خورشید شب !

با نام حق که هستی را با عشق معنا بخشید

 

...

عشق که طلوع می کند شاید شب باشد ...
خورشید ستاره است اما همه ستاره ها خورشید نیستند
اگر هم ستاره ها خورشید باشند خورشید سیاره من نیستند
ستاره ها خورشید آسمان های دیگرند
...
امشب چقدر ستاره می بینم
چقدر خورشید!
سیاره من تاریک است
چون خورشید ندارد
...
من خورشید خودم را می خواهم
دلم بهانه می کند تو را خورشیدم!
خورشیدکم؟
چرا در این دل شب در آسمان پر ستاره چشمک می زنی ؟
خورشید من!
کدام سیاره تو را از من دزدیده است؟
...
خورشیدم !
اگر ستاره من بشوی دورت می گردم و هیچ گاه به تو پشت نمی کنم
نمی خواهم شب باشم
آفتابت شب ها نوازش گر تر است
و من شبم را با نگاه به چشمانت روشن خواهم کرد
...
ستاره من!
اگر برای من بتابی
آیینه ماه  را می شکنم
شبی نخواهد بود
شب وقتی است که تو نباشی
و تو گردش مرا دوست داری
چون شب و روز ندارد
بر من بتاب
...
بیا خورشید کوچک خودم باش
رها کن کهکشان ها را
تو آن جا سیاره نداری
گیاه عشق من پژمرد
...
اگر نباشی
گردشم را نمی فهمند
جای خالیت را نمی بینند
من را هم نمی بینند
چون سرد و خاموشم
...
عشق من
ستاره من
خورشید من
اگر زنده ام از سوسوی توست که شبها
وقتی سیاره های بی عشق می خوابند
من مشتاقانه نگاهش می کنم
...
آه وقتی نور نوازشت در آغوشم بگیرد
و روزی آغاز شود که تنها با مرگ شب می شود
آن قدر برایت می رقصم که طوفان شود
ملامتم نکن بگذار ببارم
این همه سال که نبودی تقویم هم نبود
چون خورشیدی نبود
حالا بگذار سال ها اشک شوق بریزم
تا با آفتابت رنگین کمان بسازم
و تیر عشقم را به سوی آسمان پرتاب کنم
تیر عشقم شهابی خواهد شد که چشم ها را حیران کند
...
آه خورشید من!
ستاره دنباله دارمن
عروس آسمانی ام
فرشته گرما بخش لحظه های خیال با تو بودنم
زمستان دوریت را کبریت های دخترک کوتاه نمی کند
من تو را می خواهم
...
تو روزی طلوع خواهی کرد
حتی اگر آن روز شب باشد!


پدربزرگ مهربان !


 
 

 

 


حجت الاسلام سید حسن خمینی یکی از نوه‌های ذکور حضرت امام (ره) و فرزند ارشد مرحوم حاج احمد آقا، شخصیتی محبوب و یکی از شاگردان مبرز حوزه علمیه قم و از اساتید آن به شمار می رود.

چندی پیش سخنی از ایشان در رسانه‌ها منتشر شد که واکنش‌های متفاوتی را درپی‌داشت و نوه امام را واداشت تا بیشتر در باره آن چه گفته بود توضیح دهد.
چکیده و عنوان حرف آن روز سید حسن، «اجتهاد در مکتب و سیره امام خمینی» بود. با وجود متن صریح و نص سخنان رهبر کبیر و فقید انقلاب و بایگانی صوت و تصویر این پیر فرزانه و نسلی که ایشان را از نزدیک درک کرده و هنوز طنین صدای او را در گوش دارد، کمی شگفت بود که با این همه روشنی و شفافیت در نظرات امام امت، آیا نیازی به اجتهاد در این مکتب وجود دارد که دانسته شود تکلیف امروز چیست؟ آیا وصیت نامه سیاسی الهی آن مردخدا به اندازه کافی راه آینده امت را معین نکرده یا ابهام و تناقضی در آن است؟

به هر حال سخن آن روز گذشت و به فراموشی سپرده شد ؛ گرچه یک نوع نفی انحصار گرایی و تملک افکار و اندیشه امام را می‌شد در آن سخن دید و به فال نیک گرفت اما امروز شاهد سخنی دیگر هستیم با شگفتی بیشتر!

امروز که به برکت‌! فتنه اخیر، بازگشت دوباره امام امت را به متن گفت و گو‌ها و شعارها و رسانه‌ها و جریان‌ها نظاره می‌کنیم ، خدا را شاکریم که نسل نو انقلاب که در سی سالگی آن، نظام مقدس جمهوری اسلامی را با مشارکت هشتادوپنج درصدی تحویل می گیرد، تشنه شناخت امام است و به جای تماشای نود قسمتی های طنزگون صدا و سیما به سخنان شاخص امام و یاران صادق و پایدارش گوش می‌سپارد تا از آن چه تاکنون محروم بوده بهره گیرد.
امام خمینی اما شخصیتی ذوابعاد بود و چه در گستره علمی و چه در اقلیم روحانی و چه در بعد سیاسی ، فردی جامع بود و فرزانه دوران.

شگفتی این است که بازپخش سخنرانی‌های امام به مناسبت دهه فجر و پس از فتنه‌اخیر، یافتن مرجع ضمیر سخنان آن مرجع روشن ضمیر را درپی داشته که هراسان و درقالب منابع موثق! به محضر نوه آن حضرت شتافته و برآشفته‌اند.

پخش مستند شاخص، انتظاری بود که سالها از سیمای خفته جمهوری اسلامی ایران برآورده نمی‌شد اما دست خدا عده‌ای را که باید،‌ بیدار کرد و چهره روح خدا باز بر قاب‌های رنگین، ترسیم شد.

امامِ ما اما، امام همه ماست! چه نگارنده که افتخار دست‌بوسی‌اش را داشتم چه آنان که پس از رحلتش به دنیا آمدند و چه آنان که همراه و یارش بودند.
حلقه‌ای افراطی بودند که همیشه می‌خواستند امام به نام آن‌ها باشد اما تا وقتی خمینی زنده بود حتی پسرش هم نمی‌توانست حرکتی و سخنی بی‌اجازت او و از جانب او مطرح کند چه رسد به انقلابیون و چه بیشتر برسد به دگراندیشانی که در مقاطعی گرد امام هم چرخیدند.

امام‌خمینی امام امت بود نه رهبر سیاسی احزاب و جناح‌ها. امام همه مستضعفان جهان و رهبر پابرهنگان و مرشد بسیجیان عاشق و مقتدای روحانیان مبارز و ولی امر همه مسلمانان آزاداندیش و جهادگر.

چه کسی می‌توانست و می‌تواند که امام را از امتش بگیرد و مصادره کند؟ آری عده‌ای هستند که می‌خواهند بگویند "ما امامیم! و برای شناخت امام تنها باید به ما مراجعه کنید" اما زحمتی بیهوده است. مگر می‌شود هشت سال در برابر اسلام ستیزی، زیر سوال بردن دوران درخشان دفاع مقدس و فرهنگ بسیج و تخریب مبانی ولایت فقیه و حتی چاپ کاریکاتور موهن از امام در نشریات متبوع و شرکت در جلسات ضد دینی و ضد انقلابی سکوت کرد و ناگاه به بهانه ادعای اهانت به یکی از نوادگان امام سکته کرد!؟

آیا می توان خط امام را به چند سیاست‌مدار محدود کرد که در بیانیه های گروهکی، بخشی از مردم را به رویارویی با دیگر مردم و نظام فرامی‌خوانند؟ آیا هزاران طلبه و روحانی که در دفاع مقدس حضور داشتند و بیشترین شهدا را به نسبت دیگر اقشار تقدیم نظام مقدس جمهوری اسلامی کردند در خط امام نبودند و نیستند؟!

آیا سپاه و بسیج و حزب الله و مردم کوچه و بازار، که هنوز عکس امام را عاشقانه بالای سر خود روی دیوار خانه و محل کار و کسب خود نصب کرده‌اند و از کوتاهی برخی مسئولان در سال‌های پس از جنگ، خون دل می‌خورند، خط امامی نیستند؟

کدام خط امامی ؟ همان‌ها که در برابر خودکامگی بازندگان که درصدد محاکمه اکثریت هستند نه سکوت که حمایت کردند؟ آیا پس از اسلام‌ستیزی نوبت به سرکوب جمهوریت با بهانه‌های کودکانه و اقدامات ابلهانه رسیده است؟

مگر مستند شاخص چه دارد که جماعتی را به لرزه درآورده است؟ آیا نشان دادن لبخندها و گریه های امام عزیز با مردمش، کسی را می‌آزارد؟ آیا اقتدار و عزت خمینی کبیر در برابر استکبار جهانی، کسانی را شرمنده می‌کند؟ آیا اخم و تندی رهبر فقید انقلاب با عناصر خودفروخته، عده‌ای را نگران کرده است؟
این منابع موثق !‌ کیستند و در چه اندیشه‌ای هستند؟ آیا باز می‌خواهند با منع حدیث یار، دل یاران حقیقی و فرزندان خمینی را از محبت آن فرزانه دوران تهی کنند؟
براستی اگر امور کشور در دست جناح انحصارطلب و افراطی بود با سابقه‌ای که در تسخیر لانه جاسوسی و تخریب بیت منتظری دارد، آیا در فتنه اخیر سفارت انگلیس را نابود نمی‌کردند؟

چند عنصر افراطی که اگر هیاهوشان بگذارد و جوسازی نکنند می‌شود سخنرانی‌های آتشین و انقلابیشان را از همین صدا و سیما دید و شنید و قضاوت کرد که مماشات و کوتاه‌آمدن‌های امروزشان از سر چیست؟ همان‌ها که در کسوت روحانیت در نقد نظریه ولایت فقیه و زیر تابلو خط امام تا کجاها پیش‌روی کردند و در لباس روشن‌فکری دینی چیزی از اسلام ناب محمدی باقی نگذاشتند.

راستی اکنون که سخن از امام راحل شد می‌پرسیم، این سالیان، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی چه کرده است؟ کارنامه درخشان این موسسه کجاست؟ وقتی اندیشه امام به تاراج دوستان هم جناحی می‌رفت چرا بیانیه‌ای صادر نشد؟ چرا وقتی به تمثال مبارک امام توهین شد سر در برف انکار فرو برد و تبلیغات ماهواره‌ها و پایکوبی‌ها را ندید و از قول منابع موثق‌! به توبیخ صدا و سیما پرداخت؟ چرا در برابر شعار« جمهوری ایرانی» منحرفان، خود را به نشنیدن مصلحتی زد؟ چرا برای دفاع از اصل مترقی ولایت فقیه علمدار میدان نشد؟ درد این موسسه چیست؟

حذف تدریجی اندیشه امام و برون‌داد هدف‌گذاری شده و هراس از مخاطب شدن همه مردم به ویژه جوانان از برنامه‌هایی چون شاخص، حکایت کدام رنج است؟
آری! راز این عقب‌گرد سیاسی را باید در رنج‌نامه فرزند رنجیده امام یافت. حقیت این است که راه امام راه امام است نه دیگران و نه مطرودان.
دل سپردگی و چرخش راهبردی اعضای این موسسه همپای دیگر عناصر چپ از خط امام به بیت شیخ مطرود، پاسخ بسیاری از این حیرانی‌هاست.

خط امام،‌بیت امام، و موسسه نشر آثار امام اگر می‌خواست جاودانه بماند باید از دعواهای جناحی فاصله می‌گرفت و برای دلخوشی این شخص و آن گروه یا لجاجت با این نهاد و آن دولت به سکوت و اعتراض نمی‌پرداخت.
اگر گفته می‌شود یاران امام باید شأن نزول بیانات ایشان را اظهار کنند آیا برای این نیست که دستی در کار است تا امام را در موزه نگه‌دارد و با تکرار این حرف که فلان مطلب درباره بهمان بوده تلاش شود از راهگشایی راه و کلام امام در حوادث روز جلو گیری شود؟

اگر قرار بود شأن نزول ها ذکر شود چرا پاورقی‌های صحیفه امام به نفع جریانی خاص تحریر شده است؟ چرا مشخص نیست برخی پاسخ‌های امام برای کدام نامه‌ها نوشته شده ؟ برای نمونه وقتی منشور برادری صادر می‌شود و امام از احساساتی بودن "حاج شیخ محمد علی انصاری" حکایت می‌کند و نصیحت می‌فرماید؛ از اصل نامه خبری نیست اما در پاورقی پاسخ امام به استعفای شگفت آور و خودشیفته نخست وزیر وقت تلاش شده چهره منفی و مخفی این عنصر که باعث ناراحتی امام امت شده رفع و رجوع شود!

