ما ایرانی ها خود را دارای تمدنی چند هزار ساله می دانیم و بدان می بالیم و بی آن که نیم نگاهی به دور و نزدیکمان بیاندازیم، هنر را نزد خود پنهان می دانیم و بس!
حکایت این خود بهتر بینی و تعریف و تمجیدهای مسئولان و رسانه ها از ما ملت نیز، مزید بر علت شده و از شنیدن این که ما ایرانی ها میهمان نوازیم و مهربانیم و صبوریم و صدها صفت شایسته که لنگه نداریم بسی خرسند و خجسته ایم!
همین بادکردن بادکنک خودبهتر بینی است که کسی نمی پرسد چرا در گذر از یک در، به هم تعارف می کنیم اما در رانندگی مسابقه حق خوری راه می اندازیم یا چرا با این همه سابقه خودروسازی در کشور، چنین آمار بالایی از تصادف داریم؟ و صدها چرای دیگری که انگشت اتهام را به همین فرهنگ گسسته مدرن امروزما از سنت های زیبای گذشته و تلفیق ناهمگونی های امروزی با پلشتی های دیروزی نشانه می رود.
یکی از همین فرهنگ های غلط و دلخور کننده، بی تفاوتی نسبت به حق خوری و اجحاف در حق خودمان است که نه از سوی دشمن که به دست هموطنمان صورت می گیرد و قطعا ما نیز به نحوی آن را جبران می کنیم و از خجالت او در می آییم!
برای نمونه به آخرین موردی که برای خودم و ده ها نفر از هموطنان پیش آمده اشاره می کنم تا موضوع روشن تر شود.
با خرید اینترنتی یک بلیط قطار درجه یک، شما تصورات جالبی از مسافرت قطار خواهید داشت که کافی است برای سیاه کردن ذهن خیال پردازتان در موعد مقرر در ایستگاه حاضر شده و به قطار مورد نظر سوار شوید!
قطار تهران نیشابور به شماره 354 به تاریخ 6/4/90 ساعت 12:10 حرکت می کند و شما پس از مدتی تحمل گرمای تابستان متوجه می شوید قرار نیست دستگاه خنک کننده روشن شود و چند بطری آب که تنها مدتی در آب خنک نگهداری شده به زودی آماده دم کردن چایی می شود!
و قتی بیشتر گرما زده می شوید که می فهمید دیگر سالن ها مشکلی ندارند و این شانس سوراخ شماست که سالن شماره 3 را بی کولر کرده است.
پس از اعتراض مسافران ، تنها برخی که کودک همراه دارند در توقفگاههای بعدی به سالن های دیگر فرستاده می شوند و البته مسافران جدیدی جایگزین می شوند.
هوای قطار و بادهای گرم دشت هم، چنان است که اصلا امکان خواب و استراحت وجود ندارد چون باعث تعرق بیشتر می شود و حتی نمی توان یک صفحه کتاب خواند تا اوقات فراغت را فراموش کرد! هر کاری و هر حرکتی تهوع آور است اما از ماموران قطار و رئیس خبری نیست!
پشت برگه بلیط نوشته یکی از موارد جبران خسارت، خرابی سیستم تهویه است و این تنها دلخوشی است که شاید عذرنخواستن رئیس قطار و ندادن یک بطر اضافی آب را جبران کند!
پس از ساعت ها شکنجه دوستانه در قطار به مقصد می رسیم و در شاهرود پیاده می شویم. متصدی فروش بلیط می گوید تنها درصورتی پول بلیط مسترد می شود که رئیس قطار، خرابی را به مسافران اعلام کند و نقص را گزارش دهد تا پس از یک ماه، شما با در دست داشتن مدارک و مراجعه به مراکز فروش به بخشی از پول بلیط برسید!
در اتاق مدیریت مشکل را مطرح می کنیم تا قطار حرکت نکرده به آن رسیدگی کنند اما روی صندلی مقابل تان چند نفر جابجا می شوند و شما نمی دانید که مخاطبتان کیست!
می گویند این مشکل مربوط به مرکز است و به ایستگاه ربطی ندارد اما اگر تمایل دارید می توانید شکایت کنید! تنها مشکل این است که برگه شکایت در کل اتاق ها و کمدهای ایستگاه شاهرود وجود ندارد! یک برگه پیشنهاد و انتقاد می گذارند روی میز که بنویسی!
می نویسی خلاصه همه آن چه در بالا خواندید و می گویند مسئول ایستگاه آقای رحیمی است اما نه شماره ای و نه کد رهگیری !
فردا که می خواهی به مشهد بروی باز می روی سراغ آن چند نفری که روی صندلی رئیس می نشینند و می پرسی از سرنوشت گزارش ات. با صدای آرام تری می گوید موظف نیست این جواب را بدهد اما مشکل از شارژ برق بوده که سیستم خنک کننده کار نکرده و خودش هم می گوید شاید قانع نشوید! می گویم این را می دانم که نقص فنی از برق بود چون متصدی مدتی با تابلوی برق کلنجار رفت اما کاری از پیش نبرد اما این چه ربطی دارد به شکایت ما؟ من که به استرداد پول بلیط امیدی ندارم چون دیگر مهلت تمام شده اما می خواهم مسئول متخلف شناسایی شود و این واگن از مدار خارج گردد تا دیگر هموطنان به زحمت نیافتند. سر آخر می گوید علت همین بوده و اگر می خواهی گزارش را بفرستم تهران!
پس از دو روز توقف و زیارت، نیمه شب به ایستگاه راه آهن مشهد وارد می شوی و مردی با صدای نخراشیده که زحمت یک سرفه کردن به خودش نمی دهد اعلام می کند شماره قطار شما را و چون شب است و هوا مطبوع تر، استراحت می کنی تا شاهرود!
عصر ساعت 16:20 باید در ایستگاه شاهرود باشی برای حرکت به سوی تهران و دعا می کنی که راننده تاکسی به موقع برساندت! می رسی اما خانم محترمی که در وقت استراحت قرآن می خواند پشت بلند گو اعلام می کند قطارتان یک ساعت و بیست دقیقه تاخیر خواهد داشت!
دقیق تر که می پرسی می گوید از مشهد حرکت کرده اما میانه راه خراب شده و در حال تعمیر است و ساعت 19:05 دقیقه به ایستگاه می رسد! این پنج دقیقه می کشدت! چه قدر دقیق محاسبه شده همه چیز! حتی مدت تعمیر قطار!
ساعت 19:20 دقیقه پله ها را می روی بالا سوار می شوی ! آب بطری که تمام می شود می دانی که از سیستم خنک کننده و پریز برق خبری نیست چون اولا این ها تجملات هستند و قطار جای این کارها نیست ثانیا قطار قبلی درجه یک بود آن وضعش بود این که درجه 2 است و باید فرقی داشته باشد یا نه؟ تازه شب است دیگر بگیر بخواب چون پیش از ساعت 21 قرار نیست لامپی روشن شود چون لازم نکرده! بعد از آن هم روشن می کنند که بدانی چراغی هست و به غفلت نخوری و گرنه آدم خواب چه نیازی به نور دارد!
تشنگی را می خواهی با چایی برطرف کنی از متصدی مربوط درخواست می کنی یک آب جوش در لیوان یک بار مصرف با یک چای کیسه و دو حبه قند بدهد و می دهد. دستت از دلت کم تر می سوزد و قتی می گوید 425 تومان بده برای همین یک لیوان بااحتساب مالیات بر ارزش افزوده! اعتراض می کنی می گوید این نرخ دولتی است! حتما دولت سیار هم داریم چون قطارها که در دست شرکت های خصوصی است!
