاد بکنند «مرگ بر امریکا» و «مرگ بر اسرائیل» و «مرگ بر شوروى»، همین قول «مرگ بر شوروى» براى آنها مرگ مىآورد.» صحیفه امام، ج13، ص: 81
« نباید ما فراموش کنیم که در جنگ با امریکا هستیم. ما در جنگ با امریکا و تفالههاى امریکا [هستیم]، این تفالههایى که قالب زدند خودشان را و ما غفلت کردیم، الآن هم هستند. باید هر یک از اینها را شناسایى کنید و به دادگاهها معرفى کنید، ننشینید که باز یک جایى را آتش بزنند ... اینها مىخواستند که این منافقین هم آزاد بیایند توى مردم و بعد از یک سال دیگر بسیارى از جوانهاى ما را منحرف کنند آزادانه و بسیارى از کارهایى که مىخواهند مخفیانه انجام بدهند، آزادانه انجام بدهند، براى اینکه، آزادى است! بیجهت نیست که در آن نطقهاى با اجتماع زیاد روز عاشورا سوت مىزنند و کف مىزنند... پاى نطق و سخنرانى یک نفر آدمى که با آنها دوست است کف مىزنند و سوت مىکشند و امریکا را از یاد مىبرند. خط این بود که اصلًا امریکا منسى بشود. یک دسته شوروى را طرح مىکردند تا امریکا منسى بشود...خط این بود که این قضیه مرگ بر امریکا منسى بشود... دیدید که آن روزى که این جوانهاى بیدار عزیزما این لانه جاسوسى را گرفتند، این شیاطین به دست و پا افتادند. یکى گفت که اینها خط شیطان هستند (اشاره به سخن مهدى بازرگان) و دنبال این کردند که ما الآن اسیر امریکا هستیم ... مىخواستند که ما را از استقلال بیرون بیاورند و به دامن امریکا بیندازند و قضیه گرفتن این محل جاسوسخانه ناگوار بود براى آنها، براى اینکه پروندههاى اینها هم ظاهر مىشد، پیدا مىشد این پروندهها. این همه کوشش براى اینکه، اینها را رها کنید بروند، ما در گرو امریکا هستیم، اینها را بگذارید بروند ... خوف این بود که این پروندهها ظاهر بشود و این چهرههایى که قالب زدند خودشان را، این چهرهها معلوم بشود که چه جور اشخاصى بودند ...من حالا هم باز به این افرادى که خیلى منحرف نیستند، من به اینها باز نصیحت مىکنم که شما بیایید و حسابتان را از این منافقین که قیام بر ضد اسلام کردند حسابتان را جدا کنید، نه اینکه بگویید که خشونت شما نکنید، آن وقت به من هم بگویید که شما هم خشونت نکنید، این معنایش این است که ما و آنها مثل هم هستیم ... اینها حسابشان را جدا نمىکنند. شما دیدید که آقاى بنى صدر حسابش را جدا نکرده، خدا مىداند که من مکرر به این گفتم که آقا، اینها تو را تباه مىکنند. این گرگهایى که دور تو جمع شده اند و به هیچ چیز عقیده ندارند، تو را از بین مىبرند، گوش نکرد، هى قسم خورد که اینها فداکار هستند، اینها مردم کذا هستند؛ یعنى، آنهایى که دور و بر او هستند. خوب من مىدانستم که اینجور نیستند ... حالا هم من به این آقایانى که اهل سدادند، اهل صلاحند، منتها اعوجاج فکرى دارند، [مىگویم که] امریکا براى شما هیچ فایدهاى ندارد، دیگر گذشت آن وقت. امروز آنى که براى شما براى دینتان براى دنیاتان فایده دارند این ملتاند، این ملت پابرهنه است. آن ملت سرمایهدار هم به درد شما نمىخوردند، آنها همه براى خودشان مىکشند، شماها را مىخواهند آلت دست قرار بدهند. این منافقین هم به درد شما نخواهند خورد، هر روزى که این منافقین قدرت پیدا کنند سر شما را هم مىبرند؛ براى اینکه شما لا اله الّا اللَّه مىگویید، آنها با لا اله الّا اللَّه مخالفاند. آن روزى که اینها پیروز بشوند- خداى نخواسته- شما فداى آنها خواهید شد، شما را پل قرار دادهاند براى پیروزى، وقتى که رفتند این پل را عقب خودشان خراب مىکنند، آنها مزاحم نمىخواهند... شما اسلام را کنار نگذاشتید، لکن آنهایى که به اسلام عقیده ندارند و اشخاصى هستند که قیام بر ضد اسلام کردند و لااقل در خیابانها ریختهاند و آدم کشتهاند و شما هم حکم شرعىاش را مىدانید و شما هم مىدانید که کسى که مسلحانه در خیابان بریزد و مردم را ارعاب کند، لازم نیست بکشد مردم را، ارعاب کند، اسلام تکلیفش را معین کرده است و شما هم مسئلهاش را مىدانید. شما همین یک مسئله را بگویید، یک اعلامیه بدهید. مسئله در کتاب خدا هست که این اشخاصى که مفسد هستند و ریختند توى خیابانها و مردم را مىترسانند، به حسب حکم خدا، حکمشان این است. شما این مسئله شرعى را بگویید و از گروه خودتان امضا کنید. خوب، چرا این قدر تعلل مىکنید؟ مگر براى شما مىخواهید اینها چه بکنند... » صحیفه امام، ج15، ص: 31
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------