حقیقت این است که خمینی،‌ حقیقت همیشه زنده است و هیچ کس توان آن را ندارد که راه امام را به انحصار فکر خود و جناحش دربیاورد مگر به قیمت ضایع کردن خویش.
نسل نو نیز به همان اندازه پدران و مادران خویش امام را می‌شناسند و نمی‌گذارند کسی امامشان را مصادره کند.

امامی که نصیحت یک دانش‌آموز را می‌پذیرد و اهانت مطایبه‌گونه یک زن در اهانت به حضرت صدیقه را برنمی‌تابد. امامی که سخنان پر صلابتش شرق و غرب را می‌لرزاند و شانه‌هایش در عزای سالار شهیدان می‌لرزد. امامی که عشق به او عشق به همه خوبی‌هاست و قلمش گاه در تجلیل مقام شهدا نزد پروردگارشان عارفانه می‌نویسد و گاه فتوای ارتداد سلمان رشدی را عالمانه صادر می‌کند.

امروز دیگر حلقه خواص ناتوان که جام‌گردان زهر بودند شکسته است و شجره ولایت فقیه استوارتر از دیروز سایه گستر شده و نقشه‌های دشمن برآب است.
دیگر مظلوم نمایی، وا اماما! و حذف نام و یاد و راه خمینی با پرچم صحابی و یاران، رنگی ندارد.

در پایان به نظر می‌رسد با توجه به کمبود وقت حجت الاسلام سید حسن خمینی که حتی فرصت دیدن فیلم مستند در باره امام را ندارد و تحت تاثیر عناصر موثق! است و گفته‌ها و نوشته‌های اخیر که ناشی از ناپختگی سیاسی و نسنجیده گویی دارد و گویی جز خاطرات مهربانانه پدربزرگ در محیط خانوادگی چیزی در ذهن شریفش ندارد، بهتر است همچون دیگر نوادگان (و در عمل به توصیه امام به پسر عمو حسین)، همان تحصیل و تدریس حوزوی را به درگیر شدن در مباحث سیاسی ترجیح داده و دشمنان انقلاب و نظام و امام را ناکام بگذارد.

همچنین با عنایت به مطالبه بر حق ملت در شناخت و دسترسی بی‌پیرایه به اندیشه‌های تابناک حضرت روح‌الله، نیکو است موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی در سطحی ملی و فراجناحی به ادامه فعالیت بپردازد و از دستبرد منابع موثق و جناحی آزاد شود و رسالت تاریخی و مهم خود را به انجام برساند.


خوشه های عدالت


 نقدی بر طرح هدفمند سازی یارانه ها


در تاریخ آمده است که امیرالمومنین، بیت‌المال را مساوی بین مردم تقسیم می‌کرد و همین مسئله اعتراض برخی خواص و با سابقه‌ها را در پی داشت.
نکته مغفول در این داستان واقعی و پرنکته، همان تقسیم عادلانه و یکسان است که حق شهروندی را برابر می‌داند. ما همواره طرف دیگر ماجرا را تحلیل کردیم و از این که چرا خواص منفعت طلب که روزی همنشین زندگانی ساده پیامبر بودند امروز سهم خود را از اسلام و خزانه بیت‌المال مطالبه می‌کنند و به گذشته‌خود می‌بالند تاسف خورده‌ایم و استقامت علوی امیرالمؤمنین را ستوده‌ایم.

توجه ما کم‌تر به این نکته برگشته که برای تقسیم بیت‌المال در کشور پهناوری که امیرالمؤمنین بر آن حکومت می‌کرده است نیازمند سامان دیوانی گسترده‌ای بوده و مبنای حقوقی اقتصادی اسلام نیز یکسان دانستن مردم در حق شهروندی است.
برای این که بدانیم اقلیت‌ها در دارالاسلام نیز چه پایه‌ای حقوق شهروندی برخوردار بودند نیازمند پژوهش است و به نظر نمی‌رسد این مبلغ تقسیمی به عنوان حق مسلمانی پرداخت شده باشد؛ وانگهی اقلیت‌ها نیز در برابر امکانات عمومی و امنیتی که در جهان اسلام داشتند مبالغی را به عنوان جزیه می‌پرداختند.
یک نگاه اجمالی به قرآن کریم نشان می‌دهد اقتصاد قرآنی با آن چه ما در جامعه امروز مسلمانی خود شاهدیم فاصله بسیار دارد. قرآن کریم همان اندازه که از ربا در معاملات پرهیز می دهد همان اندازه هم به پرداخت‌های گوناگون به حاکمیت اسلامی رسمیت داده است.

می‌دانیم که حرمت ربا تنها یک مسئله عبادی نیست که سرپیچی از آن حکم، تنها عقوبت آخرتی داشته باشد که تاثیرات منفی مستقیم و غیر مستقیم آن در اقتصاد خانواده و جامعه و امنیت ملی و اشتغال،‌ بروز می‌کند. همین طور است نگاه قرآن به مسئله فقر و غنا.

در قرآن کریم تفاوت درآمدی افراد در جوامع به رسمیت شناخته شده اما همواره حقوقی برای افراد تهی دست و نیز مخارج حکومت در اموال افراد متول در نظر گرفته شده که بسته به موقعیت و شرایط باید آن را به اجبار یا اختیار پرداخت کنند.

خمس،‌ زکات، صدقه واجب و مستحب و مالیات حکومتی از جمله مهم‌ترین منابع تامین هزینه‌های عمومی برای تنظیم اقتصاد جامعه اسلامی است. همان‌گونه که غنایم جنگی و معادن و ذخایر و هزینه خدمات عمومی منبع دیگر درآمدی دولت است.

امروز به روشنی هویدا است که چرخه اقتصادی و رونق تجاری و رفاه و امنیت در گرو توزیع عادلانه ثروت در جامعه است . این به معنای تقسیم برابر ثروت نیست . به دیگر سخن در جامعه اسلامی هر گونه افزایش ثروت که با رعایت موازین شرعی صورت پذیرد مقبول است اما در برابر بهره‌برداری از امکانات اجتماعی، حقوقی نیز از سوی ثروت‌مندان باید پرداخت شود که سود آن باز هم به شخص باز می‌گردد چون موجب کارآفرینی، بالا رفتن قدرت خرید مردم و رفاه و امنیت عمومی می‌شود.

از طرفی هیچ‌گاه پذیرفته نیست یک فرد سرمایه‌دار، از پرداخت‌های عمومی به بهانه خوداتکایی و تلاش و دانش شخصی، خودداری کند. این موضوع در داستان حضرت موسی و قارون، مندرج است.

اکنون می‌پرسیم سامانه اقتصادی دولت اسلامی برای حمایت از اقشار ضعیف و در عین حال بستر سازی برای رشد اقتصادی و امکان افزایش ثروت و توسعه همه جانبه چیست؟ با در نظر گرفتن گزاره عدالت می‌توان این گونه پرسید که : نظام اقتصادی عادلانه حکومت اسلامی بر مبنای قرآن، کدام است؟
پاسخ این پرسش در کتاب‌های قویم و پژوهش‌شده اسلامی است اما یک نگاه اجمالی به قرآن و سیره نبوی و علوی نشان می‌دهد حکومت اسلامی یک حقوق برابری را برای همه افراد قائل است که یا به صورت مستقیم یا با خدمات عمومی و یا هر دو به مردم ارایه می‌کند. اما منبع این هزینه نیز خود مردم هستند و البته در این زمینه عدالت این است که بسته به درآمد و نوع شغل و تلاش خود مالیات متفاوتی پرداخت کنند.
ضلع دیگر این دریافت و پرداخت، اطلاعات صحیح و کارآمد است که بدون آن هیچ‌گاه امکان برقراری عدالت فراهم نخواهد شد.
با این نگاه می‌توان فارغ از هیاهوی سیاسی به نقد طرح عظیم و سرنوشت ساز تحول اقتصادی پرداخت . این طرح مهم و کلیدی که اجرای آن همت و عزمی جانانه می ‌طلبد بی‌تردید چنان‌چه کارشکنی‌ها و تعلل‌ها بگذارد می تواند اقتصاد کشور را به سامانی برساند که دست کم منافذ و هرز رفتگی‌ها و نواقص و کمبودها را مشخص کند و بودجه کشور را به سوی رشد اقتصادی هدایت کند.

باید هشیار بود که اجرای این طرح بر اساس مبانی استوار آموزه‌های آسمانی و وحیانی تهیه و اجرا شود تا مباد به سبب عدم رعایت برخی مسایل جزئی در آینده مشکل بزرگ‌تری گریبان جامعه را بفشارد.

این نگاه معتقد است :

1. سامانه و بستر عدالت گستری و مهرورزی دولت اسلامی در زمینه اقتصاد و تجارت با به دست آوردن آمار دقیق و متقن، به دست خواهد آمد و تا چنین نشود امکان اجرای عادلانه طرح‌های اقتصادی فراهم نخواهد شد.

2. با داشتن آمار صحیح و به روز می‌توان منابع مالی کشور را مدیریت کرد و از هر گونه خدمات مستقیم و غیر مستقیم مالیاتی متناسب گرفت و راه فرار را نیز بست . در این صورت است که متمولان و ثروتمندان باید سهم بیشتری بپردازند تا هم سقف پرداختی دولت به همه مردم افزایش یابد و هم زمینه سرمایه گذاری مناسب و مطمئنی از سوی دولت برای قشر دارا فراهم شود که درنتیجه به کارآفرینی و رفاه عمومی منتج خواهد شد.

3. هرگونه پرداخت برابر حقوق شهروندی ایرانیان باید با اصل عزت و کرامت انسانی انجام پذیرد تا نسل حاضر در تاریخ ایران به اعانه گیر و کسانی که در صف می‌ایستند که به حق خود برسند شناخته نشود.

4. روشن است که عده‌ای سود و افزایش سرمایه خود را در همین آشفتگی و بی‌سامانی بازار می‌بینند و از این که چنین طرحی به سامان برسد در هراسند . پس باید مراقب بود و از لطایف‌الحیل این جماعت که از بذل هیچ روش و هزینه‌ای برای شکست آن دریغ ندارند نگران بود.

5. به نظر می رسد در بخش پرداخت هدفمند یارانه‌ها، نیت این بوده که اقشار کم‌در‌آمد بیش‌تر از دیگران از این حق عمومی بهره‌مند شوند. این نیت گرچه خیرخواهانه است اما اشکالات مهم اما پنهانی دارد. این که با چه مبنایی اصل حق اقتصادی یک شهروند متفاوت است؟ این که تقسیم رسمی مردم به خوشه‌های مختلف درآمدی با کرامت آنان متعارض است. این که پیامدهای روانی مخرب در جامعه خواهد داشت و به هر روش در بین مردم به ویژه قشر کم‌درآمد به رقابت و مقایسه فرسایشی خواهد انجامید که توضیح بیشتر آن فعلا به صلاح نیست.

6. طرح توزیع هدفمند یارانه ها با نیتی خالص و خدمتگزارانه پیشنهاد شده اما با توجه به آن چه که گفته شد باید به عنوان یک مرحله گذار دیده شود. چرا که این طرح خود معلول علتی دیگر است. بی عدالتی در زیرساخت‌های اقتصادی کشور باعث شده عده‌ای به ثروت‌های آن‌چنانی دست یابند و عده‌ای پس از سی‌سال انقلاب، همچنان با فقر دست و پنجه نرم کنند و شرمنده خانواده خود باشند با این که شاهدیم در این سالیان، چه خدمات بزرگی در کشور رخ داده و چه پیشرفت‌هایی حاصل شده است. این طرح در پی آن است که یارانه های دولت را به سود اقشار کم‌درآمد در جامعه توزیع کند تا دست کم التیامی برای دردهای مستضعفان باشد. اما هشدار این است که نباید چنین کاری را برای زمانی طولانی در نظر داشت.

حرف آخر این که باید با به دست آوردن آمار صحیح ، متقن ، به روز و کارآمد، سند و برنامه عادلانه اقتصادی را طراحی کرد که در جامعه اسلامی، توان‌مندان بتوانند در کمال امنیت همه جانبه با تجارت حلال به افزایش ثروت خود بپردازند و به تناسب درآمد و سود، مالیات دولتی و پرداخت‌های دینی را ادا کنند و کم درآمدها نیز همسان با همه مردم جامعه از سهام برابر برخوردار باشند که در این صورت از سویی سبد هر خانواده ایرانی به برکت اقتصاد عادلانه پرتر خواهد بود و از سوی دیگر با گردش مناسب چرخ‌های اقتصاد و صنعت و کشاورزی ، هر ایرانی از کم‌ترین و البته معقول‌ترین بایسته‌های یک زندگی شرافت‌مند بهره خواهد برد.

                                                                                                                                   چنین بادا!