پیگیری می کنی و می بینی که چه قیمت هایی زده اند روی یک کاغذ بی آرم و امضا اما به نام یک شرکت و نیز رجا که سفر خوشی را آرزو کرده و آرزو بر رجا عیب نیست!
مامور قطار می گوید حتی اگر دوروز هم قطار تاخیر می کرد خسارتی به شما نمی دادند چون قطار شما عادی است. این یعنی یک فحش محترمانه به طبقه متوسط به پایین یا طبقه مرفه بد شانسی که قطار ویژه گیرش نیامده است! البته اگر آن قطارها بهتر باشد! ولی گویا تفاوتشان در اخذ هزینه غذا و خدمات است و گرنه ریل و لوکوموتیو و واگن و کوپه همان است!
این است که می دانی شکایت به جایی راه نخواهد برد اما باز وقتی در تهران نیمه شب می رسی سراغ مدیریت را می گیری. یک نفر می گوید که من تنها مسئول سالن هستم و برادران همکارهم در ساعت اداری تشریف دارند و یک برگه شکایت می دهد که با شماره بازرسی در وقت اداری تماس بگیری برای پیگیری شکایتت!
فردا وقت اداری تماس می گیری می گوید وقت نماز است! بعد از نماز تماس می گیری بالاخره گوشی را برمی داردو می گوید چنین شکایتی ثبت نشده! انگار اصلا ریل راه آهنی در کشور وجود نداشته باشد. شماره می دهد برای شکایت تلفنی. آن خانم گوشی را برمی دارد و می گوید چون تا مقصد که نیشابور بوده نرفتی پس قطار، محلی محسوب می شود و شکایت جایگاهی ندارد و این یعنی یک فحش مودبانه تر با معنی خودش! می گویم من پول نخواستم؛ رفع نقص کنید. عذرخواهی می کند مودبانه تر و مشخصات را یک به یک می گیرد و هر بار چند لحظه آهنگ مختارنامه می گذارد تا کار فرهنگی هم کرده باشد. دست آخر با عرض پوزش می گوید سیستم خراب است و مشخصات ثبت نمی شود. وصل می کند به همکار دیگرش با یک آهنگ دلهره آمیز! دوبار برایش درددل می کنی و مشخصات می دهی و باز هم سیستم خراب است چون شبکه است مثل شبکه ریلی کشور!
می گوید وصلتان می کنم به تلفن گویا دوباره دردل کن و مشخصات را بده و دکمه مربع را بزن تا کد رهگیری بگیری و تو بارها دکمه مربع را میزنی و خبری نمی شود و حدس می زنی مشکل از شبکه باشد اما دیگر کسی نیست که مودبانه از او تشکر کنی!
این بود پایان خوش ماجرا و یادت می آید که یادت رفت از پیدا نشدن آب خنک در قطار بگویی و خریداجباری دیگر مواد که به قیمت های فضایی و سطل آشغال هایی که سر شب جمع می شوند تا هموطنان زباله ها را در راهرو ها و میزها و روی ریل ها و مسیر و ایستگاه بریزند تا شرکت های خصوصی کم تر هزینه کنند برای جمع آوری زباله!! و یادت رفت بگویی چرا قطار آشپزخانه دارد اما از میز و صندلی رستوران خبری نیست و همه کوپه شده تا پول بیشتری به شرکت های خصوصی بی نظارت برسد!
اگر این هنر نیست پس چیست! اگر این هنر نزد ما ایرانیان نیست پس نزد کیست؟ داستان هواپیما را که دیگر نگو وقتی می نشینی در اتاق خرید بلیط و متصدی می گوید اصلا امکان فروش وجود ندارد چون سایت بسته است و جلوی رویت برای رفقا و همکاران تلفنی بلیط صادر می شود انگار نه انگار! و تو گوش از پا درازتر باور می کنی که امکان ندارد و می بینی که کارپرداز این شرکت حتی از کارپرداز شرکت دیگر بلیط می خرد و پولش را خودش می دهد تا مسافر عزیزی که هموطن تو است اما گرامی تر است بدون زحمت به کارهایش برسد و به حسرت نخورد!
و یا داستان پرونده های قضایی که از این اتاق به آن اتاق و از این سال به آن سال می رود یا پرونده های انتظامی که هنوز با قوانین دست و پا گیر چند دهه پیش اداره می شود مانند امضای شهود محلی که انگار این کارت ملی و این همه اداره و ثبت و سند، برای اشتغال زایی ایجاد شده و هر کجا که می روی باید چند نسخه فتوکپی شناسنامه بدهی تنها برای این که پرونده ات چاق تر بشود بی آنکه کسی ببیند! و چند کمد در کل کشور لازم است برای نگهداری از این همه کاغذ بی خود! و یا اگر بخواهی از یک خانم دکتر یک خودرو بخری که دنده عقب می رفته مطب و برمی گشته باید دو نفر شاهد بیایند محضر که شهادت بدهند این ماشین و این مدارک متعلق است به این خانم دکتر چرا که قانون آن در سالهایی تدوین شده که هنوز سجل صادر نمی کردند و زن ها از خانه بیرون نمی آمدند و برقع از صورت برنمی داشتند و دولت قجری دستور داد هر زنی با دوشاهد برود برای ثبت احوال و اسناد!
و کدام ایرانی است که از این داستان ها نداشته باشد! وقتی مراجعه می کنی برای گرفتن کارت ملی که جاگذاشته ای در بانک و توپی می شوی بین اداره پست و ثبت اسناد و این قدر می روی و میایی و دولت الکترونیک و تاکسی و ماشین سوار می شوی که کارمندان دو اداره هم مشتاقند بدانند چه می شود دست آخر! و پس از مراجعه به حوزه ریاست و حراست می فهمی که کارتت را داده اند به قسمت امحا که دیگر کارتت را گم نکنی و جریمه بدهی برای کارت المثنی و البته شانس می آوری وقتی متصدی امحا می گوید هنوز نوبت جلادی کارت تو نرسیده و کارت را از پای چوبه اعدام پایین می کشی گرچه می دانی این کارت را فقط صادر کرده اند که کاری کرده باشند و گرنه این شماره ملی قرار نیست در هیچ شبکه ای شناسایی شود و چند دوره کپی همه صفحات شناسنامه و دیگر کارت ها لازم است برای هر کار اداری البته در چند ماهی که قانون عوض نشده و پس از آن دوباره باید پرونده تشکیل بدهی به ویژه اگر پرونده ات گم شده باشد!
این است هنر ما ایرانیان که نزد خومان است و بس! مدارک موجود است (صدا، تصویر، متن) اگر مسئولی خواست پیگیری کند و البته از نان خوردن بیافتد! این جا ایران است!
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
کدام جمع حوزوی ؟!
نامه ای سرگشاده به دادگاه ویژه روحانیت در سایت ها منتشر شده که عنوان بی امضای « جمعی از طلاب حوزه علمیه قم» را یدک می کشد. این نامه، رسیدگی به اتهامات آقای رسایی را درخواست کرده است!
از آغاز روشن کنم که سخنم برای دفاع از جناب آقای رسایی نیست چه این که مخالفت کسی چون علی مطهری با رفتارها و گفتارهای منحصربفردش با ایشان خود بهترین دفاع است! دغدغه من همین عنوان پرطمطراق « جمعی از طلاب حوزه علمیه قم» است.
در این نامه پس از متنی طوطی وار از تاکید بر جایگاه روحانیت و دادگاه ویژه، جملاتی دیده می شود که باید درباره آن تامل کرد و منتشرکنندگان را نیز به بازنگری در منش رسانه ای فراخواند.