 


شفاف سازی مواضع خواص

شفاف سازی؛ مطالبه رهبری
لبیک یا خامنه‌ای!

 

 

 

مقام معظم رهبری در آخرین دیدار خود با نمایندگان مجلس خبرگان رهبری پس از اشاره به نکته کلیدی شجاعت در فهم و بیان مواضع و نیز بالا بردن بصیرت مردم، فرمودند «این را هم عرض بکنیم؛ بعضى‌‌ها در فضاى فتنه، این جمله‌‌ى «کن فى الفتنة کابن اللّبون لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب» را بد میفهمند و خیال میکنند معنایش این است که وقتى فتنه شد و اوضاع مشتبه شد، بکش کنار! اصلاً در این جمله این نیست که: «بکش کنار». این معنایش این است که به هیچ وجه فتنه‌‌گر نتواند از تو استفاده کند؛ از هیچ راه. «لا ظهر فیرکب و لا ضرع فیحلب»؛ نه بتواند سوار بشود، نه بتواند تو را بدوشد؛ مراقب باید بود. در جنگ صفین ما از آن طرف عمار را داریم که جناب عمار یاسر دائم مشغول سخنرانى است؛ این طرف لشکر، آن طرف لشکر، با گروه‌‌هاى مختلف؛ چون آنجا واقعاً فتنه بود دیگر؛ دو گروه مسلمان در مقابل هم قرار گرفتند؛ فتنه‌‌ى عظیمى بود؛ یک عده‌‌اى مشتبه بودند. عمار دائم مشغول روشنگرى بود؛ این طرف میرفت، آن طرف میرفت، براى گروه‌‌هاى مختلف سخنرانى میکرد - که اینها ضبط شده و همه در تاریخ هست - از آن طرف هم آن عده‌‌اى که «نفر من اصحاب عبد اللَّه بن مسعود ...» هستند، در روایت دارد که آمدند خدمت حضرت و گفتند: «یا امیرالمؤمنین - یعنى قبول هم داشتند که امیرالمؤمنین است - انّا قد شککنا فى هذا القتال»؛ ما شک کردیم. ما را به مرزها بفرست که در این قتال داخل نباشیم! خوب، این کنار کشیدن، خودش همان ضرعى است که یُحلب؛ همان ظهرى است که یُرکب! گاهى سکوت کردن، کنار کشیدن، حرف نزدن، خودش کمک به فتنه است. در فتنه همه بایستى روشنگرى کنند؛ همه بایستى بصیرت داشته باشند. امیدواریم ان‌‌شاءاللَّه خداى متعال ما را و شما را به آنچه میگوئیم، به آنچه نیت داریم، عامل کند؛ موفق کند.»

نقش عمارگونه ،‌ نیازی است که امروز از خواص با بصیرت مورد توقع است اما از طرفی گویا مصلحت‌اندیشی نابجا و چهره مصالحه‌گرانه با همه طرف‌ها و از همه مهم‌تر، ندیدن خطر و معضل و آسودگی غافلانه دیگر خواص، نه تنها در رفع مشکلات یاری نمی‌رساند که به غبار آلودگی فضا می‌انجامد.

این جاست که باز مقام معظم رهبری صریح تر از گذشته این دسته را مورد خطاب قرار می‌دهند و می‌فرمایند: « مشکل برخى از افراد و مجموعه‌ها این است: بى‌ایمان نیستند، بى‌شوق و بى‌محبت هم نیستند؛ اما لحظه‌شناس نیستند. لحظه را باید شناخت، نیاز را باید دانست. فرض بفرمائید کسانى در کوفه دلهاشان پر از ایمان به امام حسین بود، به اهل‌بیت محبت هم داشتند، اما چند ماه دیرتر وارد میدان شدند؛ همه‌شان هم به شهادت رسیدند، پیش خدا هم مأجورند؛ اما کارى که باید بکنند، آن کارى نبود که آنها کردند؛ لحظه را نشناختند؛ عاشورا را نشناختند؛ در زمان، آن کار را انجام ندادند. اگر کارى که توابین در مدتى بعد از عاشورا انجام دادند، در هنگام ورود جناب مسلم به کوفه انجام میدادند، اوضاع عوض میشد؛ ممکن بود حوادث، جور دیگرى حرکت بکند. شناسائى لحظه‌ها و انجام کار در لحظه‌ى نیاز، خیلى چیز مهمى است.»

معظم‌له با بیان این که راهپیمایی 23 تیر و 9 دی امسال شناخت نیاز لحظه بود نسبت به تکلیف امروز می‌فرمایند: «دشمنان ملت از شفاف بودن فضا ناراحتند؛ فضاى شفاف را برنمیتابند؛ فضاى غبارآلود را میخواهند. در فضاى غبارآلود است که میتوانند به مقاصد خودشان نزدیک شوند و به حرکت ملت ایران ضربه بزنند. فضاى غبارآلود، همان فتنه است. فتنه معنایش این است که یک عده‌اى بیایند با ظاهرِ دوست و باطنِ دشمن وارد میدان شوند، فضا را غبارآلود کنند؛ در این فضاى غبارآلود، دشمنِ صریح بتواند چهره‌ى خودش را پنهان کند، وارد میدان شود و ضربه بزند. اینى که امیرالمؤمنین فرمود: «انّما بدء وقوع الفتن اهواء تتّبع و احکام تبتدع»، تا آنجائى که میفرماید: «فلو انّ الباطل خلص من مزاج الحقّ لم‌یخف على المرتادین»؛ اگر باطل، عریان و خالص بیاید، کسانى که دنبال شناختن حق هستند، امر برایشان مشتبه نمیشود؛ میفهمند این باطل است. «و لو انّ الحقّ خلص من مزج الباطل انقطع عنه السن المعاندین»؛ حق هم اگر چنانچه بدون پیرایه بیاید توى میدان، معاند دیگر نمیتواند حق را متهم کند به حق نبودن. بعد میفرماید: «و لیکن یؤخذ من هذا ضغث و من ذاک ضغث فیمزجان»؛ فتنه‌گر یک تکه حق، یک تکه باطل را میگیرد، اینها را با هم مخلوط میکند، در کنار هم میگذارد؛ «فحینئذ یشتبه الحقّ على اولیائه»؛ آن وقت کسانى که دنبال حقند، آنها هم برایشان امر مشتبه میشود. فتنه این است دیگر. خوب، حالا در مقابل یک چنین پدیده‌اى، علاج چیست؟ عقل سالم حکم میکند و شرع هم همین را قاطعاً بیان میکند: علاج عبارت است از صراحت در تبیین حق، صراحت در بیان حق. وقتى شما مى‌بینید یک حرکتى به بهانه‌ى انتخابات شروع میشود، بعد یک عامل «دشمن»ى در این فضاى غبارآلوده وارد میدان شد، وقتى مى‌بینید عامل دشمن - که حرف او، شعار او حاکى از مافى‌الضمیر اوست - آمد توى میدان، اینجا باید خط را مشخص کنید، اینجا باید مرز را روشن کنید. همه وظیفه دارند؛ بیشتر از همه، خواص؛ و در میان خواص، بیشتر از همه، آن کسانى که مستمعین بیشترى دارند، شنوندگان بیشترى دارند. این وظیفه است دیگر: مرزها روشن بشود و معلوم بشود که کى چى میگوید. اینجور نباشد که باطل، خودش را در لابه‌لاى گرد و غبارِ برخاسته‌ى در میدان مخفى کند، ضربه بزند و جبهه‌ى حق نداند از کجا دارد ضربه میخورد. این است که حرف دو پهلو زدن، از خواص، مطلوب نیست. خواص باید حرف را روشن بزنند و مطلب را واضح بیان کنند. این، مخصوص یک گرایش سیاسى خاص هم نیست. در داخل نظام اسلامى، همه‌ى گرایشهائى که در مجموعه‌ى نظام قرار دارند، اینها باید صریح مشخص کنند که بالاخره آن حمایتى که مستکبرین عالم میکنند، مورد قبول است یا مورد قبول نیست. وقتى که سران استکبار، سران ظلم، اشغالگران کشورهاى اسلامى، کُشندگان انسانهاى مظلوم در فلسطین و در عراق و افغانستان و خیلى جاهاى دیگر، مى‌آیند وارد میدان میشوند، حرف میزنند، موضع میگیرند، خوب، باید معلوم بشود این کسى که در نظام جمهورى اسلامى است، در مقابل این چه موضعى دارد؛ حاضر است تبرّى بجوید، بگوید من دشمن شمایم؟ من مخالف شمایم؟ وقتى در داخل محیط فتنه، کسانى با زبانشان صریحاً اسلام و شعارهاى نظام جمهورى اسلامى را نفى میکنند، با عملشان هم جمهوریت و یک انتخابات را زیر سؤال میبرند، وقتى این پدیده در جامعه ظاهر شد، انتظار از خواص این است که مرزشان را مشخص کنند، موضعشان را مشخص کنند. دوپهلو حرف زدن، کمک کردن به غبارآلودگى فضاست؛ این کمک به رفع فتنه نیست، این کمک به شفاف‌سازى نیست. شفاف‌سازى، دشمنِ دشمن است؛ مانع دشمن است. غبارآلودگى، کمک دشمن است. این، خودش شد یک شاخص. این یک شاخص است: کى به شفاف‌سازى کمک میکند و کى به غبارآلودگى کمک میکند. همه این را در نظر بگیرند، این را معیار قرار بدهند.»

این‌جاست که به نظر می‌رسد دیگر نمی‌توان در باره مسائل پیش‌آمده پیرامون انتخابات،‌ سکوت کرد یا موضع بی‌طرفانه یا دوپهلو گرفت. اما این مسائل کدام است و خواص به صورت مشخص و معین باید کدام پرسش‌ها را پاسخ دهند؟

تعیین موارد مشخص و معدود می‌تواند در روشن شدن قضایا و قضاوت همسان مردم نقش مهمی داشته باشد چرا که اگر هرکس به فراخور حال و نگاه خود به بخشی از وقایع بپردازد و نگاه جامعی ارایه ندهد در واقع شفاف‌سازی موردنظر، محقق نشده است.

برای برشماری مسائل باید به کلیدی بودن، کلی بودن، فراگیری و اثرگذاری آن و نیز نسبت زمانی آن به این مرحله خاص انقلاب توجه کرد.

1. اولین مسئله کلیدی که اظهارنظر شفاف خواص باید به آن معطوف شود، ولایت فقیه است. اصل فقهی و قانونی ولایت فقیه، جایگاه ولی فقیه و فصل‌الخطاب بودن سخن رهبری. این گزاره بدان معنا نیست که همه محفوظات در این باب تکرار شود . مراد این است که شخص دقیقا معین کند در حوادث اخیر چه نگاهی به رهبر انقلاب دارد و پایبندی به اصل ولایت فقیه و وفاداری به این اصل ماندگار از حضرت امام (ره) که مجدد آن بودند چه قدر است.

2. فرایند برگزاری انتخابات و عمل به قوانین مربوطه که از آغاز تا انجام طبق انتخابات‌های سی‌ سال گذشته برگزار شد و نتیجه آن که در مجموع رئیس‌جمهور با شرکت هشتادوپنج درصدی مردم با حضور چهل‌ملیونی برگزیده شد.

3. اصل اعتراض به روند انتخابات و بیانیه‌های صادره و انکار حقانیت و صداقت نظام در برگزاری انتخابات و نیز عدم تمکین در برابر معترضان برای لغو نظر اکثریت.

4. نقش برخی خواص، پیش از انتخابات ، همزمان با انتخابات و پس از آن در ملتهب کردن جامعه و راه‌حل بازگشت این دسته به موج خروشان ملت که در نهم دی‌ماه، پیام خود را اعلان کرد.

5. حمایت آشکار و وقیحانه دشمنان از تحرکات پس از انتخابات و طرفداری از جریان خاص.

6. فتنه دانستن جریانات اخیر یا بحران دانستن آن و راه‌کار روشن و عادلانه برون رفت از این مسئله.

7. قضاوت در باره سران و صادرکنندگان بیانیه‌ها و افراد اصلی دخیل در این جریان با توجه به اعترافات منتشر شده. و چگونگی برخورد با صاحب نفوذان و منتسبان.

8. اظهار نظر صریح در باره هتک حرمت تمثال عاشورا، امام خمینی،‌اصل ولایت فقیه، دیگر مقدسات و شعارهای اصیل انقلاب و آشوب و تخریب در خیابان‌ها و شیوه برخورد قضایی با این پدیده.

9. خطاهای پیش‌آمده در جریان برخورد با معترضان و حادثه کهریزک و حمله به مسجد، پایگاه نظامی بسیج و قتل نفوس.

10. راهکار بازگشت عناصر خودی و تکلیف برخورد با مجرمان و نیز حکم افرادی که نخواهند از ادامه تعارض دست بردارند و به دامن دشمن پناه‌برند.

برای شفاف سازی پیرامون انتخابات و حوادث پس از آن که فراتر از یک اختلاف حزبی پیگیری شد و رفتار و گفتاری خلاف مصالح نظام در سطوح مختلف پیش‌آمد به حکم فرمایش مقام معظم رهبری که در بالا یادآوری شد، اکنون همه نخبگان و خواص صاحب نفوذ موظفند بی‌ محافظه کاری که در شأن یک مرد انقلابی نیست نسبت خود را با جرم بزرگ عناد با نظام مقدس جمهوری اسلامی روشن کنند که اگر نکنند گرچه ملت راه خود را و عهد خود را و امام خود را شناخته و به یاد دارند اما فتنه‌هایی بزرگ‌تر برای بیدار شدن دیر خواهد بود و هزینه‌همین سکوت یا دوپهلویی را برخلاف تصور عافیت‌طلبان، بالاتر خواهد برد.

نقش رسانه‌ها نیز در این برهه،‌پر رنگ تر از هر زمان دیگری است . به نظر می‌رسد تکلیف لحظه رسانه‌های معتقد و پایبند به نظام مقدس جمهوری اسلامی این باشد که نه تنها فریب دشمن را باور نخورند و در دام‌های رسانه‌ای نیافتند که در راستای سیاست جذب حداکثری به سراغ شخصیت‌ها رفته و اطلاع رسانی شفافی در این زمینه ارایه دهند.


نشریه همت و امام خامنه‏ای !

 

رزم نرم و هشدارها

در جریانات سیاسی و کشمکش‌های حزبی و جناحی،‌ گاه سخنان و رفتارهایی دیده می‌شود که در کوران حوادث، زیاد به چشم نمی‌آید اما در درازمدت تاثیرهای بدی دارد و نباید گذاشت به بهانه "اهمّ و مهمّ" چنین حرکت‌هایی نضج بگیرد.
بدیهی است که هر شخصی، تمایلاتی دارد و با دیگران شباهت‌ها و تفاوت‌هایی. دودوست و هم‌پیمان قدیمی و به اصطلاح دویار جانی هم در پاره‌ای موارد اختلاف می‌کنند و صد البته کنار آمدن و گذشت‌شان بسیار بیش‌از دیگران است. حال اگر دو نهاد متضاد را در نظر بگیریم، اختلاف نظرها افزون‌تر و توافق‌ها کم‌تر می‌شود.
توجه نکردن به همین نکته ساده است که گاه در کشاکش جدال‌های سیاسی، نقاط خاکستری رنگی دیده می‌شود که نه برای اصلاح امور است و نه برای شفافیت و نه برای معارضه معقول و کارآمد.
اگر اختلاف نظر و سلیقه میان شخصیت‌های سیاسی، بیش‌ از حد پررنگ جلوه‌ داده شود و هر گونه نقدی به مفهوم حذف تلقی شود و هر طرفداری و حمایتی، تملق و چاپلوسی، باید نگران به هم‌خوردن توازن کاربری مبانی سیاست شد.
این بیماری خاکستری که در سایه نبود امنیت سیاسی و عدم صراحت مواضع اصولی،‌ می‌زید، در دل خود آتشی را نیز آبستن است . آتشی که تر و خشک را باهم می‌سوزاند.
چنان‌چه تخم تفرقه را با ندانم‌کاری‌ها، سکوت در برابر هتاکی‌ها و دفاع بد از مقدسات، آبیاری کنیم و اجازه دهیم هر علف هرزی، سرو انقلاب اسلامی را به طعنه بگیرد و از سوی دیگر تبر به دست به جان هرزها بیفتیم و بن بشکنیم، همان کرده‌ایم که دشمن دانا می‌خواست.
صریح‌تر این که مراقب باشیم عده‌ای بی‌ریشه و بی‌مخ، نگویند هر چه به دهانشان می‌آید و عده‌ای کم‌دان و کم بهره نتازند بی اندیشه و بی‌بصیرت.
ترسیم مرزهای فرضی و جعل عناوین نامأنوس و دفاع بد از ارزش‌ها و حمله ناجوان‌مردانه به مقدسات، نه تنها به برون رفت از گره‌های سیاسی یاری نمی‌رساند که به سردرگمی و سردردهای سیاسی می‌انجامد و درد بازکردن گره‌ها به چنگ و دندان را می‌افزاید.
از این روست که هشیاری مضاعف در حل مسائل پیچیده سیاسی از مردان سیاست، انتظار می‌رود تا یلان ارجمند کارزار سیاست  در رزم نرم،‌ دست دشمن به حدید بصیرت ببرند و سینه دجال‌ها به خنجر صراحت  بدرند و پای مداخله‌گران را به گرز هیبت بشکنند و دست دوست‌نمایان را به کمند تکلیف ببندند و در همین حال،  پا در گودال‌های گل‌آلود و آراسته ننهند و لنگ نزنند.
این‌همانی کنش‌ها و واکنش‌های نازل و مبتذل دوسوی معرکه در مواردی که به اختلاف و جدایی افراد و زیر سؤال رفتن سرمایه‌ها که همان اصل نظام مقدس جمهوری و قانون اساسی و مقدسات است می‌انجامد، نشانه‌ای برای هزینه بیشتر فراست است تا مباد که بدعتی خانمان‌سوز برجا بماند.
همان‌گونه که پرچم مقدسات را نباید به عربده‌کشان سپرد که بر زمین زنند و لجن‌مال کنند، پرچمی را هم نباید به دست رجاله‌هایی بلند کرد و فریاد زد که هرکه با مانیست با دشمن است. علم این انقلاب همان جمهوری اسلامی و قانون اساسی و رکن رکین ولایت فقیه است و علمدار آن، مقام معظم رهبری و نه باید پیش افتاد و نه پس.

 

پ.ن: این یادداشت در پی انتشار مرموز نشریه همت و نیز اصرار برخی مسؤلان در بکارگیری عبارت / امام خامنه‏ای / نوشته شده است.


نامه محسن رضایی به رهبر معظم انقلاب

 

 

 

سبزوار رضایی میرقائد همان "برادر محسن رضایی" از خطه زاگرس است که از دل یک گروه چندگانه که پیش از انقلاب تشکیل شده بود پس از انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی به حکم امام به فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شد.
در باره شیوه مدیریت سپاه و رابطه نامبرده با فرماندهان بزرگی چون همت، باکری، زین‌الدین و باقری و دیگران باید به تفصیل و جداگانه سخن گفت چرا که این سخن نیازمند بازگویی خاطرات و مستنداتی است که نشان می‌دهد آن فرماندهان از چه درک و مدیریت و توانی برخوردار بودند اما هرچه بوده اطاعت از فرماندهی منصوب امام را  باید به حساب ولایت پذیری ایشان گذاشت.
از این که چرا محسن رضایی آن طور که باید سخنی در باره جنگ ندارد و نه از درون جبهه و نه از پشت پرده آن حرفی نمی‌زند نباید گذشت اما یک بار هم که سخنانی در این زمینه پراکنده شد بیشتر به تسویه حساب می‌ماند تا گزارش واقعیت. و کدام ذهن روشن است که نداند هشت سال دفاع مقدس، رازهای نگفته بسیار دارد.
اگر کسی از نزدیک، شهید صیاد شیرازی را دیده باشد تصدیق می‌کند که بزرگترین ویژگی این مرد آسمانی، خاکی بودنش بود. این سردار ارتش اسلام وقتی خاطره می‌گفت، گو یک بسیجی بود که هیچ درجه‌ای ندارد.
... می‌گفت: « نقشه پیش‌روی در چادر فرماندهی در مقابل ما بود  و به این می‌اندیشیدیم که در منطقه‌ای که نیروها مستقر شده و پیش‌‌روی کرده‌ایم امکان حفظ موقعیت نیست و ممکن است با پاتک دشمن زمین را از دست بدهیم و این به سود ما نیست. تصمیم گرفتیم آرام عقب نشینی کنیم و پس از تجدید قوا دوباره در منطقه نفوذ کرده و مسلط شویم. بحث این بود که نیروهای ارتشی به سرعت این فرمان تاکتیکی را درک کرده و اطاعت می‌کنند. برادران سپاهی هم بالاخره با تاکیدات و مذاکره به عقب برخواهند گشت اما بچه‌های بسیج را نمی شود مجاب کرد چرا که عقب نشینی برای بسیجی معنا ندارد. در همین فکر بودیم که بی‌سیم صدا داد و پیامی از یک گروه بسیجی رسید که کسب تکلیف می‌کرد. از آن‌ها پرسیدیم کجا هستید ؟ پاسخ همه را شگفت زده کرد . روی نقشه دیدیم که این نیروها بسیار جلو تر از جایی که ما درباره حفظ آن بحث می‌کنیم قرار دارند و منتظر بقیه نیروها هستند!»
وقتی حرف می‌زد نمی‌دانستی چه مقام نظامی دارد.
بگذریم. اما حاج محسن در پایان جنگ فورمول جام زهر را ترکیب می‌کرد. این فورمول به شرح زیر است:
رضایی (‌توپ و تانک می‌خواهیم) + موسوی ( پول نداریم)‌+‌ هاشمی ( صلح می‌کنیم)‌ = جام زهر!
این در حالی بود که رئیس جمهور آغاز جنگ با خیانت خود زمین می‌داد تا زمان بگیرد اما رئیس جمهور وقت بین رزمنده ها و فرماندهان بود و در پادگان گلف اهواز به هدایت نیروها می‌پرداخت و دل خونی داشت از جهنم پشت بهشت جبهه‌ها.
جنگ را تمام شد! جام زهر نوشیده شد!‌ دل بچه ها شکست!‌امام پیر تر شد! خردادبه نیمه رسید و روح خدا به خدا پیوست.
حاج محسن که در دوره جنگ ملعبه رئیس بزرگ هاشمی رفسنجانی بود، همچنان در پست فرماندهی سپاه ماند. فرماندهی که در هیچ خاطره ای از رشادت‌هایش سخنی نیامد . بهترین خاطره اش شنیدن صدای آرام غواص بی سیم چی از آن سوی اروند بود که خبر داد بچه‌ها رد شدند! و چه رد شدن قهرمانانه‌ای که باید سال‌ها از آن چند ساعت شب عاشورایی گفت و شهدایی که خاموش در اروند خرامیدند و به خلیج فارس رسیدند و هیچگاه بدنشان یافت نشد و باید گریست به هزاران داستان مظلومیت آن شب.
راستش گریه امانم نمی دهد ادامه دهم اما...

اما زخم قلمم از اشک چشمم سوزناک‌تر است...