نوشته اند : «جناب آقای حمید رسایی از چهره هایی است که متأسفانه در عین نداشتن سوابق روشن علمی و حوزوی، در مدت کوتاه نقش آفرینی سیاسی خود، کمتر در مسیر اخلاق و منطق سیاسی قدم برداشته است»؛ نیکو است نویسندگان این نامه، نام خود را نیز اعلان می کردند تا بدانیم از کدام سابقه روشن علمی و حوزوی برخوردارند و استاد اخلاقشان که بوده است؟!
پرسش بعدی این است که این جمع از یک، دو یا چند نفر تشکیل شده؟ و گریبانشان چند بار برای حفظ شؤون روحانیت، پاره شده است؟ برای نمونه وقتی دردوران کذایی دوم خردادی ها کاریکاتور حضرت روح الله منتشر شد و اعتراض عمومی و قاطبه حوزه را در پی داشت، این جمع کجا بود و چه کرد؟ نکند آن روز به ماست مالی این قضیه پرداخت و گفت ان شاء الله پاک است!
آن روز که یک روحانی نما در کنفرانسی در اروپا ضمن رد احکام دینی مانند حجاب با تاکید بر قرآنی بودن آن، اجازه داد زنی لخت و عور به لباس مقدس روحانیت که آن روز به تن داشت اهانت کند، این حضرات سر در کدام چاه جمکران داشتند؟!
آن روز که فتنه گران، در نشریه مناطق آزاد، علامه مصباح را بهانه حمله خود به روحانیت بصیر و آگاه قرار دادند که تحصن باشکوه طلاب و همدردی و تاسف بزرگان و مرجعیت در اعتراض به مهاجرانی ملعون را درپی داشت، این جمع نکند در حال توجیه امور بود و همنوا با آن وزیر فراری می گفت این ها یک مشت دانش آموزند!!
آن روز که به بهانه آزادی، شخص رئیس جمهوکشور و سوگمندانه معمم، دست مایه طنز و کاریکاتور بود و سایت عبای شکلاتی و نقاشی خاتمی در حال شطرنج بازی و ده ها تصویر خلاف شأن روحانیت منتشر می شد و مورد تشویق هم بود، حتما آقایان لبخند می زدنند می فرمودند خود کرده را تدبیر نیست!
آن گاه که تصاویر خلاف شأن از دست دادن خاتمی با بانوان منتشر شد، این جمع هنوز در حوزه پذیرش نشده بودند یا در حال تکثیر فتوای مسخره شیخ ساده لوح در حلیت مصافحه با زن اجنبی بودند؟!
از ماجرای فتنه 88 بگویم و آن همه بلاهت ها که در لباس روحانیت صورت می گرفت و گویا مباحثه آقایان به باب شأن روحانیت نرسیده بود یا هنوز مشق سیاست نکرده بودند؟ گرچه در این باره یادداشتی با عنوان « خلع لباس فتنه گر » نوشتم اما گویا این طلبه سیرجانی است که درست مخالف شأن روحانیت عمل کرده و به زمین خواری اعتراض دارد!
راستی چرا آن زمان که طلبه ای به جرم پرسش از عالیجناب هاشمی رفسنجانی در مراسم سالگرد 15 خرداد بازداشت شد و محاکمه اش عقب می افتاد تا آثار نوازش برادران خوش اخلاقمان، بهبود یابد کسی نامه نوشتن یاد نداشت؟
آورده اند : «کناره گیری ائمه بزرگوار جمعه شهر مقدس قم تنها یکی از نتایج خسارت بار این میدان داری است که در سطح کشور نیز با وسعت دیگری دنبال می شود» ! نسبت دادن چنین مسائل بی ربطی در روز روشن یا شب مهتابی از باب رطب و یابس است یا کوچه ی من نبودم !
در یادداشت « بیت الغزل مرجعیت» یادآور شده ام که شیخنا الاستاذ حضرت علامه جوادی آملی حفظه الله آخرین خطبه خود را غزل خداحافظی از امامت جمعه و بیت الغزل آن را مرجعیت خوانده اند که به حق بود و شایسته و نیز در باره خطبه غراء استادم حضرت آیت الله استادی در یادداشت « خطبه های تقوا» ضمن تذکراتی نوشتم که توصیه پزشکان در کناره گیری کلی ایشان از فعالیت های اجتماعی و پرهیجان در این تصمیم به اذعان حضرتشان موثر بوده که امید شفای عاجل داریم، گرچه فتنه گران غرق شده در زبد، به هر حشیشی تشبث کردند اما طرفی نبستند چه رسد به جمعی که تکرار مکررات را تکرر می فرمایند.
و اتهام زده اند : « با مواضع حرمت شکنانه خود نسبت به علمای اعلام و مسئولان متعهد نظام سهم زیادی در شکل گیری و رشد جریان انحرافی داشته اند، اکنون به منظور رهایی از نگاه آکنده از سؤال افکار عمومی، متوسل به ترفند نخ نما شده فرار به جلو شده و فاز دیگری از پروژه تهمت و تخریب را دنبال می کنند»
و می پرسم در پروژه تهمت و تخریب شمایان که لابد عین صواب است و ثواب هم دارد! نباید مشخص شود آن علما و مسئولان گمنام تر از شما کیانند؟ جریان نخ نمای انحرافی که از روز اول دولت نهم سرو دم می جنباند و مورد اعتراض همین متهم شما جناب آقای رسایی بود. خود نیز در چند یادداشت از جمله «سنگی در چاه» نسبت به آن هشدار داده بودم بماند بزرگانی چون حضرت آیت الله مصباح که به حق شاگرد خلف شهید بزرگوار مطهری مظلوم هستند و بسیار پیش تر از آن که آقایان بدانند انحراف چیست و فرقه کدام است و جریان چیست، هشدارهای پنهان و آشکاری دادند و فرمودند که مشروعیت همین رئیس جمهور مکتبی به تنفیذ مقام ولایت فقیه است. شاید سن آقایان اقتضا نمی کرده است که در دوران دوم خردادی ها مشایی های دوران را شناسایی کنند و از امثال ابطحی و پدرش سخن بگویند اما ناگهان پس از خوابیدن غبار فتنه با یاران دبستانی خویش برای دادگاه ویژه انشا می نویسند که علم بهتر است یا ثروت؟
نوشته اند : « اینک که پرونده تخلف وی در نشریه 9 دی از سوی هیأت نظارت بر مطبوعات جهت پیگری به دادگاه ویژه روحانیت ارجاع شده، انتظار آن است که بدون در نظر گرفتن جایگاه حقوقی و وابستگی های سیاسی، پرونده اتهامات سابق ایشان در آن دادگاه نیز مورد رسیدگی قرار گیرد»
این که ناگهان این هیئت به بهانه بازنشر یک کاریکاتور بی هیچ تذکری دستور توقیف بدهد و آن جمع کذایی چنین درخواستی از دادگاه ویژه روحانیت داشته باشد جای بسی تامل است. اگر قرار بود تنها یک دلیل برای گردهمایی جریان فتنه و جریان انحرافی بیاوریم به نظرم کافی بود تحلیلی از همین کنش و واکنش های ناگهانی داشته باشیم تا بدانیم اوضاع از چه قرار است اما نقطه حساس این عبارت همین « پرونده اتهامات سابق » است که رمزگشای خوبی است.