سردار سرکار محسن رضایی ناگهان از سپاه بیرون رفت و چه رفتنی که کسی را ناراحت و نگران نکرد. گو همه انتظار کشیده‌اند اما صلاح نبود چیزی بگویند.
سرکار بزرگ از جهاد اصغر به جهاد اکبر متمایل شده بود درست زمانی که خاتمی سکان اجرایی کشور را به دست گرفت. شاید او آمده بود مشکل فرهنگ کشور را به صلح برساند. او همان بود که ماشه چکانی بچه‌های جبهه را منوط به نخست وزیری میرحسین کرده بود تا رئیس جمهور نتواند نیروی همسو را به کار گیرد چه بسا در این صورت اوضاع جبهه‌ها هم دگرگون می‌شد.
خاتمی هم که مسئول تبلیغات جنگ بود و تلوزیون هر روز از پیش‌روی مجاهدان اسلام خبر می‌داد و اسارت بعثی‌های عراق،‌اما بعثی ها در هشت سال اسیر و کشته شدند اما تمام نشدند! مردم خیالشان از جبهه راحت بود اما پشت پرده گزارش می‌دادند که خط  خالی است؟!
همان دوره ای که میر حسین می‌گفت : "بسیج مدرسه عشق است" ! لابد تا زمانی که سلاحش رو به دشمن باشد و کاری هم به پشت سرش نداشته باشد!
سردار فرهنگی خبر نداشت که فرزندش در دوران سردار سازندگی خودش را ساخته است. آمد بچه‌های مردم را با فرهنگ کند که صدای پسرش را از آمریکا شنید! جهاد اکبر آغاز نشده شکست خورد. پسر سردار در گرو دشمن بود و گفت سرش مشغول جنگ بوده و نرسیده به تربیت فرزندش! یاد شهیدان بخیر که به زور به مرخصی می‌آمدند و آخر هم خدا مرخصشان کرد اما فرزندانشان نشان گم نکردند!
پس از نظامی گری و سرهنگی فرهنگی نوبت به فتح قله اقتصاد رسید و این سرباز پارکاب نظام این بار در حالی که دبیری مجمع تشخیص مصلحت را اشغال کرده بود به فرضیه های اقتصادی هم می‌اندیشید. روحیه نظامی گری البته درسالیان پس از سپاه از وی کنده نشده بود و هراز گاه در مراسم نظامی با لباس دیپلماتیک حاضر بود. همین بود که گاهی فرضیه‌های جنگ محور را در جامعه مطرح می‌نمود و پنهان نمی‌کرد که دوست دارد دوباره فرمانده پروژه جنگ هشت ساله دیگری باشد!
ناگهان سردار سرکار را سودای سیاست به سر زد و کارزار انتخابات را برای توجیه وجود برگزید. روز آخر انتخابات،‌ از این که نتیجه باخت رسما اعلام شود و چیزی باقی نماند به ابتکار جالبی دست زد و همان طور که آمده بود منصرف شد و هیچ اتفاقی هم نیافتاد.
در طول دوره نهم ریاست جمهوری هم موافق سخن گفت اما کم‌تر شنیده شد! و این "کم‌تر" گران تمام شد. یک شب به طور اتفاقی احساس تکلیف کرد تا کشور را از بحران نجات دهد و طرحی نو درانداخت. طرح ملی خود را به دست گرفت و به خانه این و آن رفت. سکوت معنا دار همه نشان داد کسی حاضر نیست در انتخابات دهم روی طناب حاج محسن، نقش غضنفر را بازی کند.
به هر حال طرح "غضنفر ملی" ارایه شده بود و یک سیاست مدار اقتصاد دان نظامی نمی‌توانست حرف خود را پس بگیرد پس خود یک تنه قهرمان داستانش شد.
ورود محسن رضایی به مثابه غضنفر اصول‌گرایان بود در برابر کروبی که همین نقش را در جناح مقابل داشت. البته کروبی در حلقه نیروهای مدافع گرفتار شده بود تا به خودی گل نزند اما محسن رضایی حتی در این حد هم جدی گرفته نشد.
پس از این بود که محسن رضایی به دوره جدیدی از عمرش وارد شد. کارزار انتخابات ادامه یافت اما دقیقا چه چیزی به او این همه خودباوری می‌داد؟ او که در انتخابات پیشین می‌گفت پول ندارد به یک جانباز قرض بدهد و یا هزینه فیلم تبلیغاتی‌اش را بدهد با کمک جوانانی که طبقه خاصی از جامعه هستند (مذهبی‌های مرفه و ژیگول)‌ = ( قرت‌اللهی) سایت‌های شبکه‌ای خبری راه انداخت که مهمترین عامل جذب مخاطب آن، نقش پیش‌خوانی خبر بود که در سایه آن به القای جهت خاص با سیاست یکی به میخ یکی به نعل پیش می‌رفت . به راحتی می‌توان رد پای س ک س پنهان را در خبرهای خاص با کلیدواژه‌های ویژه و نیز در ستون طنز ملاحظه کرد. این سایت‌های اقماری اما هرکدام بوی سیاسی خود را دارد و هریک برای منظوری و زمانی طراحی شده گرچه نقطه مشترک آن مخالفت با دولت است.
به هر حال به‌به و چه‌چه این افراد رضایی را به دام انداخت و پس از آشکار شدن وزن سیاسی هر یک از چهار نامزد انتخاباتی، و اقدامات خلاف قانون میرحسین، این دو ظرفیت غضنفری رها شدند تا به نظام گل بزنند. یکی آرای کم تر از باطله و دیگری ناچیز تر از دو رقیب اصلی. مضحک تر آن که همه اذعان دارند انتخابات، دوقطبی شد و بازنده به جرزنی پرداخت اما محسن رضایی متوهم بود که نخیر، انتخابات، سه قطبی بوده چون او هم فرد مهمی است!
یک سیاست مدار البته حرفی نمی‌زند که فردا در آن گیر کند اما محسن رضایی گفته بود که به آگاهی مردم اطمینان دارد و می‌داند که مردم در لحظه آخر او را برخواهند گزید.
تکلیف کروبی که مثل همیشه روشن بود و همین جور خواهد ماند و امیدی به درمانش نیست اما محسن رضایی پس از صدور بیانیه‌های متعدد و گاه متناقض به هر حال پا پس کشید چون نفر سوم، برنده و بازنده نمی‌شد.
این به حساب نیامدن ادامه یافت تا این که یک روز میر حسین در خواب دید که مردم با حضور ملیونی خویش رویای آشوبگران را ناتمام گذاشته‌اند. این شد که برای هفدهمین بار کاغذپاره‌ای منتشر کرد و باعث انبساط خاطر ملت و سرکار رفتن سردار محسن رضایی شد. او که خود در راهپیمایی حاضر بوده هیچ شعاری علیه جریان نفاق نشنید اما بادبادک سبزی را دید که بیانیه موسوی را روی آن نوشته بودند.
آن را از زمین برداشت و دوان دوان به منزل رفت. با خود گفت حالا وقتشه! من آدم به این مهمی باید دوباره نقش تاریخی خودم در فورمول جام زهر را ایفا کنم.
مگر من سرباز وطن نیستم و از نزدیک حوادث را نمی‌پایم؟ پس حالا باید نامه‌ای علنی به فرمانده‌ام که حواسش نیست بنویسم و هشدار بدهم اگر این فرصت را از دست بدهد معلوم نیست فردا چه می‌شود. اصلا چرا نفر قبلی ( هاشمی)  نامه بنویسد من ننویسم؟ حتما چیز مهمی است که فائزه و مهدی هم ورود کرده اند من چرا عقب بیافتم؟
بگذریم . این نامه فرمایشی سرباز به فرمانده نوشته شد و از تاریخ پاک نخواهد شد . اما با روان‌شناسی شخصیت سبزوار رضایی باید گفت این نامه پایان دوره اخیر وی خواهد بود.
پس از این نامه و بازخورد‌های آن،‌ محسن رضایی یا سکوت اختیار کرده  و مدتی کنج عزلت می‌گزیند یا همچون برخی سیاست‌مداران ورشکسته به سیم آخر خواهد زد . تنها احتمال ضعیف هم آن است که نامه عذرخواهی بنویسد و همین گونه محترمانه در مجالس عمومی حاضر شود و به زندگی خود ادامه دهد.


تشیع جنازه منتظری

 

منتظری نستوه پیش ندا است امشب!


تصویر سرباز عراقی و ...


این که تاکنون درنگ کردم و چیزی ننوشتم برای این است که آب ها از آسیاب بیفتد ضمنا در این گونه ماجراها یک نگاه نمی‌تواند همه جوانب را شرح دهد . بنابر این از دیگران با نظرات مختلف نیز جویای احوالات دوشنبه قم شدم تا گزارشی نسبتا کامل‌تر ارایه کنم.
کسانی که تشییع پیکر آیات گلپایگانی و اراکی رحمت‌الله علیهما را به یاد دارند به خوبی با مفهوم جمعیت ملیونی در شهر قم آشنا هستند . جمعیتی که از مسجد امام حسن خیابان امام خمینی جنب شهرک امام حسن گرفته تا مسجد امام حسن جنب بازار و محوطه اطراف حرم حضرت معصومه و صحن‌ها ها را پر کرده بود. ازدحامی که با عث جان سپردن چند نفر شد.
از آن سال‌ها دیر زمانی گذشت تا این که یک بار دیگر مردم قم  و مؤمنان سایر شهرستان‌ها تشییع با شکوه دیگری را در شهر خون و قیام رقم زدند. تشییع جنازه آیت الله بهجت رحمت الله علیه که نه به ازدحام دو تشییع قبلی اما به یاد ماندنی بود.
تا این که با خبر شدیم شخصیت دیگری از جرگه روحانیان از دنیا رفته است. شخصا این پیامک عجیب را دقیقا بدین صورت دریافت کردم :«مرگ منتظری ... باد» و جای تبریک یا تسلیت خالی گذاشته شده بود.
با شناختی که از رهبری داشتم و با مسایل سیاسی که پیرامون این تازه گذشته وجود داشت می‌دانستم پیامی صادر خواهد شد و شاید عزای عمومی که با وجود ایام سوگواری اباعبدالله جایی نداشت. این را از احترام ویژه و غیر سیاسی شخص رهبری به آقای منتظری می‌دانستم که در غیر موارد سیاسی همواره با احترام از این استاد یاد کرده بودند و در باره حصر وی به حداقل اکتفا و همواره بر رعایت حال این پیرمرد توصیه داشتند. لطف معظم‌له شامل شیخ‌علی تهرانی شده بود که ناسزاگوی رهبری در دامان صدام بود و با خفت بازگشت؛ آقای منتظری که جای خود داشت.
از طرفی جفاهای این شیخ به امام عزیز را از یاد نبرده بودم و اشک‌هایی که از خواندن نامه‌امام ریخته‌بودم . انتظار به سر رسید و پیام حکیمانه رهبر فرزانه انقلاب صادر شد. پیام از موضع بالا صادر شده بود : اطلاع یافتیم ... و هوشمندانه بی‌‌آن که تذکار خطایا باشد و چه بسا بسیاری را شامل می‌شد. از ابتلائات دنیوی سخن رفته بود که امید غفران الهی را داشت و متواضعانه پایان یافته بود. حقیقت این که باز احساساتی شدم و اشک که نه اما چشمانم را شیشه‌ای نمناک پر کرد.
به این فکر کردم که اگر قائم مقام رهبری پس از امام، رهبر شده بود امروز مجلس خبرگان جلسه می‌گرفت و رهبر بعدی را مشخص می‌کرد. به این فکر کردم که در این صورت باند مهدی هاشمی در این سالها در مساند قدرت چه بر سرمان می‌آوردند و امروز اگر می‌دانستیم اینترنت چیست آیا اجازه داشتیم چیزی بنویسیم موافق یا مخالف؟ به این فکر می‌کردم که باند مخوف هاشمی اصلا منتظری را زنده می‌گذاشت یا نه؟ چند نفر باید کشته می‌شدند تا حکومت مطلقه با قرائت خاص نجف آبادی از نهج‌البلاغه اجرا شود؟
به هر حال این نیز گذشت اما حکمت خدا چنین شد که بزرگانی چون خامنه‌ای و هاشمی از امام بخواهند در صدا و سیما چیزی مطرح نشود که مردم بشورند و کار را یک سره کنند و ایشان پذیرفتند اما فرمودند ده سال دیگر می‌فهمید امروز این کار بهتر است. داغ ها در دل ها ماند. رحلت امام با همه تلخی‌ها رخ داد و مردم بودند که از پل حجتیه قم به سمت بیت قائم مقام معزول می‌رفتند و با خشم او را قاتل خمینی یاد می‌کردند. چند روز بعد بود که منتظری برای زیارت به حرم آمد زمزمه حضورش پیچید و هجوم مردم که باعث شد منتظری را با یک بنز قهوه‌ای رنگ فراری دهند.
خاطره ها مدام زنده می‌شد. اولین باری که حسینه منتظری را دیدم. هنوز امام در قید حیات بود اما در یکی از شیک‌ترین ساختمان های قم جایگاه ویژه‌ای برای دست تکان دادن رهبر آینده در نظر گرفته شده بود با پس زمینه پرده آبی! من که بارها جماران را دیده بودم و ساختمان کاهگلی اش را نا خودآگاه چندشم شد از این اشتیاق به رهبری آن هم در قم نه تهران! هرچه بود قائم مقام رهبری بود و سپاه زحمت می‌کشید تا چیزی کم و کسر نباشد و تبلیغ درس خارج او که با تلوزیون مدار بسته حتی در زیر زمین اطراف حسینه قابل دریافت بود برای کثرت شاگردان روحانی که بعضا با ماشین سپاه آورده می‌شدند.
خانه تمام بتونی و ضد بمب پشت بیت را به یاد آوردم که باند مهدی هاشمی وقتی برخی اعضای بیت از فعالیت آن‌ها جلوگیری می‌کرد از آن جا رفت و آمد داشت و این که امام حاضر نشده بود پناهگاهی داشته باشد.
علمای قم و نجف را می‌شناختم که با چنین منصبی برای منتظری موافق نبودند و برایم عجیب بود که آنان از ماجرای کتاب شهید جاوید و نیز ادعای منتظری در باره فدک دل‌چرکین بودند و معتقد بودند چنین کسی لیاقت زعامت شیعه را ندارد.
عالمی که می‌گفت مردم بر من شوریدند و در خانه‌ام را بستند که چرا علیه قائم مقام سخن گفته‌ای حالا بکش و ببین که می‌شود در خانه ات را ببندند و بفهم که در خانه زهرای اطهر را سوزاندند آن هم چندی پس از رحلت پیامبر!
همین بیت باشکوه با دستور نخست‌وزیر و وزیر کشور عبدالله نوری یک شبه زیرو روشد و مردم قم که صبح از خواب برخواستند به جای دیوارهای بلند و سفید یک بلوار گلکاری شده دیدند به نام شهید محمد منتظری و ظرف یک شبانه روز تصاویر منتظری از سراسر کشور به زیر کشیده شد.
بگذریم. خبر درگذشت شیخ حسین علی منتظری در لابلای اخبار سیما و خبر آب و هوا منتشر می‌شد تا این که با پیام رهبری جان گرفت و رسمیت یافت.
مردم به ویژه از نجف‌آباد راهی قم شدند. با شمارش اتوبوس‌های پارک شده در مسیل (‌رودخانه خاموش)‌ قم می‌شد تخمین زد چند نفر برای تشییع جنازه آمدند. مردم متدین و داغ‌داری که برای وداع با مرجع تقلیدشان آمده بودند. جمعیتی بالغ بر پنج‌هزار نفر که عزادار بودند و آداب تشییع را می‌دانستند.
تکلیف مردم قم و حزب‌الله هم  با پیام رهبری روشن شده بود. برخی علما همان روز اول در بیت حضور یافته و تسلیت گفته بودند و برخی پیام هم دادند. از پیام خشک و خالی تا تائید جایگاه علمی. البته رفتار امثال شیخ یوسف صانعی و بیات نوع دیگری بود.
شیخ یوسف که زمانی معترض اعتراض شیخ منتظری بود و بدوبیراه طرفداران را به جان خریده بود مدت‌ها بود که سیره اش را تغییر داده بود و حالا روی خودش حساب دیگری باز می‌کرد و نگاه‌ها را به سوی خود می‌دید.
به هر حال همه چیز آماده یک تشییع جنازه آبرومند بود. مخالفان منتظری هم سه دسته شده بودند. عده‌ای تاریخ را برای یک روز کنار گذاشتند و در مراسم تشییع شرکت کردند. عده‌ای حضور خود را دلگرمی باند منتظری و هواداران رسانه‌ای بیگانه دانستند و بهتر دیدند در شلوغ شدن جمعیت سهمی نداشته باشند. دسته سوم نیز حضور خود را برای تماشا و در صحنه بودن مغتنم دانسته و محض احتیاط و با نشانه‌هایی چون چفیه یا عکس رهبری در محل حضور داشتند.
در طرف دیگر ماجرا اما سران سابق فتنه همچون لاش‌خورانی سیاسی و مرده خورانی قهار در بیت منتظری حضور بهم رساندند و موسوی فرزند منتظری را دوست خطاب کرد. همسر منتظری نیز گویا با انداختن آب دهان بر صورت کروبی بر سرش فریاد زد که تا به حال کجا بودید؟ وقتی حصر بود کجا بودید حالا که مرد آمدید؟ عجب زمانه ایست! این همان کروبی است که شیخ را انذار داده بود از نیرنگ اطرافیان!
احمد منتظری اعلام کرد که پدرش وصیت کرده تشییع جنازه‌اش سیاسی نشود. این شاید کم ترین حق کسی بود که مرارت‌های بسیاری کشید تا جان سپرد.
رهبری سفارش زیادی کردند در باره محل دفن . پیش از این آقای روحانی هم در حرم دفن شده بود . اما کم کم ماجرا رنگ دیگری به خود می‌گرفت.
رنگ و روی افرادی که برای مراسم آمده بودند نه به عزا دار می‌ماند نه مقلد نه مومن و نه قمی. اراذل و اوباشی از قماش آدم‌هایی که پارتی‌هایشان در شب‌های محرم ترک نمی‌شد دخترکان بزک کرده و پسرکان ملون! از بیت تا حرم راهی نبود اما در نهایت قرار شد جمعیت، جنازه را از سمت خیابان ارم به حرم مطهر مشایعت کنند. ماشین بلندگو دار مورد حمله عده‌‌ای قرار گرفت چون از اموال سپاه بود.  تابوت هم روی ماشین بلندی قرار گرفت که کنترل آن در دست اعضای بیت و بچه‌های حزب الله بود. عده‌ای هم با چاقو تلاش داشتند با تهدید راننده یا پنچر کردن خودرو مسیر تشییع را عوض کنند.
ماشین حامل جنازه به میان راه رسیده بود که صحنه‌های جالب در حال رخ دادن بود. یک مشت اوباش دختر و پسر مختلط که به طرز فجیعی با هم خواهر برادر بودند و یکدیگر را با حرف های رکیک و با حال صدا می‌کردند و در حال خلق صحنه‌های حیوانی خویش بودند. گو در راهپیمایی میمون‌ها در باغ وحش شرکت کرده‌اند!
باز هم می‌شد جماعت اوباش را تحمل کرد اما کم‌کم وقاحت‌ها رو شد. جمعیت که به تمثال رهبری رسیدند شروع کردند به اهانت و شعارهای ساختار شکن. البته متدینان کار خود را می‌کردند و به این وقاحت‌ها کاری نداشتند چون شعار میرحسین! چه دخلی داشت به تشییع یک روحانی که دستش از دنیا کوتاه شده است؟
جمعیت به درب حرم رسید. انتهای جمعیت به زحمت به انتهای خیابان ارم ( چهارراه شهدا) می‌رسید. این بود آمار همه آدم‌هایی که برای هر نیتی آمده بودند! شمار جمعیت این خیابان کوچک و قدیمی را رسانه‌های عزادار بیگانه صدها هزار نفر و ملیونی خواندند! چند هزار نفری که سیما هم از نشان دادن کاملش دریغ کرد و کاش نشان می‌داد خیابان‌های خلوت منتهی به حرم را.
ماشین به حرم رسیده بود اما اختلاف بود که تابوت به حرم برود یا دوباره خیابان چرخانی کنند . در همین دعوا و مرافعه بود که یک طرف ماشین خوابید. آشوب‌طلبان با چاقو چرخ‌ ماشین را پنجر کردند تا بتوانند بیشتر از مرده خوری سیر شوند. دیگر درنگ جایز نبود. شاید بی‌حرمتی می‌شد. جنازه فورا دست به دست و با کمک بچه‌های بسیج به حرم منقل شد.
شمس مداح که در همه مراسم مشابه خاطره آفرینی می‌کند این بار نیز به خوش‌خدمتی پرداخت. ابتدا پیام رهبری را قرائت کرد که با شعارهای هتاکانه جمع معدود اراذل استقبال شد. پس از پایان پیام، جناب شمس برای سلامتی رهبر! تقاضای صلوات کرد! که با هو کردن همان جماعت روبرو شد.
پیدا بود که همه جمعیت داخل صحن نشده بودند چون صحن پر نشد. عده‌ای می‌خواستند جواب این بی‌ادبان را بدهند و گستاخی آنان را که حالا به مشت و لگد نیز رسیده بود و زن و مرد هم نمی‌شناخت پاسخ دهند اما عده‌ای دیگر حرمت جنازه و دعوت رهبری به آرامش را بهانه می‌کردند و چیزی نمی‌گفتند!
آیت الله شبیری زنجانی پس از اطمینان از حضور جنازه برای اقامه نماز میت حاضر شد. برخی این حرکت ایشان را برنمی‌تابیدند و برخی این کار را هوشمندانه می‌دانستند.
نماز میت مختلط و غیر متصل در داخل و بیرون حرم برگزار شد و جنازه برای دفن در نزدیکی قبر شهیدی محمد منتظری به داخل برده شد.
کم کم متدینین از حرم در آمده و سوار بر اتو بوس‌ها از شهر خارج شدند اما جمعیتی که تا پایان تشییع نمانده بودند دو دسته بودند . جمعیت هتاک که حالا به خوبی حالت شورشی گرفتند و هر چه به دهان کثیفشان می‌آمد می‌گفتند و هر چه دستشان می‌آمد پرت می‌کردند و شعارهایی را رو به ضریح همراه با کف زدن ادا می‌کردند و جمعیتی که از همان ابتدا موسوی عقب‌مانده  و کروبی دلقک را نشان گرفته بودند تا از سوراخ موش در منزل صانعی بیرون نزنند. بخشی نیز شیخ یوسف را از حرم فراری دادند.
اکنون به همت جماعت فتنه‌گر سبز! مراسم تشییع جنازه به طرز جالبی به گند کشیده شد و گویا آن سفر کرده سزاوار یک آیین متین و با وقار هم نبود!
هتاکان در بیت منتظری گرد آمده بودند و این طرف نیروهای حزب اللهی کوچه‌های اطراف را محاصره کردند. تابلوی بیت کنده شد و تابلو دفتر شیخ صانعی نیز.
پلیس ضد شورش از تهران برای آرام کردن اوضاع آمده بود اما بچه قمی‌ها نمی‌توانستند اجازه بدهند چنین هتاکانی به این راحتی لانه کنند و عربده سر دهند. پس از مذاکرات انجام شده و حضور مسئولان شهر، دالانی از نیروهای ضد شورش تشکیل شد تا چند صد بی‌دین بی‌همه چیز، با خفت در اتوبوس‌های شهری جای گرفته و شهر را به قصد ام الفسادشان تهران ترک کنند.
پایان ماجرا این نبود. مردم، طلاب و بسیجیان که کم‌کم از وقایع باخبر شدند نتوانستند این ننگ را تحمل کنند. اعلام شده بود که ختم منتظری در مسجد اعظم قم از طرف خانواده برگزار خواهد شد. سیل جمعیت با تصاویر رهبری ساعتی قبل از آغاز مراسم در مسجد و صحن و اطراف گرد آمد. باز هم آقای شمس افاضه کرد و این بار جمعیت بود که حاضر نبود بنشیند. قرائت قرآن همه را به سکوت فرا خواند اما وقتی به اصرار مجری باز هم ادامه یافت، صدای صلوات ها قرائت را پایان داد. سخنران مجلس هم فرصت نطق نیافت و شعارهای جمعیت مجلس را به تعطیلی کشاند. مجلسی که همچون تشییع جنازه با حضور سرد و بسیار کم‌رنگ روحانیت مواجه شده بود. احمد منتظری خشمگین جلسه را ترک کرد و شمس از مردم که با شعارهای انقلابی درحال ترک مسجد بودند خواهش می‌کرد که برای مداحی و روضه تشریف داشته باشند که چراغ ها خاموش شد.
عزاداری رسانه‌های بیگانه و سایت‌ها و خبرگزاری‌های‌های دشمن دیگر جلوه مشوه این پایان عبرت انگیز بود. بیانیه‌هایی که فرصت عقده‌گشایی از امام و انقلاب را به رجاله‌ها داد و تسلیت کاخ سفید که روی رهروان طریقت منتظری را سیاه‌تر کرد.
شخصیتی که با حمایت از باند منحرف مهدی هاشمی گامی را برداشت که تفسیر دیگری از انقلاب برای او رقم زد. تفسیری که هیچگاه با قرائت خمینی کبیر همخوانی ندارد و از او شیخ ساده‌لوحی ساخت که مفتی رسانه‌های بیگنه گردید و تا روزهای آخر عمر در خدمت مقاصد پلید آنان بود.
منتظری در واقع پس از بازداشت مهدی هاشمی و به جریان افتادن پرونده باند وی که برادر دامادش بود به نشانه‌? اعتراض درس‌های خود را تعطیل کرد. مهدی هاشمی پس از اعتراف به جرم‌های خود از جمله قتل و پرده برداشتن از سوء استفاده از بیت منتظری در سال ???? اعدام شد.
شهید محمد منتظری پیش از شهادت نسبت به نفوذ باند مهدی هاشمی در بیت پدرش هشدار داده بود و پاره ای از این مسایل باعث اختلاف نظر این پدر و پسر شده بود . این قضیه و  نامه نگاری‌های تند و هتاکانه به حضرت امام و عدم تمکین به نصایح آن پیر فرزانه سرانجام منجر به عزل وی از از سمت قائم مقامی شد . رفتار ناشایست وی در اواخر عمر حضرت امام در رنج نامه ای به قلم مرحوم حاج احمدآقا خمینی منتشر گردید.
منتظری گرچه پس از ارتحال حضرت امام، رهبری آیت الله خامنه‌‌ای را تبریک گفت اما همچنان به مشی ساده‌لوحانه خود ادامه داد و برخلاف نظر استادش، در مسایل سیاسی اظهارنظر های عجولانه نمود  و پس از سخنرانی خود در جو دوم خرداد که خود را به مادر انقلاب تشبیه کرد از رئیس جمهور وقت خواست که ماشین امضا نباشد. سخنانی که من چند وقت قبل از آن از زبان یک طلبه مشکوک که فرزند نماینده سابق مجلس بود شنیده بودم! این سخنرانی در خارج از کشور و نزد بیگانگان و دشمنان با استقبال روبرو شد و در داخل نیز باعث تأثر نیروهای انقلابی گردید و خواص را به یاد این جمله امام انداخت که مشکلات ده‌سال دیگر را پیش بینی کرده بود.
دختر ارشد امام نیز در بیانیه‌‌ای وی را به دندان کرم خورد‌ه‌ای تشبیه کرد که کشیدن و نکشیدنش درد دارد. این اتفاقات و بازخورد آن بین مردم منجر به حصر خانگی او شد اما به تدریج از دامنه آن کاسته شد . فتوای حلیت مصافحه ( دست دادن ) به زن اجنبی از سوی وی نیز در بین متدینان،‌ بحث‌هایی ایجاد کرد که از نفوذ سیاسی بیش از حد در بیت وی نشان داشت.
وی تا آن جا که بی آنکه ذره‌ای خود را گرفتار ندانم کاری‌هایش بداند در واکنش به حوادث پس از انتخابات  اخیر نیز همگام با رسانه های بیگانه به اظهارنظر آزادانه پرداخت و چند روز پیش از مرگ در سخنان پایانی درس خود نسبت به ماجرای توهین به تمثال حضرت امام گفت : ایشان رهبر انقلاب بودند. البته معصوم نبودند و اشتباه هم داشتند. خود ایشان هم هیچگاه ادعای عصمت نکردند. حالا یک کسی در یک جایی کار خلافی کرده و عکس ایشان را پاره کرد، این که ما بیائیم در بوق و کرنا کنیم کار صحیحی نیست. وی بدون اشاره به بازتاب جهانی این هتاکی توسط رسانه های بیگانه خطاب به رسانه ملی گفت : با این در بوق و کرنا کردن شما آبروی ایشان را می برید و می فهمانید که ملت ایران این گونه اند که عکس امام خمینی را هم پاره می کنند. منتظری کسانی را که به این ماجرا دامن میزنند و مردم را به نشان دادن واکنش دعودت می کنند به استفاد? ابزاری از اسم آیت الله خمینی متهم کرد!
شیخ حسین‌علی منتظری با آن همه زندان رفتن‌ها و همراهی با امام در مبارزات علیه طاغوت و همشاگردی با شهید مطهری و نوشتن کتاب ولایت فقیه  و ریاست مجلس خبرگانی که البته به علت ضعف مدیریت توسط شهید بهشتی اداره می‌شد، با لجاجت‌ها و ساده‌لوحی‌ها به جایی رسید که نه تنها از قائم مقامی عزل شد که از چشم ملت نیز افتاد و واپس زده‌گان و چوب‌خورده‌گان از انقلاب دورش را گرفتند.