اهل سیاست خبر دارند از محفلی در قم که عضوی معمم نیز دارد و داستان های هزار و یک شبش و پرونده ای که سهم آقای رسایی از آن برائت بود اما "سنگ پا صفتی" بد آفتی است. محفلی که به اصطلاح از اصولگرایان طرفدار نامزد مشترک اصلاح طلبان و اوباما تشکیل یافته است از سر لج بازی! راست های چپ کرده ! انگار که بگویی " کربلایی صدام" یا " حاج آقا ملک عبدالله" .
شاید آن نامه را همین جمع نوشته یا فرمایش کرده که بنویسند اما مهم نیست چون حزب اللهی ها باید کتک بخورند حتی در انقلاب و مگر نخوردند در جبهه ها وقتی بنی صدر فرمانده کل قوا بود! این فتنه و فتنه فرمایان که دیگر کسری از آن بی شمارپنداران دیروز هم نیستند.
این جمع آن جمع و آن جمع ها بدانند 9 دی، نام سابق یک تونل ناقص الخلقه شهر قم نیست نام یک نشریه مغضوب هم نیست؛ نام یک حماسه است که خوب گلوی منافقان را فشار می دهد و این حماسه ادامه دارد تا جمعه ای که تعطیل نخواهد بود.
والسلام
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
فرشچیان، خواست صحنه «در و دیوار» را بکشد!
قلم شکست و رنگ ها مات شدند!
دخترش آمد کنار بابا و اشک و غم را دید ... دست بسته و خالی ...!
دست خود را روی تربت زد و تیمم کرد ...
... روی بوم نقش یک دست خاکی را حک کرد.
بوم هم میخ و تخته داشت اما
این تمام داستان یک مادر بود!
ایام فاطمیه
1390 شمسی
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
هرچه بگندد نمکش می زنند!
وای به روزی که بگندد نمک!
هنوز اذهان جامعه از ماجرای «هاله نور» پاک نشده است. ماجرا از این قرار بود که برادر ارزشی و اصولگرا و خدوم ملت، دکتر محمود احمدی نژاد از یکی از سفرهای پیروزمندانه خویش بازگشته و البته گزارش سفر خود را در سفری به قم به محضر علما ارایه می داد. اما این سفر قم آن چنان پیروزمندانه نبود چون شیاطین داخلی با ترفندی توانستند فیلمی از یک دیدار منتشر کنند که در آن رئیس جمهور محترم چنان با حرارت از دستاوردها سفر سخن می راند که فراموش کرده بود در محضر حکیمی نشسته و آن حکیم همان کسی است که پیام خداجویانه و پیامبرمنشانه حضرت روح الله را به رهبر کمونیست های عالم ابلاغ کرده و هرگز این چنین جو گیر نشده است! باری گویا برادر احمدی نژاد در حال تکرار تجربه معنوی جلسات مرشد کل مشایی عقل کل بود!
این شده که ملامت ها شنید حتی از کسانی که خود در این وادی ها ید و بیضای سامری داشتند و زمین و زمان را به هم می بافتند اما اینک خوب بهانه ای یافته بودند.گرچه آن بزرگ رفتاری کریمانه داشت برخلاف آنان که در دل مرض داشتند.
این گذشت تا این که هر از گاهی خطیبی و مداحی سخن از فلان خواب و رؤیا زد و این یکی از چپ برخاست و امام را دید که فلان فرموده و این یکی از راست برخاست که در شب انتخابات فلانی را دیده!
با انتشار فیلم واره ای در باره علائم ظهور، این بار گل تازه ای در جهان تخیلات لیان شامپویی و جومونگی شکوفا شد و مامور مخصوص در قالب لوح فشرده آهسته آهسته سکان کشتی دولت را از ساحل صخره عدالت به جزیره خضرای انتظار چرخاند!
این لوح فشرده نه یک شبه که در طول سالیانی گسترده از ساده لوحی مخاطبانی کم سواد و خطیبان و رسانه های کم مایه تولید شد.
همه این مصیبت ها یک طرف، مصیبت کسب درآمد از چاه جمکران و دوستی با ملت ستمدیده اسرائیل و رایحه سفره هفت سین باستانی و باستان گرایی و اسلام ایرانی و هویج فرنگی یک طرف!
اما همه این خرافه گرایی ها و انحرافات را می توان بلعید و گردن شیطان سیاست باز و انسان خطا کار انداخت اما به شرطی که عالمان ربانی همواره در جامعه به وظیفه الهی خویش عمل کنند و بی آن که به ملامت ملامت گران توجه داشته باشند، رسالت تبیین و روشنگری را به انجام برسانند تا حق از باطل شناخته شود و سامری و قارونی و فرعونی از اتحاد خویش طرفی نبندند!
اما وای برما در آن روزی که بگندد نمک!
چندی است فیلمی از اظهارات یکی از بزرگان دین منتشر شده که بی تردید دستمایه اهانت و مضحکه را برای کوردلان فراهم کرده است. این خبط بزرگ که شاید در طول سالهای پس از انقلاب، نمونه نداشته باشد چنان ظاهری زننده دارد که درون مایه اش را پنهان و تحلیلش را دشوار خواهد کرد.
آن چه دربیانات این عزیز ابن عزیز شهید، در یک جمله بیان شده این است که شخص مقام معظم رهبری هنگام تولد، ذکر یا علی گفته اند!
اول این که بیان و اصولا امکان چنین مطلبی در باب ائمه اطهار و اولیاء الله در جمع عموم و اذهان آنان ، محل بحث و خلاف احتیاط است چه رسد به افراد دیگر که واقعا باید پرسید کدام ضرورت و واجب عینی این عزیز را وادار به چنین سخنانی کرده است؟
ثانیا با بیان چنین اوصاف عقل ستیز و دشمن پسند در پی کدام تکلیف شرعی و دفاع از چه هستیم؟ آیا تقدس تراشی های ناشیانه و دفاع بد از ساحت ولی فقیه، حرکتی در مسیر تخریب بنیان افکار و اعتقادات مذهبی و پاک جوانان نیست؟
ثالثا کدام مجتهد و کدام مسلک اجتهادی و روایی و حدیثی به ما اجازه داده است این چنین از واقعه ای شبهه ناک با یقین سخن بگوییم؟ در واقع اوج فضاحت این گفتار که در فیلم به خوبی مشهود نیست به همین نکته برمی گردد.
توضیح این که اگر با دقت فرمایش این سخنران محترم که از جایگاهی مهم نیز برخوردار است را مرور کنیم درمیابیم ایشان روشی نوین در پرداخت مباحث اعتقادی را از طریق نقلی ، ابداع کرده اند!!!
این روش با تفسیر مدل روایت گری ایشان هویدا می شود:
ایشان حادثه ای را از یک خانم محترم نقل می کنند که او از یک خانم سالخورده( که گویا از نظر روحی و فکری نیز به علت کهولت سن و بیماری در وضع مناسبی هم قرار ندارد ) شنیده است که این حادثه هم مربوط به دوران خردسالی وی بوده است. این حادثه هم چیزی نیست مگر سخنی که از یک قابله شنیده است!! و آن قابله در هنگام وضع حمل زن بابای این دخترک دیروز و پیرزن امروز فریاد زده : علی به همراهت یا نگهدارت! ( قریب به این مضمون) و پس از پرس و جو ، گویا گفته باشد که نوزاد هنگام ولادت نام علی را به زبان آورده است!!!!
مشاهده می کنید چه مدل جالب و شگفتی ارایه شد؟! یک دختر، سخنی را از یک قابله شنیده در باره حادثه ولادت برادرش از زن بابایش و اکنون پس از سالیان دراز آن را برای یک خانم محترم تعریف کرده و او هم به مناسبتی به امام جمعه شهر قم و متولی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها گفته و این جناب هم حالا در حضور مردم پرده از چنین راز شگفتی برداشته است!