مرگ منتظری که خون به دل امام امت کرد، نه سوگمندی داشت نه خرسندی!
زیست که زیسته باشد و مرد که مرده باشد!

 

برای دیدن تصاویر همه جمعیت به این‏جا و این‏جا و این‏جا مراجعه کنید!

 

برای دیدن صفحه اصلی وبلاگ و دیدن دیگر نوشته ها کلیک کنید



مرجع بصیرت

 

 

ماه مبارک رمضان در ضیافت افطاری بودم که حضرت آیت الله نوری همدانی نیز تشریف داشتند. یکی از بستگان‌شان که از تهران آمده بود به گونه‌ای که صدا به همه برسد با آب و تاب داشت از حادثه‌ای وحشتناک! گزارش می‌داد و خطاب به ایشان می‌گفت که چرا حرفی نمی‌زنند و پیامی صادر نمی‌کنند. یاد این جمله از رهبری افتادم که گاه برای نفوذ در شخصیت‌ها و خواص، پانزده نفر را واسطه می‌کنند تا حرفی را به کرسی بنشانند. مرد تهرانی با آب و تاب از حادثه ای مضحک خبر می‌داد. می گفت چشمان فردی را بسته اند و گفته‌اند اگر بدود و فرار کند آزاد است! و آن فرد محکم به دیوار بتونی خورده است !

برایم مهم شده بود که پاسخ آیت الله نوری به این حرف‌های بی سر و ته چه خواهد بود. ایشان نگاه عاقل اندر سفیهی به مهمان تهرانی انداختند و فرمودند : « پنج نفر از این ها که می‌گویید بیاورید ما هم ببینیم . ما از این حرف ها زیاد شنیدیم».
سنگ روی یخ شدن مرد واسطه در جمع یک طرف ، متانت و درایت آیت الله نوری نیز یک طرف!
با خود گفتم این است مرجعیت شیعه که پس از عمری تحقیق و پژوهش در آیات و روایات، روش تبیین واقعیت‌ها را در وقایع روز نیز از یاد نبرده و بی‌گدار نظر نمی‌دهد.

باز چندی پیش بود که در شلمچه نشسته بودم و در فضای معنوی آن‌جا به این فکر می‌کردم که چگونه انسان‌های کم سن و سالی توانستند راه‌های طولانی و دراز مدت زهد و عرفان را چند شبه بپیمایند و سخنانی چنان والا بگویند و کاری کنند کارستان. به رابطه امام با بچه‌های جبهه می‌اندیشیدم و این که آیا می‌شود عده‌ای مو سپید کرده در اخلاق و معنویت،‌ در برابر صف نورانی شهدای کم سن و سال کربلای ایران شرمنده باشد و آیا می‌شود کسی تنها با نماز و روزه اضافه‌تر ادعای هدایت مردم و مقامات عالیه را داشته باشد؟ آیا می‌شود انسان مرجع تقلید شود و خاک شلمچه را نبوسیده باشد.... ناگهان صدای بلندگوی جایگاه تبلیغات در پهنه شلمچه طنین انداخت : هم اکنون حضرت آیت الله نوری همدانی در جمع زایران مناطق دفاع مقدس حضور خواهند یافت. آیت الله نوری در جایگاه قرار گرفت و پس از قرائت اشعار خویش در باره جبهه و جنگ، نظاره گر رزمایش شد که در منطقه شلمچه اجرا گردید.

حالا می‌شد معنای کتاب علمی و قرآنی الجهاد ایشان را فهمید که در دوران دفاع مقدس نوشته شده بود.
آیت الله نوری در دوره هشت ساله دولت به اصطلاح اصلاحات نیز نقش مهمی در پذیرایی از امت حزب الله داشت و مادام که اقدامات حرمت شکنانه عده‌ای جیره خوار در پناه دولت، ملت را به خشم می‌آورد این بیت آیت الله نوری بود که صدای اعتراض‌ها را می‌شنید و تسکین می‌داد و مرجعیت را همراه با درد دین ملت به نمایش می‌گذاشت.
شاید اوج این همدردی در غائله‌ای بود که تحت مدیریت وزارت فرهنگ آن دولت پیش آمد که باز مردم قم را به نشانه اعتراض به بیت آن مرجع آگاه کشاند. آیت الله نوری اما این بار جمله‌ای را به کار برد که پیش از این در باره شاه به کار برده بود.

در جریان 19 دی قم که بیت آیت الله نوری مرکز انقلاب شده بود،‌ ایشان در اعتراض به وقاحت‌های رژیم پهلوی این شعر رار خواندند:
« مه فشاند نور و سگ عو عو کند
هر کسی بر طینت خود می‏تند
چون تو خفاشان بسی بینند خواب
کاین جهان ماند یتیم از آفتاب
کی شود دریا زپوز سگ نجس
کی شود خورشید از پف منطمس
در شب مهتاب مه را بر سماک
از سگان و عوعو ایشان چه باک »

شاگردی اخلاقی و علمی امام خمینی و امضای نامه معرفی ایشان به عنوان مرجعیت شیعه بعد از مرحوم آیت الله حکیم از جمله خصوصیات زمان شناسانه آیت الله نوری همدانی است.
مرجعی که امروز نیز بی‌آن‌که نگران حرف و حدیث دیگران باشد،‌عمل به تکلیف روشن‌گری را بر تر از تکبرهای پوچ دانسته و همصدا با مردم به دفاع از انقلاب ، امام و رهبری پرداخته است.
شعار انقلابی این مرجع تقلید بصیر را تکرار می‌کنیم که در سراسر کشور طنین انداخت:
نظام ما کوثر است دشمن آن ابتر است
امام ما کوثر است دشمن او ابتر است
خامنه‌ای کوثر است دشمن او ابتر است
والسلام


برسر'حوزه قم'چه آمده است؟!

 


جناب آقای فرید مدرسی !‌
نوشته بغض آلود جنابعالی که در سایت پارلمان نیوز و دیگر سایت‌ها با عنوان "برسر حوزه قم چه آمده است؟ " منتشر شده را دیدم و تاسف خوردم که نتیجه مطالعه و نوشتن در حوزه دین و حوزه علمیه در نهایت به بافتن رطب و یابس و دخالت در گستره نامربوط شده است.


برادر گرامی ! بهتر بود خشم خود از حوادثی را که از تحلیل و ریشه یابی آن ناتوان بوده‌ای، در دل نهان می‌کردی و زبان به کام می‌گرفتی و سخن نسنجیده و بزرگ نمی‌گفتی.

نیکو است بدانی مدارس علمیه و دروس عالی حوزه عموما در دهه محرم تعطیل است و مدارس مقدماتی نیز در این ایام از چندان رونقی برخوردار نیست و بیرق عزای سالار شهیدان را می‌توان بر سر هر حجره و مدرسه دید.

سنگ مرجعیت را نیز نرسیده که شما بر سینه بزنید که این خود صاحبانی دارد و اولیایی . مرجعیت ، مقام عظمای فقاهت شیعی است که در طول غیبت طلایه‌دار صراط مستقیم بوده و خواهد بود و این شجره طیبه را پادشاهان و سلاطین نتوانستند بلرزانند چه رسد به بی‌ریشگان و خزه‌ها.


اما مرجعیت، رکن رکینی است که بر فقه جواهری استوار است و زنده رودی است که گزاره مکان و زمان را در مسئله‌ها و قضایا و احکامش جاری می‌کند همان‌گونه که حرام و حلال را تا قیامت پاس‌می‌دارد.

این کرسی سزای هر کس نیست که بر آن تکیه زند و برای دلخوشی غرب‌زدگان سخنی بی‌پایه بتراود یا عدالت را به رخ شارع بکشد و فتوای فمنیستی دهد! مجتهد اعلم برای مرجعیت،‌عدالت نیز باید داشته باشد و نمی‌توان لاف علم زد و غره از چند ثناگوی درگاه، دیگران را به باد تهمت و افترا گرفت.

آقای فرید که خود در سن جوانی هستی! طلاب حوزه علمیه همان روز اول ضرب ضربا را تا آخر صرف کرده‌اند و بالغ و نابالغ بیشتر می‌فهمند تا شما که چشم بسته در خیابان ساحلی قدم زده‌ای!

در میان دعوا گویا شما بر سر قیمت لحاف ملا چانه می‌زنی! مطمئن باش طلاب حوزه بهتر از شما می‌دانند که پارچه سفیدی که به تن کرده‌اند از چه محلی تامین شده همان طور که در تحصن سه روزه خود در سالهایی نه چندان دور، خود هزینه افطارشان را دادند.

راستی آن سال ها یادت هست؟ دولت مصطلحات دوپهلو که نان از همین رنگرزی‌اش می‌خورد. سال‌هایی که نه امام زمان حرمت داشت نه مرجعیت و نه تقلید؟ روزنامه ای که کاریکاتور امام را چاپ کرد یادت هست ؟ کاریکاتور موهن علیه آیت الله مصباح یادت هست. همان شخصیتی که سخنانش را تو هم‌قلمانت با تحریف منتشر می‌کنید تا خوراکی برای بیماردلان فراهم آورید؟

آقای مدرسی! در درس خارج، بصیرت درس نمی‌دهند. این همان گنجی است که شیخ ساده لوح شما از نداشتنش رنج می‌برد. بصیرت همان چیزی است که نوجوان سیزده ساله را رهبر همه ما کرد.

بیتی که لانه باند مخوف برادران هاشمی شد و ملی‌گرایان سرخورده از انقلاب و امام از آن بیرون می‌آمدند و دباغ‌ها ستایشش می‌کنند چه نسبتی دارد با مرجعیت!؟ و نهراس از این سخن که : «تاریخ اسلام پر است از خیانت بزرگانش به اسلام» .

خوب است تاریخ شریعتمداری نگون‌بخت را یک بار بخوانی که ملیون‌ها مقلد داشت و از مرجعیت، خلع شد؛ شیخ ساده لوح شما که به زحمت پنج هزار تشییع کننده داشت و گویا برابر وصیتش حتی سزاوار تشییعی محترمانه نبود چرا که عده‌ای بی‌دین مرده‌خور برای ادامه حیات سیاسی خود نیازمند تغذیه بودند و این مراسم را به گند کشیدند!