براستی ما در کجا ایستاده ایم؟
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
به این دو تصویر مشابه با دقت نگاه کنید!
به عزیزانی که بتوانند تنها به یک تفاوت اشاره کنند کیک و ساندیس برای راهپیمایی های یک سال اهدا می شود.
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
خلع لباس فتنه گر
آن گاه که سخن از خلع لباس یک فتنهگر مطرح می شود، منظور این نیست که فرد مورد نظر را با لباس زیر در خیابان ها بچرخانند. منظور، بیرون انداختن پیکر یک آلت دست از لباس مقدس روحانیت است که به او متلوث نشود.
این یک تکلیف صنفی است که نباید به بهانه های گوناگون مورد غفلت قرار بگیرد. این جا مهم نیست چه کسی باید خلع لباس بشود و چه جایگاهی دارد، مهم این است که لیاقت لباس دین و روحانیت را ندارد و انسان بی لیاقت، خود به خود از این درجه ساقط است.
طلاب حوزه های علمیه، خود را سرباز امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف میدانند و تحصیل خود را با خلوص نیت و تحمل سختیهای بسیار ادامه میدهند و زمانی که احساس میکنند از نظر علمی و اخلاقی می توانند پاسخگوی مردم و مومنان باشند به لباس روحانیت که لباس پیامبر صلی الله علیه و آله است ملبس می شوند و این مهم معمولا در خدمت بزرگان و مراجع صورت می گیرد.
به هر حال رعایت مسائل طلبگی و زی روحانیت اگر چه قانون مکتوبی ندارد اما از محکم ترین منشورات مورد اعتنا است و خود طلاب و مردم، سخت بدان پایبندند و بسیاری امور که از دیگران روا است از روحانیت انتظار نمیرود.
این تکلیف صنفی تنها مسئله تلبس نیست. همان طور که یک طلبه اگر درس نخواند حرام است در مدرسه بماند اگر روزی به مقام اجتهاد و مرجعیت برسد و از تقوا و عدالت، عدول کند نیز باید از این مقام ساقط شود.
حوزه علمیه، مراجع معظم تقلید و جامعه مدرسین و فضلا و بزرگان، هیچگاه حیثیت و شأن حوزه را با مماشاتهای بی مورد و بهانههای غرضورزانه در خطر نمیاندازند و خروج فرد خاطی از دایره مسائل حاشیه ساز را عملی می کنند.
خلع مرجعیت کاظم شریعتمداری پس از عدول وی از تقوا و عدالت و همراهی با فتنهگران تودهای خلقی و منع ورود شیخ ساده لوح منتظری به مسائل سیاسی و اعلام عدم صلاحیت شیخ یوسف صانعی برای احراز مقام رفیع مرجعیت به دلیل عدم التزام به اصول فقه جواهری و طرح مسائل حاشیهساز و اشخاص دیگری که به دست دادگاه ویژه روحانیت به استناد فسادهای اخلاقی یا دیگر جرمها خلع لباس یا اخراج شده اند از جمله تکلیفهایی است که به موقع و به درستی انجام شده است.
این تکلیف صنفی در واقع برای صیانت از جایگاه معنوی روحانیت است تا در انظار مومنان چهرهای مخدوش و مزورانه ایجاد نکنند و پاسداشت مقام کسانی است که در قرنها غیبت صغری و کبری در کنار مردم به رسالت هدایت و تبلیغ دین پرداختهاند.
امروز نیز سوگمندانه شاهد هستیم دوتن از فتنهگران در لباس مقدس روحانیت جا خوش کرده و جرمهای بزرگ و نابخشودنی مرتکب می شوند. این دوتن «محمد خاتمی» و «مهدی کروبی» هستند که هرکدام در فضایی متفاوت به این لباس، خیانت میکنند.
در دوره اصلاحات آمریکایی، یکی از آخوندنماهای منورالفکر که با این لباس در کنفرانس کفرآلود برلین شرکت کرده و با صراحت حکم وجوب حجاب را با تصریح بر قرآنی بودن آن نفی کرده بود و اجازه داده بود یکی از زنان عور آن مجلس شیطانی به لباسی که برتن داشت اهانت کند، پس از بازگشت به ایران خلع لباس شد و هم خود و هم جامعه را از رنج عدم سنخیت شخصیت شیطانی حقیقی با شخصیت روحانی حقوقی، نجات داد. افتضاح وی در آن کنفرانس بدان حد بود که مرحوم خلخالی خواستار اعدام وی شد!
محمد خاتمی را باید از این قماش افراد برشمرد که مشخص نیست چرا چنین لباسی به تن کردهاند اما تنها سخنی که از دهانشان بیرون نمیآید سخن خدا و پیغمبر است! این دسته روحانینماها چنان با شعف و افتخار، اندیشهها و خیالات و یافتهها و بافتههای غربیان را تکرار میکنند و خود را در نقش مصلحانی که داروی درد مشرق زمین را یافتهاند ظاهر میکنند که گویی دین چیزی جز زنجیری نیست که دست و پایشان را بسته است!
خلع لباس این جماعت نه تنها خدمت به جامعه اسلامی و حفظ شأن روحانیت است که مایه آسایش آنان نیز هست که زین پس آسودهتر آن چه در دل دارند بیرون بریزند و حجت الغرب باشند!
پیگیری مسائل اخلاقی و سیاسی نیز در جای خود و به عهده نهادها و مراجع ذیصلاح است اما کمترین انتظار این است که پیش از هر محاکمه و برخوردی ابتدا این شخص از لباس روحانیت بیرون برود، آنگاه پاسخگوی دیگر جرمهایش باشد.
متهم بعدی مهدی کروبی است! رجاله بیسیاست و مجسمه بلاهت! فردی که به درستی فرصت مطالعه و تحصیل نداشته و همه توانش را در فریاد و جنجال و مبارزه و سیاست بازی صرف کرده بی اندیشه و تفکر! کسی که در طول مبارزات پیش از انقلاب، تنها به شعارها و فریادها اکتفا کرده و ردی در شعور و تفکر انقلابی ندارد. با بالا گرفتن نهضت که بزرگان و علمایی چون مطهریها و بهشتیها و صدها مجتهد و عالم دیگر به رهبری امام خمینی در آن نقش داشتند وی نیز به اتکای فضای اعتراضی خانوادگی و مبارزات پدرش به این جرگه پیوسته و البته از سطح مبارزات جنجالی نیز فراتر نرفت! پس از انقلاب نیز همواره در مسولیتهای خود پرحاشیه بوده و یکی از افراد اصلی انشقاق در جبهه روحانیت مبارز بود که به تاسیس مجمع کذایی روحانیون انجامید و باز در حمله و اعتراض به منتظری، پیشقدم شد و در دوره اصلاحات نقش غضنفر را به عهده داشت!
در انتخابات نهم ریاست جمهوری مایه تفریح جامعه و مورد تمسخر جناح طرفدار هاشمی رفسنجانی بود و در دوره دهم نیز بزرگترین افتضاح عمرش را مرتکب شد. شخصیتی که باید توسط اطرافیان به ساحت استراحت میگرایید تا تن بیاساید و بیش از این رنج نکشد چنان بیمهابا وارد صحنه انتخابات شد که با مخ به زمین خورد و از بین چهار تن، پنجم شد و ملت نشان دادند این عروسک سیاستبازی را از آرای باطل کمتر میشمرند. انسان نازنینی(!) که چنان ساده دل و سلیم النفس است که به حمایت مطایبهآمیز سروش هم افتخار کرد که از او به مثابه یک تخربگر بیمغز یاد کرده بود که میتواند در حمله و تهاجم به نظام مقدس جمهوری اسلامی بسیار کارآمدتر از دوقلوی ملوّن خویش «میرحسین»، عمل کند! گرچه درک چنین لفافهای از حمایت مغرضانه سروش برای مهدی کروبی که سواد تجزیه و ترکیب عبارت «کشورهای عربی خلیج» را ندارد دشوار است.
شخصیتی که برای کنترل اعوجاجاتش به دست کرباسچی مدیریت میشود و هرگز خیانتهای اطرافیانش را نخواهد فهمید. مهدی کروبی که امروز تمام قامت در برابر جمهوری اسلامی ایستاده و مو به مو دستورات اربابان آمریکایی و اروپایی خویش را اجرا می کند شاید در محاکمه به اعدام محکوم شود و شاید پیش از آن عمر بیحاصلش کفاف ندهد اما صیانت از شأن روحانیت، ایجاب میکند هرچه زودتر خلع لباس شود تا مبادا تاریخ در باره تسامح نابجای حوزیان به قضاوت و ملامت بنشیند.
شخصیت های دیگری چون موسوی خوینیها و دیگران نیز هستند که باید جداگانه و به موقع، نقش کلیدی آنان را بررسی کرد و در این باره باید به انتظار اقدام انقلابی و شجاعانه قوه قضائیه نشست.
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
قم، شهر خمینی
قم شهر خون و قیام است. شهری که با عشق و محبت به اهل بیت علیهم السلام بنیان نهاده شد و در هیچ دوره ای از تاریخ به غیر از مکتب ائمه اطهار سرسپرده نشد.
شهری که محدثان شیعه در آن گردآمده بودند و میزبان بانوی کرامت شدند تا قم پایگاه شیعه باشد برای همیشه. چراکه این شهر نه تنها حرم اهل بیت است که رسالتی دارد در تاریخ آخرالزمان که قرار است علم از آن به همه جهان منتشر شود.
پس از دوره ای که تمرکز حوزه های علمیه به دیگر شهر ها از جمله نجف اشرف متمایل شده بود، با مهاجرت علمی مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حایری یزدی در نوروز1301 مصادف با رجب المرجب 1340 برابر با 1922 میلادی از اراک ( عراق عجم) به قم، بار دیگر حوزه علمیه قم رونق گرفت. مهاجرتی که در آغاز زیارتی بود اما به استخاره از آّیه « وَ أْتُونی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعینَ » یوسف 93 / به نزول اجلالی علمی انجامید.
این مهاجرت علمی، صدفی را می مانست که مرواریدی در دل داشت. طلبه جوانی به نام روح الله!
روح الله در روز چهارشنبه (20 جمادی الثانی) 1320 قمری مطابق با (اول مهر) 1281 شمسی برابر با 24 سپتامبر 1902 میلادی در خمین به دنیا آمد و در سال 1339 قمری مطابق 1298 شمسی از خمین به مدرسه علمیه اراک و در 1340 قمری مطابق با 1301 شمسی اندکی پس از استقرار حاج شیخ در قم به حوزه علمیه قم پیوست و در سال 1308 شمسی مطابق 1347 قمری با خانم خدیجه ثقفی ( قدس ایران) صبیه حاج آقا میرزامحمد ثقفی تهرانی ازدواج کرد.
پس از رحلت آیت الله العظمی حایری (10 بهمن 1315 شمسی )17 ذی قعده 1355قمری تا چند سال سرپرستى حـوزه علمیه قـم را آیات عظام سید محمد حجت, سید صدر الدیـن صدر و سید محمد تقـى خـوانسارى بر عهده گرفتند. پس از ارتحال آیت الله العظمی سید ابوالحسن اصفهانی به سال 1325شمسی (1365قمری) در نجف که مرجعیت جهانی شیعه را بر عهده داشت، بزرگان قم تلاش کردند این منصب را به قم بازگردانند. به ویژه حاج آقا روح الله خمینی برای حضور آیت الله سید حسین طباطبایی بروجردی در قم و زعامت و مرجعیت تامه ایشان با انگیزه تثبیت مرجعیت در قم و پیگیری اهداف مبارزاتی تلاش بسیاری کرد. گرچه این هدف به حد اعلای خود نرسید. آیت الله خمینی در این دوره یکی از مجتهدان صاحب رأی در فقه، اصول، فلسفه، عرفان و اخلاق بود و به تدریس معقول و عرفان و سطوح عالیه اصول و فقه می پرداخت و پس از استقرار آیت الله بروجردی برای ترویج ایشان در درس شرکت می کد و از سوی دیگر به تقاضاى فضلایی چون شهید مطهرى به تدریس خارج فقه مشغول شد.
پس از رحلت آیت الله العظمی بروجردی در دهم فروردین سال 1340 شمسی (13 شوال 1380 قمری ) آیت الله خمینی، علی رغم استقبال حوزه علمیه و مردم همچون ادوار گذشته زندگی خویش کوچک ترین قدمی برای مرجعیت خود برنداشت. این در حالی بود که تحریر فتوای وی برتمام ابواب کتاب عروه الوثقی 5 سال قبل از رحلت آیت الله بروجردی پایان یافته بود و در همین سال ها نیز حاشیه بر کتاب وسیله النجاة به مثابه رساله عملیه، نگارش یافته بود.
در دوره پس از آیت الله بروجردی نیز مرجعیت واحد، متشتت شد و به جز آیت الله خمینی، آیات گلپایگانی، نجفی مرعشی و شریعتمداری، عهده دار این مسئولیت شدند.
آیت الله خمینی طى سالهاى طولانى در حوزه علمیه قـم به تدریـس چندیـن دوره فقه، اصـول، فلسفه و عرفان و اخـلاق اسـلامى در فیضیه، مسجـد اعظم، مسجـد محمـدیه، مـدرسه حـاج ملاصـادق، مسجد سلماسى همت گماشت.
او که پیش از این در ماجرای کتاب کشف اسرار هزارساله حکمی زاده در سال 1323 شمسی ( 1363 قمری) کتاب مشهور خود کشف الاسرار را نوشته و مبارزات سیاسی و فرهنگی خویش را آغاز کرده بود همراه با زعامت مرجعیت، مبارزه خود علیه محمدرضا شاه پهلوی را با شدت بیشتری از حوزه علمیه قم آغاز کرد و نهضت اسلامی از رخدادهای نیمه دوم سال 1341 به ویژه خرداد 42 آغاز شد. با طرح مسأله انجمن های ایالتی و ولایتی و حق رای زنان و قسم به کتاب آسمانی به جای قرآن، در 16 مهر 1340 امام خمینی از آیت الله مرتضی حایری فرزند مرحوم آیت الله العظمی عبدالکریم حایری خواست که مراجع ثلاث ( نجفی، گلپایگانی، شریعتمداری) را به منزلش دعوت کند و اولین تلگراف های مخالفت از همین جلسه برخاست.
اعتراض به قانون انجمن های ایالتی و ولایتی، صهیونیزم، بهائیت، رژه زنان و کشف حجاب، انقلاب سفید شاه، مخالفت با استقبال از شاه در قم سال 41، سخنرانی در عاشورای 42 علیه اسرائیل از جمله رئوس اقدامات سیاسی و مبارزاتی امام بود که باعث شد در شب 15 خرداد دستگیر و به تهران برده شود و اعتراضات مردم به درگیری بیانجامد. با اعتراض علما و مردم ، امام 15 فروردین 43 آزاد شده و به قم بازگشت. روز 25 فروردین شاه گفت ما کهنه پرستی و افکار ارتجاعی را از بین خواهیم برد و امام فردای آن روز در جلسه درس گفت: مردک! باز دست از حرف هایش برنمی دارد. اعلامیه امام در سالگرد 15 خرداد با امضای آقایان نجفی، میلانی و قمی منتشر شد. امام در 4 آبان سخنرانی تاریخی خود علیه کاپیتولاسیون را ایراد کرد که سبب شد رژیم در 13 آبان 43(29 جمادی الثانی1384) ایشان را به ترکیه تبعید کند .