مراسمی که می‌توانست در سکوت بزرگوارانه مردم قم و مغفرت‌خواهی حوزه مقدسه، پایانی بر بیش از دودهه عصیان‌گری و نمک‌ناشناسی باشد. اما حکمت این بود که مقلدان میمون صفت بی‌بی‌سی و صدای آمریکا نه تنها حرمت جنازه را نگه ندارند که با شعارهای ساختار شکنانه، تکلیف ملت را برای همیشه روشن کنند.

شاید مانند همیشه خواسته‌ای چشمانت را به بخش اعظمی از حقیقت ببندی و این همه هتاکی نامربوط را نبینی اما آن روز که چند دانشجو نما تصویر اماممان را پاره می‌کردند و آن یکی چادر به سر فرار می‌کرد باید به خود تلنگر می‌زدی که من طرفدار مرجعیت و اسلام هستم یا جمهوری ایرانی ؟ طرفدار آرمان‌های امام هستم یا " نه غزه نه لبنان"‏؟ و تا کی توجیه و سر در برف کردن؟

عقلانیت،‌ شرافت انسانیت است و اندک اندیشه در حال و روز دلقک اصلاحات شیخ کروبی و عقب مانده سیاست میرحسین و مقایسه رفتاری دیروز و امروزشان، ملاک خوبی است برای شناختن حق و باطل. نامه دیروز کروبی و جمع آوری عکس‌های شیخ ساده لوح و تشییع جنازه، چیزی جز رذالت سیاسی است؟

خود می‌دانی که اگر پادرمیانی بزرگان نبود، امام همان روز کار را یک سره می‌کرد و زحمتی برای این سالیان باقی نمی‌گذاشت.

لازم نیست در مقایسه ای کودکانه حوزه نجف را به رخ حوزه قم بکشی و تلخند مخاطبان را به خود جلب کنی . حوزه همچنان بیدار است و همگام با مرجعیت و روحانیت و ملت آگاه مسلمان و متدین،‌ کف فتنه را از روی زلال انقلاب پس خواهد زد. اگر نمی‌توانی قطره ای از این دریا باشی، سنگ‌ریزه باش که کف و جلبک رفتنی است.
پس از فتنه اخیر دعای خیر و طلب هدایت دشوار شده اما از یک حقیقت روشن گریزی نیست که تنها راه انقلاب،‌ راه امام خمینی است .
« امام ما کوثر است دشمن او ابتر است»
والسلام

 


پرچم ولایت

شنیدم یکی از بزرگان،‌خطاب به یکی از فضلای جوان‌تر گفت از فلان خاندان انتظار مرجعیت نداشته باش. در پاسخ چرا گفت: روزی که مرحوم آیت الله شیرازی فتوای تحریم تنباکو را صادر کرد، بزرگ این خاندان، در جمع علمای نجف به تمسخر گفت مگر می‌شود حلال محمد را حرام و حرام محمد را حلال کرد! پس قلیان را برداشت و کشید و دودش را هوا کرد. 
این به گوش مرحوم شیرازی رسید و دست‌ها را به دعا برداشت و گفت: خدایا مرجعیت را از این خاندان بگیر!

پرچم‌داری در جریانات سیاسی و اجتماعی شیعیان به جهت سابقه ولایی، از نظم و قانون خاصی تبعیت می‌کند که تخلف از آن بی‌هزینه نیست.

سلسله ولایت در فراز و نشیب تاریخ صحابی و تابعان و ادامه حکومت خلفا و حتی پس از غیبت، شیوه‌ها و روش‌های ویژه‌ای برای شیعیان خود به یادگار گذاشته‌اند که در سطح عهد الهی ولایت است و نمی‌توان به سادگی از آن گذشت.

بریدن از این شجره در هر سطحی در بن و ساقه و شاخه و برگ  همان و افتادن و سرشکستگی همان!

در تاریخ، این پرچم داری را در مواضع گوناگون می توان دید .  شاید با نگاه کوتاه به شیوه برخورد امام علی بن ابیطالب با مسئله ولایت امر بتوان به اهمیت این موضوع پی برد:

برای نمونه می‌توان به استدلالات قانع کننده امیرالمومنین رجوع کرد که  بشیر بن سعد انصارى پس از شنیدن آن به آن حضرت گفت: «اگر مردم این کلمات را قبل از این، از تو شنیده بودند هیچکس بر تو اختلاف نکرده و همه با تو بیعت مى‏کردند جز آنکه تو در خانه نشستى و مردم گمان کردند که تو نیازى به خلافت ندارى!» امام در پاسخ گفت:«اى پسر بشیر!آیا مى‏بایست جنازه (پیامبر) را در خانه رها کرده و براى خلافت‏به منازعه با مردم بر مى‏خاستم؟»  این نشان می‌دهد که حقانیت حضرت علی موجب آن نشد که در هر شرایطی به جایگاه ولایی و سیاسی خود بیاندیشد و صلاح و صواب را نادیده بگیرد.

همچنان که از سخنان ابوسفیان هویدا است که به در جریانات سقیفه از امام خواست تا اجازه ندهد خلافت از آن ابوبکر باشد، بلکه بگذارد تا او با وى بیعت کند، اما امام در این باره فرمود: « من از این کار امتناع کردم، زیرا مردم به روزگار کفر نزدیک بودند و من از ایجاد تفرقه در میان مسلمانان بیم داشتم. » گرچه همواره نامه‏هایى براى معاویه و عمرو بن عاص نگاشته و کوشید تا آنان را از راه باطلى که مى‏روند، باز دارد.

اما در مقابل آنان که ضد ولایت قیام می‌کردند و اقدام، به هیچ صراطی مستقیم نبودند و هیچگاه رعایت مصلحت امت را نمی‌کردند. آنان هیچ‌گاه درک نمی‌کردند که تزلزل در پرچم داری جامعه اسلامی جدای از حقانیت و مشروعیت، چه زیانی را متوجه نسل معاصر و آیندگان خواهد کرد. آن ها با روش‌های خاص خود فرصت هر اصلاح و نوسازی را نیز از جامعه دریغ می‌کردند و نتیجه‌ای جز شبهه‌افکنی و افراط‌گری‌های پس از آن به بار نیاورند جریاناتی مانند خوارج که در نهایت کاری جز قتل مردم به اتهام تکفیر نداشتند.

حضرت امیر علیه‌السلام  به هیچ روى مایل به برپایى جنگ جمل نبود. لذا سه روز پس از ورود به بصره، با ارسال پیام‌هاى مکرر از شورشیان خواست تا به «جماعت‏» و «طاعت‏» باز گردند، اما پاسخ مثبتى از آنان نشنید. آن حضرت، صعصعة بن صوحان را همراه نامه‏اى به سوى بصره فرستاد. او با طلحه و زبیر سخن گفت، وقتى با عایشه سخن گفت، احساس کرد که او بیش از دو نفر دیگر، قصد برپایى شر دارد. پس از بازگشت امام، عبد الله بن عباس را به بصره فرستاد. او به طلحه گفت: مگر تو بیعت نکردى، طلحه گفت: شمشیر بالاى سرم بود. ابن عباس گفت: من خود ناظر بودم که به اختیار بیعت کردى. طلحه از خون عثمان سخن گفت. ابن عباس گفت: مگر نبود که عثمان ده روز از چاه خانه خود آب مى‏خورد و تو اجازه ندادى از آب شیرین استفاده کند. آنگاه على سراغ تو آمد و از تو خواست تا اجازه دهى از آب استفاده کند. پس از آن ابن عباس با عایشه و طلحه نیز سخن گفت. عایشه چنان به پیروزى خود اطمینان داشت که کوچکترین انعطافى از خود نشان نداد. ابن عباس با استدلال‌هاى محکم خود کوشید آنان را از خطرى که در انتظارشان است پرهیز دهد اما نپذیرفتند. آن حضرت از آغاز کردن جنگ توسط اصحابش جلوگیرى کرده و رسما اعلام کرد که کسى حق شروع جنگ ندارد.

امیرالمومنین حتی در مدت خانه نشینی نیز عملی خلاف مصلحت عامه مسلمین و دین داری آنان انجام نداد و مشاوری دلسوز برای حاکمیت بود و البته نهی از منکر و امر به معروف را نیز در جای خود داشت و از بروز فتنه و شبهه انگیزی جلوگیری می‌کرد.

در همین زمینه می‌توان به مسئله کتابت و جمع قرآن در دو برهه اشاره کرد که حضرت در اقدام اول از ارائه نسخه خطی خود امتناع کرد و در اقدام دوم از جمع و یکدست سازی قرآن توسط حاکمیت دفاع نمود.

همه این روش‌های سیاسی که مکتب سیاست‌ورزی شیعه را می‌توان از آن برداشت کرد،‌ افسانه پهلوانی نیست که تنها برای خوشایند مخاطبان، نقالی شود. این مکتب است که باید دیکته شود. رجوع به تاریخ برای تفنن و تحصیل در یک رشته علمی نیست گرچه روش خاص خود را دارد و نباید در تطبیق جریانات روز به گذشته دچار افراط و تفریط یا بی‌روشی شد و یا توقع داشت همه جریانات عینا قابل تطبیق باشد.

اما می‌توان با نگاهی انسان‌شناسانه ، آسیب‌های قابل تکرار جوامع را رصد کرد و در مقابله با بحران‌ها و امواج گمراه کننده از این دانسته‌ها بهره جست و به خطا نرفت. عبرت تاریخی خود روشی قرآنی است و نمی‌توان به بهانه‌های مصلحت‌گرایانه یا نتایج تلخ آن، از چنین دانشی بی‌بهره ماند.

پدیده معجزه آسای انقلاب اسلامی در ایران که سی سال پیش به سان انفجار نور در جهان اتفاق افتاد، زمینه‌ای را فراهم ساخت تا بخش مهم‌تر دین یعنی سیاست دنیا بر اساس نگاه آخرتی امکان تجربه یابد.

در این فرصت استثنایی تاریخی نه نا خودآگاه که با بصیرت مشاهده می‌شود شباهت بسیاری با تاریخ صدر اسلام وجود دارد. این جاست که نباید از رفتار انسان‌های آن دوره در برخورد عملی با مبانی دینی غافل بود.

مهمترین مبنای دینی اسلام که پس از مدتی وجهه مذهبی نیز یافت مسئله ولایت است که پس از رحلت رسول الله صلی‌الله علیه و آله دچار آسیب‌های انسانی و برداشت‌های کوته نگرانه شد.

همین اتفاق در مقیاسی کوچک‌تر از نظر اهمیت، در دوران غیبت پیش آمده است. تسلیم در برابر ولایت خدا در برابر ولایت  ماسوی الله و سرسپردگی به ولایت پیامبرخدا در برابر دیگران و اطاعت از ولایت امام در برابر طاغوت و پیروی از ولایت فقیه در زمان غیبت در برابر قدرت‌طلبان و نظام‌های دیکتاتوری،‌ امری است دشوار که در حوادث پیچیده و مشکلات، مردان خود را می‌شناسد.

چه بسا آدمیان که در شرایط عادی از خدا و دین دم بزنند اما در بزنگاه حادثه‌ها ببازند. این نوشته در پی اثبات این نکته نیست که ولایت فقیه ادامه سلسه ولایت الله است تا زمان ظهور و در این باره سخن نمی‌گوید که در فتنه‌ها می‌شود اهل بصیرت را شناخت و باز نمی‌خواهد مقام و شخصیت ولایت فقیه را تا حد عصمت بالا ببرد یا هر ایراد و اشکال و نقدی را ناسزا بخواند. این قلم در پی آن است که بگوید فقه سیاسی شیعه اگر نوشته شود و اگر تاریخ با نگاه پرتأمل، دیده شود، هر گونه خروج بر نظام ولایی یا کج روی از مسیر ولایت که پرچم داری این شجره طیبه را به چالش بکشد، زیان‌های غیر قابل جبرانی را در پی‌خواهد داشت. زیانی که اثر وضعی آن در دین‌داری و آخرت انسان نمود خواهد یافت.

مسئله ولایت، عهدی است که نقض آن بی‌هزینه نخواهد بود گرچه حد و اندازه آن بسته به شخص ولی و شرایط روز باشد. بدیهی است تخلف در دوران ظهور بسیار گران‌تر از دوران غیبت خواهد بود و سرپیچی در حکومت اسلامی بر پایه ولایت فقیه، گران تر از دوره طاغوت و حضور کم رنگ ولایت در جامعه.
.....................................................................
منبع تاریخی : کتاب‌های : تاریخ خلفاء/ از پیدایش اسلام تا ایران اسلامى / تاریخ سیاسى اسلام/ اثر رسول جعفریان


   1   2   3   4      >