امام خمینی پس از یک سال در 13 مهر 1344(9 جمادی الثانی 1385) به عراق منتقل شده و درس خارج خود را از آبان ماه آغاز کردند. درس ولایت فقیه امام از اول بهمن 48 (13 ذی قعده 1389) در مسجد شیخ اعظم انصاری نجف آغاز شد که به صورت کتاب مستقل با نام حکومت اسلامی به چاپ رسید. امام خمینی پس از 13 سال در 12 مهر 57 ( 2 ذی حجه 1398) عراق را به قصد کویت ترک کردند و با جلوگیری حکومت کویت از ورود، 14 مهر وارد فرانسه شده و در لوفل نو شاتو در حومه پاریس اقامت کردند. با اوج گرفتن انقلاب و فرار شاه معدوم ، امام خمینی در 12 بهمن 1357 ( 3 ربیع الاول 1399) وارد تهران شدند و دهم اسفند نیز در اوج احساسات مردم قم وارد این شهر شدند. امام تا 3 بهمن 1358 (5 ربیع الاول 1400) که دچار عارضه قلبی شده و در بیمارستان قلب تهران بستری شدند حدود یک سال در قم حضور داشتند.
بدین ترتیب می توان گفت مدت اقامت حضرت امام در شهر قم در مجموع، بیش از 42 سال از عمر شریفشان را شامل شده است.
امام از ابتدا قصد داشتند در قم ساکن شوند گرچه گروهی از علمای طراز اول تهران ضمن تلگرافی که چهارشنبه 27 دی 57 به پاریس مخابره شد از امام خمینی دعوت کرده بودند با توجه به وضع فوق العاده کشور به ایران مراجعت کنند. همچنین پس از ورود به قم اهالی روستای فردوی قم با امضای طوماری از امام دعوت کرده بودند که در آن روستا ساکن شوند؛ اما قصد امام استقرار در قم و از سرگیری دروس بود. همچنان که آیت الله مرعشی نجفی نیز در تلگرافی در تاریخ 15 بهمن 57 خطاب به امام خمینی می نویسند: «انتظار دارد پس از انجام مقاصد مهم هر چه زودتر به قم مشرف شده و دوستان و علاقه مندان را مسرور فرمایید»
پرسش مهم این است که با حضور امام در قم، رابطه مقام رهبری با دولت و نظام چگونه تعریف می شد؟ امام خود درمصاحبه با خبرنگاران نسبت به این مسئله پاسخ هایی داشتند: ادامه مطلب...
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
راستی حسین قدیانی را با کدام «گاف» می نویسند؟
کاوه اشتهاردی پسر کدام آهنگر است که در تهران شلاق دارد در لندن قشلاق؟
بچه ها! زنگ انشا است . آقازاده نوازی بهتر است یا گداپروری؟
راستی فتنه با دوچرخه سواری نمی شود! جمل پیشتان دولا است!
یک نفر گفت لازم نیست آماده باشید همین که خواب نباشید سریال کرباسچی 2 را می سازیم: صدا! سیما! کات!
گفتم کرباسچی، یاد تمساح افتادم که اشک می ریخت و می خندید به ریشمان.
آیا می دانید دخترها هم می توانند آقا زاده باشند؟
راستی فتنه فرمایان چرا خود توبه کم تر می کنند؟
از اول معلوم بود این مناظره ها یک مجری اصلی داشت که اتفاقا خوب حرف می زند!یک بار به هیئت منصفه گفت زکی!
تا به حال فکر کرده بودید که حضرت آدم ایرانی بود و با حوا در یک هاله نور زندگی می کرد؟
راستی اگر فرمان عقب گرد بدهند، معلوم می شود دست چه کسانی در دست چه ناکسانی است؟!
قرار بود مترو را قالی کنند از برج میلاد خبر رسید هوا پس است!
مجلس در رأس امور است یا امور در رأس مجلس است یا رأس مجلس در امور است ؟؟!
چرا سفیر کبیر بریطانیا بعد از آن جلسه دیگر برنگشت؟ به ملکه رسید سِر شد؟
سایمون که نوه گس است، گلشائیان مگر شرط را باخت که اسمش را عوض کرده؟
من دست بند بچه حزب اللهی ها و بسیجی ها را می بوسم اما بیاینیه بعضی ها را نمی خوانم.
من پیش نویس بیانیه بعدی را خواندم نوشته بود وقتی مملکت با رمالی اداره شود رای مردم را در کلاه شعبده بازی می ریزند و خرگوش در می آورند. وگرنه جام زهر که یک پیاله نبود! سر خم می، هم شکست از بس دعوا بود. بگویید اشتباه کردید انقلاب کردید مردم هم می بخشند. تا به حال چند بار ما را بخشیده اند و گرنه ما کجا نخست کجا؟ بسیج مدرسه عشق بود تعطیل شد.
یک سوال مهم اعتقادی؟ چرا هیچ کس در آذربایجان به این پسرک زن نداد مجبور شد برود لرستان؟ چرا لرها از داماد نفرت دارند؟
آدم در جامعه مدنی با کدام زنش فرار می کند؟ عکس عروس هایتان را در صفحه اول چاپ کنند کیفور می شوید یا مدرک تحصیلی زنتان را افشا کنند غیرتی؟
9 دی از کی مهم شده که علی کوچولو هم آمده بود؟ حتما مرد بزرگی شده ماشاالله بعد از بابا دیگه مرد خونه است.
تقصیر من چیه بابام با هشت سال جبهه یک ترکش هم نخورد مدرک هم که نداریم یارانه ها هم که خوشه ندارد.
راستی ما اهل کوفه نیستیم چفیه بندازیم برویم استقبال شیرین عبادی.
ما رویش انقلابیم می خواستید انقلاب نکنید.
انقلاب ها فرزندانشان را می بلعند یعنی همینی که هست؟!
آیا می دانستید ایران خیلی هم بزرگ نیست ؟ ایران می تواند ملک یک نفر باشد! از آن هم کوچک تر! می تواند زندان یک نفر باشد!!
راستی رابطه فیل و بیل کشف شد! قابیل برادرش را با بیل کشت بعد فیلش یاد سرچشمه افتاد رفت انگلیس آب بخورد!
راستی اگر می خواهید زودتر سالمند شوید کهریزک پذیرش داشت دربش را بستند اما قرار است انبار کالا و ارزهای قاچاق بشود با بیمه هم صحبت شده و تصمیمات خوبی گرفته شده است که به زودی در یک کنفراس خبری افشاگری خواهد شد.
از این به بعد اگر در ساعات پر مصرف اتو به برق بزنید روی قبض هایتان می نویسیم الله اکبر!
حالا یک فتنه ای شد تمام شد رفت. مگر در صدر اسلام فتنه نمی شد؟ کجا پیغمبر اسامی را افشا کرد؟
یکی از خواص خودش اصرار داشت حذیفه اعتراف کند در فتنه شرکت نداشته و به کسی هم بخ بخ نگفته است.
قبلا اوضاع قمر در عقرب می شد حالا غدیر در عاشورا است! سید علی که حسینی باشد همین می شود.
راستی از روزنامه سلام چه خبر؟ خلاف واقع ها را کجا باید خواند؟ مرد خاکستری کم حرف تر شده تخم کبوتر از بام کرملین وارد کنید. مدودف پوتینش را انداخته آن بالا کبوتر لانه کرده «های وله»!
یک زمان می نوشتند خاتمی می خواندند ناطق نوری ، حالا می گویند آقای ناطق نوری ! وکیلم؟ خاتمی شرط ضمن عقد می گذارد!
تا به حال به شباهت بانک مرکزی و دانشگاه آزاد فکر کرده بودید؟ منظورم پول نیست. برای شادی مرحوم نوربخش یک قبر سفارش بدهید.
یک نفر را در آن سوی آب ها عزل می کنند تشکر می کند اما به تودیع نمی آید یک نفر را این طرف آب نصب می کنند مریض می شود به معارفه نمی آید. گمانم به تیم های پایتخت ربط دارد وگرنه بازیکن برای رضای خدا گل نمی زند.
چند شیء نامرئی چند مجسمه را با خود بردند کسی هم یادش نیست مثل رنگ پاشیدن به صورت بدحجاب ها در اوایل انقلاب.
داروی حمام وسیله ای است برای پیوستن به تاریخ مگر آن که بتوانید وبلاگ خود را از زندان به روز کنید.
زیاده اعترافی نیست. تکلیف ادا شد هرچه باداباد!
الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ وَ لِلَّهِ عاقِبَةُ الْأُمُورِ (41/حج)
پیش از اذان مغرب و پس از نماز عشا
14 دی 89
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
سلام!
عید همه مبارک!
عید غدیر هم گذشت و شادمانی ها و دید و بازدیدهای خودش و داشت و کلی خاطره و عیدی گرفتن از سادات.
غدیر امسال اما برای خانواده ما یه ویژگی دیگه هم داشت. من موفق شدم شجره نامه سیادت خاندان مادریم و استخراج کنم و باهم کاری خواهرم این شجره نامه را در قالب یک تابلو دربیارم و در روز عید غدیر به خاندان تقدیم کنم .
این یه عکس وبلاگی از اون شجره نامه است و من هم نوه دختری میر عبدالجبار هستم که با فلش قرمز مشخص شده.
هر سال عید غدیر به این فکر می کنم که چطور خواص جامعه نبوی ، غدیر رو فراموش کردند و جامعه علوی به محاق رفت ؟ راستی از معدود کسانی که پای این پیمان موندن یکیشون زبیر بود! و زبیر هم برید...!
الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه علی بن ابیطالب علیه السلام
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------
بسم الله الرحمن الرحیم
حدیث مهجوری و مشتاقی اهل شهرقیام و انقلاب قم، حدیث سلسه الذهبی است به شرط ولایت که حصن توحید است و طهارت.
مردمانی از جنس بصیرت و صلابت که دیروزشان 19 دی و این روزشان 9 دی . پرچم افرازان غبارشکن، فتنه سوزان فاتح و مطیعان سربه دار و ولی شناسان سردار. طلایه داران فقاهت و رزم آوران سپاه علوی و هم رزمان زین الدینی .
خوش آمدی فرمانروای لشکر مخلص خدا و فرمانده کل قوا!
رهبرا ! بسیج، بوستان رویش نیروهای انقلابی و نهالی کِشته به دست حضرت روح الله است که هر شاخه و برگ و ثمرش ، سبزی و طراوت و نوبری و تازگی را در فضای ایران اسلامی برمی انگیزد و عطر لاله های واژگون در خون غیرت و شهامت را به پهنای دشت وطن تا مشام هر آزاده ای می پراکند.
اکنون « بدین سپاس که مجلس منور است به دوست» ، غنیمت محفل انس را به کوتاه سخن، چنین می دانم که نه آیا گاه آن فرا رسیده که بسیج این سرو برومند استوار سر برافراشته ، گرد غربت و مظلومیت را از برگ برگ خویش به باران حکمت و عنایت بشوید و چنان بگسترد که خانه ای از سایه سارش محروم نماند؟
همان نیرویی که تحت فرمان ولی امر خویش تا کنون، در قله افتخار ایستاده و قامت عزت برافراشته و سر طاعت فرود آورده است.
و این در چند نکته به جسارت می آید:
1. نیکو است در این دوره رزم نرم که دژخیمان، نیرنگ و رنگ می آمیزند و تدبیر جنگ می کنند، بار دیگر به جوانان خوش فکر و فرزندان انقلابی میدان داده شود تا خود در پناه رهبری های جمارانی صفت ، حصر این آبادانی را بشکنند تا خدا شهر دل های پاک جوانان را آزاد کند! و شیطان و شیطانیان را منکوب سازد ؛ که هنوز فهمیده ها می فهمند.
2. منشوری رنگین از گل های ایمان و علم و آگاهی و اخلاق، تدوین شود تا راه سربازان بت شکن از خودسران بن شکن باز شناخته و دستاویز پلیداندیشان و زخم زبان هرزه گویان قطع شود و زمینه برای اقبال بیشتر خانواده ها برای حضور فرزندانشان در این مکتب انقلابی فراهم آید وچه افتخاری بالاتر از بسیجی بودن؟
3. رسانه هایی تخصصی و هماهنگ، فرهنگ بسیجی و دستاوردهای معنوی دفاع مقدس را ترویج کرده و رسانه های عمومی نیز، هوشمندانه تر از گذشته عمل کنند و همچنین اندیشه بسیجی با قلم هایی روان و مخلص در کتاب های درسی و آموزشی رواج یابد تا نسل های آینده قهرمانان واقعی را به جای افسانه های خیالی بشناسند و خود در این مسیر مبارک تربیت شده و گام بردارند که این راه ایثار و فداکاری ، خطی است از عاشورا تا ظهور.
4. به کار گیری نخبگان بسیجی در سطوح مختلف و اداره امور کشور به ویژه در برنامه های جهادی و یاری رسانی به دولت در امور کلان کشور مانند اجرای طرح تحول اقتصادی که بسیجی خستگی را خسته کرده!
5. تعامل کاربردی ، هدفمند و دو جانبه با مراکز علمی دانشگاهی و حوزوی برای ارتقای روحیه اخلاقی، روزآمدی، تعهد و آزادگی در نسل جوان و آینده ساز کشور ؛ چه این که بسیج ، تبلور عناصر تخصص، تعهد و شادابی و بصیرت است.
6. هدف گیری افکار جهانی و گسترش نگاه ستم ستیزانه بسیجی در فراتر از مرزها و باورپذیری پیروزی نهضت حزب الله در آینده جهان.
و پایان این که این محضر حکیمانه را نه برای گرفتن دستور و ابلاغ که اعلام ارادت و آمادگی مصدع شده ام و آن چه که گفته آمد را در توان هزاران جوان گوش به فرمان می بینم که دور از هر تکلف و پیچ و خم اداری و بی نیاز از آمار کاغذی ، در عمل به همت اساتید و اهل فن می توانند به نیروهایی متخصص در امر رسانه ، تبلیغات هدایت محور و مروج اسلام ناب تبدیل شده و ارتشی ارزشی از نیروهای جان برکف و دل داده و بصیر را در برابر دشمن بیارایند تا نشانه باشند از نصر الهی و امید دل مستضعفان عالم.
«رنج ما را که توان برد به یک گوشه چشم شرط انصاف نباشد که مداوا نکنی»
الله اکبر! خامنه ای رهبر!
اگه دوست داری اینجا نظر بده: نظر جالب
----------------------------------------------------------------